رضا پورحسين
صلح امام حسن(ع) و معاويه را ميتوان يكي از مهمترين رويدادهاي صدر اسلام دانست؛ رخدادي كه شايد بسياري از تحولات جهان اسلام پس از آن را تحت تاثير قرار داد. صلحي كه با فشار مضاعف معاويه رقم خورد و معاويه با استفاده از زر، زور و تزوير اين معاهده را تحميل كرد و پس از مدت كوتاهي اكثر بندهاي آن را نقض كرد. معاهدهاي كه يكي از مهمترين بندهاي آن موروثي نبودن خلافت بود و در سالهاي نهچندان دور آن نيز زير پا گذاشته شد. معاهدهاي كه با قدرت فريب بالاي دستگاه اموي شرايط آن فراهم شد و حتي با شايعهپراكنيهاي گسترده سبب شدند تا جريان تندرو كه برخي از آنها در سپاهيان امام حسن(ع) نيز حضور داشتند عرصه را بر ايشان تنگتر كنند. در زماني كه هنوز صلح امضا نشده بود، شايعه انعقاد صلح در جامعهاي پخش شد كه كوچكترين بصيرتي نداشتند و عملا پشت امام حسن(ع) را خالي كرده بودند. صلحي كه ميتوان ريشههاي آن را در سنت پيامبر نيز جستوجو كرد. هنگامي كه پيامبر اسلام (ص)در مقابله با مشركين مجبور شد تا با دادن امتيازهايي صلح حديبيه را بپذيرد، مصلحت و منطق را مد نظر قرار داد و سبب شد تا اين صلح به پيروزي بزرگ براي اسلام بدل شود امري كه در صلح امام حسن(ع) نيز نمايان بود و سبب شد تا چهره واقعي حكومت تزوير اموي بر مسلمانان ظاهر شود.
- به مناسبت سالروز شهادت امام مجتبي(ع) گفتوگويي با غلامرضا ظريفيان داشتيم كه در آن ريشههاي صلح امام حسن (ع) در سنت پيامبر را به بحث گذاشتيم. استاد سابق تاريخ دانشگاه تهران با بيان اينكه «مسلمانها قبل از اينكه دين را فرا گيرند و معرفت و اخلاق ديني را بشناسند، دست به فتح كشورهاي ديگر زدند.» گفت: «فتوحات سبب شده بود تا جرياني در جامعه اسلامي به قدرت برسد كه اساسا اعتقادي به اسلام نداشته است اما به اسم اسلام شمشير ميزدند و اينها طلحا نام داشتند و در شام و مصر داراي نفوذ زيادي بودند.»
وي همچنين در بخشي از اين گفتوگو با مقايسه صلح امام حسن(ع) با صلح حديبيه در دوران پيامبر افزود: «پيامبر بر اثر مصلحتي كه انديشيدند تصميم گرفتند به مكه جهت زيارت بروند و ياران خود را نيز با خود همراه كردند و گفتند قصد زيارت دارند و در يك تصميمي كه اساس آن بر عقل و منطق استوار بود و به مصلحت مسلمانان بود به اين جمعبندي رسيدند كه در اين شرايط به يك صلح برسند و مذاكراتي انجام دهند و يك قرارداد 10 ساله منعقد كردند و حتي در برخي موارد از اين قرارداد دست پايينتر راگرفتند.»
متن كامل اين گفتوگو را ميتوانيد در زير بخوانيد.
علل و ريشههاي صلح امام حسن را در چه ميدانيد؟
جامعه بعد از پيامبر به دليل اينكه به توصيههاي پيامبر توجه نكرد، دچار آسيبهايي شد. بخشي از اين آسيبها در فتوحات مسلمين نمايان شد. مسلمانها قبل از اينكه دين را فرا گيرند و معرفت و اخلاق ديني را بشناسند، دست به فتح كشورهاي ديگر زدند. فتح كشورهاي ديگر ثروتهاي عظيمي را براي مسلمانان به ارمغان آورد. اين ثروت سرازير شده طبيعت جامعه اسلامي را با بحران مواجه كرد. اين ثروت عظيم براساس اينكه هركسي سابقه بيشتري در اسلام دارد توزيع و نتيجه آن شد كه جامعه اسلامي دچار شكاف طبقاتي شده و بحرانهاي روحي و اخلاقي در پي داشت كه اثرات آن در جامعه مشهود بود. اين روند در زمان خليفه سوم به اوج خود رسيد و جامعه اسلامي با بحرانهاي جدي روبهرو شد. همين شكافها و بحرانها بود كه سبب شد تا خليفه دوم و سوم كشته شوند. ما در اين برهه از تاريخ شاهد هستيم كه مردم به امام علي(ع) مراجعه و او را انتخاب ميكنند و اين انتخاب يك انتخاب عمومي بود. مردم به اين نتيجه رسيده بودند تنها كسي كه ميتواند جامعه را از اين بحرانها نجات دهد اميرالمومنين است. امام علي(ع) به دليل انحرافات ايجاد شده آينده خوبي براي جامعه اسلامي متصور نبود به همين دليل در ابتدا حكومت را قبول نكرد و به علت اينكه مردم مسووليتي بر دوش ايشان گذاشتند و به اميد اينكه بتواند انحرافات را از بين ببرد، حكومت را برعهده گرفت. فتوحات سبب شده بود تا جرياني در جامعه اسلامي به قدرت برسد كه اساسا اعتقادي به اسلام نداشته است اما به اسم اسلام شمشير ميزدند و اينها طلحا نام داشتند و در شام و مصر داراي نفوذ زيادي بودند؛ اينها افرادي بودند كه به دستور پيامبر آزاد شدند. اين انحرافات سه جنگ بزرگ را به اميرالمومنين تحميل كرد. امام علي(ع) به دنبال اين بود كه فاصله طبقاتي را از بين ببرد و عدالت را در جامعه حاكم كند و با جريانهاي تندرو مثل خوارج مقابله كند اما در اين ميان برخي منافع خود را با عملي شدن اين اقدامات در خطر ميديدند.
ناكسين، مارقين و قاسطين مانع شدند تا امام علي(ع) طرح كلان خودش را در جامعه عملي كند و نهايتا اميرالمومنين نيز توسط جريان كم بينش خوارج كه توسط امويان هدايت ميشد به شهادت رسيد. بعد از اين واقعه مردم احساس خلأ كردند و احساس كردند كه قدر امام علي(ع) را ندانستهاند و اينگونه به اتفاق گرد امام حسن(ع) در كوفه جمع شدند و ايشان را كه سيد شباب اهل بهشت ميدانستند، ميخواستند با بيعت كردن با ايشان به نحوي عملكرد ضعيف خود در گذشته را جبران كنند. پيامبر نيز در مورد امام حسن(ع) نيز فرموده بودند كه اگر عقل در ظاهر يك انسان متجلي شود، آن شخص امام حسن(ع) است. تمام مسلمانان مشاهده كرده بودند كه پيامبر به ميزان زيادي به امام حسن (ع)
و امام حسين (ع) علاقه داشتهاند تا جايي كه صراحتا ميگفتند حسن (ع) و حسين (ع) فرزندان پيامبر هستند. مسلمانان نقش موثر امام حسن(ع) را در عصر خانهنشيني امام علي(ع) و در زمان حكومت ايشان ديده بودند و ديدند با وجود اينكه امام حسن(ع) فرزند اميرالمومنين بود اما هيچ سوءاستفادهاي از قدرت نكرد و تنها زماني كه در جنگها نياز بود جانفشاني ميكردند و در صف مقدم جنگها حضور داشتند و سرانجام نيز وصي و جانشين امام علي(ع) بودند و مردم به اين نتيجه رسيدند كه بايد با چنين چهرهاي بيعت كنند. امام حسن(ع) پذيرش رجوع مردم را مشروط به اين كرد كه آنها با هركسي كه امام حسن(ع) جنگيد، بجنگند و هر جا صلح كرد آنها نيز صلح كنند. امام حسن(ع) همان سياستهاي امام علي(ع) را در پيش گرفتند. ايشان توزيع عادلانه ثروت، قدرت و كرامت را در پيش گرفتند اما معاويه همان دشمن سرسخت و به ظاهر مسلمان- ولي به باطن بيدين- كه با امام علي(ع) نيز درگير شد. معاويه اين فرصت را غنيمت شمرد و پس از 50 روز از شروع حكومت ايشان نامههاي متعددي به امام حسن(ع) نوشت كه من صلاحيت خلافت را دارم. من سن بيشتري دارم، من ولي دم خليفه سوم هستم و به اين بهانهها و نامهها نيز بسنده نكردند و به وسيله قدرت نظامي نيز سبب ناامني جامعه اسلامي شدند. امام حسن(ع) در قبال اين اقدامات معاويه فرماندهانشان را آماده و مردم را بسيج كردند تا به مقابله بپردازد و از كوفه بيرون آمدند و در منطقه ساوات آماده مقابله با سپاه معاويه شدند و معتقد بودند كه اسلام اموي يك اسلام بدلي است و تا تكليف جامعه مسلمانان با اين اسلام بدلي مشخص نشود، همواره جامعه اسلامي با مشكلات زيادي روبهرو خواهد بود. معاويه از سه حربه زور، زر و تزوير استفاده ميكرد. معاويه سعي كرد در وهله اول خود را انساني پاك دست جلوه دهد. از ضعف برخي صحابه و فرماندهان نيز سوءاستفاده كرد و توانست اشخاص مهمي مثل عبيدالله بن عباس را فريب دهد و خوارج را نيز تحريك كرد تا كارشكني كنند و فشار بيشتر شود. در مرحله آخر هياتي براي صلح فرستاد و اين هيات شايعهاي در جامعه پخش كردند كه صلح صورت گرفته است و به زودي حكومت در اختيار معاويه قرار ميگيرد و اين شايعه دروغ سبب شد تا عدهاي از تندروها به اقامتگاه امام حسن(ع) حمله كنند و حتي امام را نيز مجروح كردند و ارزيابي امام اين شد كه به دليل آسيبها و دنياگرايي اين جامعه در حالي كه دلشان با امام است اما مايل هستند كه رويهاي ديگر در پيش بگيرند و در هنگامي كه در بستر بيماري بودند، گزارشهايي رسيد كه احتمال اين وجود دارد كه ممكن است حتي مردم ايشان را تحويل معاويه دهند. امام حسن(ع) صلح نكرد بلكه از حكومت متاركه كرد و صراحتا گفتند كه ولايت من بايد با رضايت شما مردم باشد و علت اصلي صلح يا به نحوي متاركه حكومت اين بود كه مردم به عهد خود وفادار نبودند.
شيوه حكومتداري امام حسن(ع) بر چه الگويي مبتني بود؟
امام حسن(ع) معتقد بودند كه ولايت دنيوي بايد با رضايت مردم باشد و تاكيد ميكردند من كسي نيستم كه چيزي را به شما تحميل كنم كه شما از آن كراهت داريد. برخي تندروها در آن زمان آمدند و به امام حسن(ع) گفتند كه شما مومنين را ذليل كرديد و امام به جاي عصبانيت، ناراحتي و دلخوري آنها را به گرمي پذيرفت و با آنها به گفتوگو نشستند و صراحتا به آنها ثابت كردند كه معاويه به دليل ويژگيهاي شخصيتي كه دارد و تواناييهايي كه در فريب مردم پيدا كرده است و از خدعه استفاده ميكند در حالي كه من اهل خدعه نيستم و معاويه ميتواند با پول انسانها را بخرد، نهايتا ادامه اين وضعيت منتهي به ريخته شدن خون مسلمانان ميشود و مردم مجبور هستند بين ناامني و معاويه و من، معاويه را انتخاب كنند. تعبير امام اين بود كه اين اتفاق در آينده نزديك قطعا رقم خواهد خورد. امام به هيچوجه معاويه را قبول نداشتند و با او بيعت نميكردند. اما با توجه به اينكه مردم از ايشان در اين جريان سخت به خوبي حمايت نميكردند، بهترين تصميم را اخذ كردند. در اواخر دوره امام علي نيز اين اتفاق رقم خورد و امام بارها گفت اگر دينتان را ميخواهيد بايد با معاويه بجنگيد و حتي اگر دنياي خودتان را نيز ميخواهيد بايد با معاويه بجنگيد و مردم به دلايل عديدهاي اقبال نكردند و پيروزي رقم نخورد و سبب شد تا امام علي اين جمله را در مورد مردم كوفه بگويد كه اي كساني كه شبيه مرد هستيد ولي مرد نيستيد ... امام علي در واقع از دست اين شبهه مردها از خدا طلب مرگ كرد و از خداوند خواست كه من را از اين مردم بگير و بدتر از من را بر آنها حاكم كن.
پس صلح امام حسن(ع) در شرايط بعد از شهادت امام علي(ع) واقع شد كه شرايط از وضعيت پيچيدهاي برخوردار بود. در مورد نحوه و هدف صلح ايشان چه توضيحي داريد؟
در شرايطي مشابه امام حسن(ع) با تدبير صحيح و براي اينكه مردم آسيب نبينند و در راستاي اينكه مسلمين كشته نشوند و چهره امويان براي همه نمايان شود و باطن آنها در ظاهرشان نيز مشخص شود با آنها صلح كردند؛ صلحي كه در آن ذكر تصريح شده بود حكومت نبايد موروثي شود و نبايد قسمتي از مردم از بيتالمال محروم شوند و نكات بسيار كليدي ديگري نيز در اين صلح نامه آمده است و در صورتي كه معاويه به آنها عمل نميكرد تصوير و چهره واقعي او آشكار ميشد. در نهايت امام متاركه و حكومت را رها كردند و از كوفه به مدينه رفتند و سپس به تربيت نيروي انساني و تعليم علوم قرآني پرداختند و از مردم محروم حمايت كردند و به فقرا امداد ميرساندند.
ريشههاي صلح امام حسن(ع) در سنت پيامبر نيز وجود داشته است؟
طبيعتا اينگونه است. مبحث صلح و جنگ جزو موارد سياسي است و در فقه حكومتي و فقه سياسي بحث ميشود و در احكام السلطانيها قرار ميگيرد و جزو آن احكامي است كه براي اداره حكومت و جامعه هستند. در احكام السلطانيها مساله مصلحت و مصلحت جامعه نيز تبيين شده است. همين مساله را در شكلي ديگر در عصر پيامبر با عنوان صلح حديبيه شاهد هستيم و پيامبر بر اثر مصلحتي كه انديشيدند تصميم گرفتند به مكه جهت زيارت بروند و ياران خود را نيز با خود همراه كردند و گفتند قصد زيارت دارند و در تصميمي كه اساس آن بر عقل و منطق استوار و به مصلحت مسلمانان بود به اين جمعبندي رسيدند كه در اين شرايط به يك صلح برسند و مذاكراتي انجام دهند و يك قرارداد 10ساله منعقد كردند و حتي در برخي موارد از اين قرارداد دست پايينتر را گرفتند؛ به اين صورت كه اگر كسي از كفار به آنها پناهنده ميشد بايد او را برميگرداندند اما اگر مسلماني در ميان كفار گرفتار ميشد او برگردانده نميشد. اين صلح چون برمبناي عقل و مصلحت بود نهايتا منجر به پيروزي شد و قرآن آن را «انا فتحنا لك فتحا مبينا» خواند. در آن زمان نيز تندروهايي وجود داشت كه به پيامبر ميگفتند ما به دين تو كافر شديم و اين كار اشتباه است. اين قرارداد سبب شد تا دشمنان پيامبر به برخي بندها پايبند نباشند و با اتكا به اين قرارداد توانستند مكه را فتح كنند و اين قرارداد چون با توجه به شرايط زمانه نوشته شده بود دستاوردهاي بزرگي براي جامعه مسلمين داشت. صلح امام حسن(ع) نيز اين ويژگي را داشت و بر اساس منطق و عقل تدوين شد و سبب شد تا چهره واقعي امويان برملا شود.
مسلمانها قبل از اينكه دين را فرا گيرند و معرفت و اخلاق ديني را بشناسند، دست به فتح كشورهاي ديگر زدند.
فتوحات سبب شده بود تا جرياني در جامعه اسلامي به قدرت برسد كه اساسا اعتقادي به اسلام نداشته است اما به اسم اسلام شمشير ميزدند و اينها طلحا نام داشتند و در شام و مصر داراي نفوذ زيادي بودند.
امام علي(ع) به دنبال اين بود كه فاصله طبقاتي را از بين ببرد و عدالت را در جامعه حاكم كند و با جريانهاي تندرو مثل خوارج مقابله كند اما در اين ميان برخي منافع خود را با عملي شدن اين اقدامات در خطر ميديدند.
امام حسن(ع) پذيرش رجوع مردم را مشروط به اين كرد كه آنها با هركسي كه امام حسن(ع) جنگيد، بجنگند و هر جا صلح كرد آنها نيز صلح كنند.
امام حسن(ع) همان سياستهاي امام علي(ع) را در پيش گرفتند. ايشان توزيع عادلانه ثروت، قدرت و كرامت را در پيش گرفتند اما معاويه همان دشمن سرسخت و به ظاهر مسلمان - ولي به باطن بيدين- كه با امام علي(ع) نيز درگير شد.
معاويه اين فرصت را غنيمت شمرد و پس از 50 روز از شروع حكومت ايشان نامههاي متعددي به امام حسن(ع) نوشت كه من صلاحيت خلافت را دارم. من سن بيشتري دارم، من ولي دم خليفه سوم هستم و به اين بهانهها و نامهها نيز بسنده نكردند و به وسيله قدرت نظامي نيز سبب ناامني جامعه اسلامي شدند.
صلح امام حسن(ع) را در شكل ديگري در دوران پيامبر با عنوان صلح حديبيه شاهد هستيم؛ پيامبر بر اثر مصلحتي كه انديشيدند تصميم گرفتند به مكه جهت زيارت بروند و ياران خود را نيز با خود همراه كردند و گفتند قصد زيارت دارند و در تصميمي كه اساس آن بر عقل و منطق استوار و به مصلحت مسلمانان بود به اين جمعبندي رسيدند كه در اين شرايط به يك صلح برسند و مذاكراتي انجام دهند و يك قرارداد 10ساله منعقد كردند و حتي در برخي موارد از اين قرارداد دست پايينتر را گرفتند. به اين صورت كه اگر كسي از كفار به آنها پناهنده ميشد بايد او را برميگرداندند اما اگر مسلماني در ميان كفار گرفتار ميشد او برگردانده نميشد. اين صلح چون برمبناي عقل و مصلحت بود نهايتا منجر به پيروزي شد و قرآن آن را «انا فتحنا لك فتحا مبينا» خواند.