• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۸ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4065 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۷ فروردين

ويلسون و غيبتي كه براي يك دانش‌آموز رقم زد

علي بهشتي‌نيا

هرقدر هم مدير و معاون حرفه‌اي باشي كمتر مي‌تواني در ميان لباس‌هاي فرم و يكدست بچه‌ها آمدن يا نيامدن دانش‌آموزي را حدس بزني. به خصوص اگر دانش‌آموز غايب از خوبان مدرسه باشد. اما غيبت و نيامدن محمد را از شلوغي كتابخانه فهميدم. محمد، مسوول كتابخانه بود. غيبت چند روزه محمد حساسيت ما را بيشتر و بيشتر كرد. تلفن‌ها يا خاموش بودند يا پاسخ نمي‌دادند، تا زماني كه پدر محمد خبر به كما رفتنش را با چشماني اشكبار، به ما داد و از معلمان و دانش‌آموزان خواست تا براي محمد دعا كنند. بعد از آن خبر، چند باري هم كه پدر محمد به مدرسه آمد از احوال بد و نامساعدتر شدن وضعيت او سخن مي‌گفت و اينكه محمد قدرت تكلمش را از دست داده و پزشكان هم در شناخت و درمان بيماري‌اش ناتوان شده‌اند. پاسخ نمونه‌هاي ارسالي به خارج از كشور هم نيامده بود. محمد دانش‌آموز كم‌حرفي بود و كسي با او خرده‌حسابي نداشت؛ هرگاه از دانش‌آموزان مي‌خواستيم برايش دعا كنند، با تمام وجود اين كار را مي‌كردند. امتحانات ترم اول هم تمام شد و جاي خالي محمد همچنان در كلاس و كتابخانه، سخت احساس مي‌شد. از ريخت كتابخانه و بچه‌ها، نبودن محمد را خوب مي‌شد فهميد. از غيبت محمد چند ماهي گذشته بود كه تلفن همراهم زنگ خورد. پدر محمد بود. اما اين‌بار متفاوت‌تر از هميشه؛ خبر به هوش آمدن و بازگشت محمد به خانه. محمد بهتر شده بود و اين‌بار پدرش به جاي دعا از ما خواست، محمد را به مدرسه بياورد، شايد با ديدن معلمان و دانش‌آموزان فراموشي‌اش بهتر شود. پذيرفتيم و محمد و پدرش به مدرسه آمدند. محمد بسيار وزن كم كرده بود، توانايي صحبت كردن نداشت؛ من و يكي از همكاران با محمد دست داديم؛ محمد به سختي لبخند زد. پدرش متعجب، لبخندي از شوق و رضايت زد و گفت: فكر كنم محمد شما را شناخت. منتظر تاييد ما بود. تاييد كرديم. خوشحال‌تر شد و گفت براي امروز بس است؛ شلوغي و سر و صدا براي محمد خطرناك است. موقع رفتن هم گفت: جواب آزمايش‌ها از آلمان آمده، بيماري محمد «ويلسون» است؛ ناشناخته و خطرناك، پزشكان هم گفته‌اند: بيماران ويلسون سه سال زمان نياز دارند تا به حال طبيعي برگردند. چند روزي هم از اين ماجرا گذشت و محمد آرام‌آرام به مدرسه بازگشت. معلمان و دانش‌آموزان به گرمي با محمد برخورد كردند. محمد را در آغوش گرفتند، لبخند زدند. راستش را بخواهيد فكر نمي‌كردم دانش‌آموزان اينقدر صميمي بتوانند با محمد ارتباط برقرار كنند. اين رفتارها را بيشتر در فيلم‌ها و داستان‌ها، ديده و خوانده بودم. يك هفته پس از بازگشت محمد، پدرش با چهره‌اي شاد به مدرسه آمد و گفت: محمد حرف مي‌زند، ما را هم مي‌شناسد، مي‌خندد و به شكل باورنكردني رو به بهبود است. گويا معجزه‌اي رخ داده است. دم مسيحايي معلمان و دانش‌آموزان، محمد را به زندگي دوباره بازگرداند. با قرار پزشكان بايد محمد سه سال بعد به وضعيت امروزش بازمي‌گشت. ويلسون، نهنگ آبي، اعتياد، آسيب‌هاي اجتماعي، واژگان كوچكي هستند اگر معلمان، مدارس و محمد‌هاي ديگر را دريابيم. معلم

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون