• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4076 -
  • ۱۳۹۷ يکشنبه ۹ ارديبهشت

گفت‌وگوي «اعتماد» با جواد مجابي

جهاني گرفتار خشونت بي‌دليل

عده‌اي مي‌گويند حالا شعر افول كرده و اين حرف‌ها. گاهي جابه‌جايي در عرصه هنرها صورت مي‌گيرد انرژي آفريننده شعر بدل به آفرينشگري در رمان و نقاشي و سينما مي‌شود، يعني عده‌اي از شعر به طرف رمان مي‌روند يا موسيقي به عنوان هنر برتر ضرورت تجلي مي‌يابد. هرنسلي اولويت بياني خود را در زبان خاص خود جست‌وجو مي‌مي‌كند. شعر از بين نمي‌رود، پايين و بالا نمي‌رود. جايش را فعلا به رمان يا موسيقي مي‌دهد و براي ظهور مجدد و تكاملش نيروي خودرا ذخيره مي‌كند. سابقه تاريخي هم دارد. شعر تا قرن هشتم حامياني داشته، بيشتر هنرمندان ما به آن روي آورده‌اند و باعث تكامل اين هنر شده‌اند. شاهان مغول بيشتر به نقاشي توجه مي‌كرده‌اند، شايد آن را بهتر مي‌فهميده‌اند، پس انرژي شعري جامعه، بعدا صرف ساختن مينياتور شده كه حمايت حكومتي داشته. بعد از انقلاب هم انرژي شعري به نوعي به طرف رمان كشيده شده. بسياري از شعرا به جاي سرايش شعر ترجيح داده‌اند رمان بنويسند چون رمان بيان دقيق‌تر و گسترده‌تري را در اختيارشان مي‌گذاشت. اين به معناي آن نيست كه شعر از بين رفته، انرژي شعري وجود دارد. شايد در آينده بخشي از انرژي رمان‌نويسي ما در سينما خرج شود.

آنچه درباب هشياري نياگاه ملت‌ها و حفظ حافظه تاريخي‌شان گفتم ظاهر مي‌شود در حركت ناب خود و سراسري بسياري از خانواده‌هاي ايراني كه بچه‌شان را حتي زير بمباران فرستادند به كلاس‌هاي نقاشي و خط و موسيقي. انگار مي‌ترسيدند جزيي از فرهنگ ملي از بين برود. هزارها نوجوان تعليم ديدند كه حاصلش الان حضورگروه عظيم هنرمند و هنرشناس ارزنده در اين نسل است. اين جماعت واكنش اصلي‌اش را وقتي كه خواننده خوبي مانند همايون شجريان با آهنگسازي مانند پورناظري، كنسرت «سي» را برگزار مي‌كنند، نشان مي‌دهد 120 هزار نفر از اين كنسرت ديدن مي‌كنند در جايي كه موسيقي به زعم عده‌اي ممنوع شمرده مي‌شود. اين گرايش شديد مردم چه معنايي دارد و اگر امكان آزاد شدن موسيقي فراهم شود به طرف مخاطبان ميليوني نمي‌رود؟ ظرفيت فرهنگي در ملت جوان ما وجود دارد، چشم‌ها و دست‌ها منتظر گشودن سيل‌بندند. بايد فراتر از ديد چشم، نگاهي ژرف‌تر به پس و پشت قضايا داشته باشيم. امثال كنسرت «سي» كه در هنرهاي ديگر نمونه‌هايي دارد ما را به اين فهم مي‌رساند كه جوان امروز ايراني دوست دارد شاد باشد و از زندگي لذت ببرد و نمي‌توان او را با بايد و نبايد محدود كرد. مي‌دانيم كه هوا را نمي‌توان به بند كشيد. بي‌غلوي باور دارم جوانان ما ايران را به سليقه خود خواهند ساخت اما اينكه كي و چگونه؟ در همين سده ديديم كه ديوار ستبر برلن فرو ريخت و امپراتوري شوروي فرو پاشيد و غول امريكا از نظر سياسي بي‌اعتبار شد.

از جابه‌جايي هنرها گفتيد، درباره خودتان صحبت كنيم كه نقاشي مي‌كنيد و كتاب‌هاي پژوهشي زيادي داريد. نقاشي براي شما كجاست؟ شعر؟ در نوشتن هم مديوم‌هاي گوناگوني را تجربه كرده‌ايد. شعر و داستان و فيلمنامه و نمايشنامه...

اولين چيزي كه آموخته‌ام و برايم طبيعي بوده، نقاشي است. از چهار، پنج سالگي شروع به نقاشي كردم. در روستاي الموت بوديم و پدرم در پستخانه كار مي‌كرد. اداره پدر و خانه‌مان، در يك عمارت بود. وقتي كاغذ و مداد به آساني در دسترس آدمي باشد، خطر نوشتن و نقاشي كردن هست. هنوز هم نقاشي برايم طبيعي‌ترين و جذاب‌ترين كار است. از 15 سالگي شروع به شعر گفتن كردم. در20 سالگي به طور جدي به شعر پرداختم و حوالي 25 سالگي اولين كتاب شعرم را چاپ كردم. آنچه در مورد تبديل هنرها به يك ديگر گفتم، در مورد فرد هم صادق است. معتقدم شعر عالي‌ترين شكل بيان ذهن انساني و آفرينش آن سخت دشوار است. بازي آزادانه با انديشه وخيال ناشناختني توسط واژه‌هاست. با نشانگان انتزاعي كلمات، حس و حالي را مجسم كردن و به ديگران منتقل كردن، چندان آسان نيست. از واژگان قراردادي برف يا چلچله بايد مفهوم و حسي تصويري بيافرينيد تا خواننده بتواند آواز چلچله را بشنود يا سرماي برف را حس كند و اين نيازمند انرژي فوق‌العاده‌اي درزبان و بيان و روند آفرينشگري مدام است. بايد در فضاي برف و سرماي زمستان طوري مستغرق باشي كه از كلمات بي‌روحي كه از حروف تشكيل شده‌اند، حس ابداعي ذهن خود را با قدرت به ذهن ديگري منتقل كني. برگردم به پرسش‌ شما. بله شيوه‌هاي مختلفي را آزموده‌ام از شعرو نمايشنامه ورمان و قصه تا مقاله و نقد و تحقيق. نه اينكه خواسته باشم به تفنن در اينها طبع‌آزمايي كنم بلكه به ضرورت وضعيتي كه داشتم، ناگزير تجربه‌شان كردم. دوره‌اي هر چه رمان مي‌نوشتم، اجازه چاپ نمي‌گرفت. 25 سال شعر مي‌گفتم و به همت مشترك آن اداره صلاح كار و ناشر مصلحت‌انديش چاپ نمي‌شد، ربع قرن فاصله كمي نيست كه بين من و خواننده ايجادكردند. اما وقتي رمانم چاپ نشد، بنا بر سفارش متكي بر درآمدي مختصر در دوران عسرت، شروع كردم به تحقيق در باب تاريخ نقاشي مدرن ايران و تاريخ طنز ادبي ايران. وقتي دوباره امكان چاپ شعر پيدا شد، آن را ادامه دادم. الان نزديك به 30 مجموعه شعري دارم كه هنوز 10 جلد آن مجوز نگرفته. براي نوشتن منتظر اجازه كسي و روند چاپ ونشر نمي‌مانم. هر روز كار خودم را مي‌كنم چون از اين كار لذت مي‌برم. همه كارهايي كه كرده‌ام، در حوزه نوشتن است. نقاشي هم نوعي نوشتن با خطوط است. آنچه را نمي‌توانم با كلمات بگويم، با نقاشي نشان مي‌دهم. كدام هنرمند خوب ايراني را سراغ داريد كه چنين نكرده باشد. در شناخت‌نامه شاملو نشان داده‌ام كه او در 20 زمينه مختلف كار كرده، ترجمه‌هاي شاملو با كتاب كوچه‌اش چه نسبتي دارد، روزنامه‌نويسي او با شعرش چه ارتباطي دارد، كرده، فيلمنامه نوشته، ديالوگ فيلم نوشته. ساعدي و دولت‌آبادي و سپانلو هم فعاليت‌هاي متنوعي در زمينه نوشتن داشته‌اند كار اصلي‌شان عاشقي است كه هنر آدميزاد است. هنرمنداني كه شيفته كارشان يا ناگزير از بيان احساس خود هستند، وقتي چيزي مانع كارشان است، از اين مانع به شيوه‌‌اي رد مي‌شوند. اگر فكر مي‌كردم فقط شعر مي‌تواند مرا بيان كند، در آن مي‌ايستادم ولي حس مي‌كنم شعر شايد براي گروه برگزيده‌اي قابل درك باشد ولي حرف‌هاي ديگري دارم كه دوست دارم آن را با همه در ميان بگذارم پس مقاله مي‌نويسم و تحقيق و نقد و سخنراني پيش مي‌آيد. مجموعه توليدات ذهني ما درفرهنگ شكل مي‌گيرد. هنرمند مي‌خواهد صداي خود را نخست به گوش خود بعد به قبول جامعه برساند. نسل ما از پيشينيان خودآموخته بود كه بايد ارتباط‌گيري گسترده‌اي با جامعه و جهان و تاريخ داشته باشد. جامعه ايران خوشبختانه هنوز براي هنرمند احترام دارد چون باور دارد اينها بي‌هيچ غرض‌ و مرضي براي كشور و مردم كار مي‌كنند. مي‌بيند او وظيفه فرهنگي‌اش را صادقانه انجام مي‌دهد و براي خودش چيزي نمي‌خواهد، بارها به مرگ تهديد شده، در فقر فرو غلتيده، به وسيله اقتدار موجود تحقير شده، بي‌اعتنايي ديده، اما يك سده است كه عاشقانه راهش را ادامه مي‌دهد. اين رابطه دوسويه كه در ايران بين هنرمند و جامعه‌اش وجود دارد، در غرب به تدريج كمرنگ شده يا سازوكاري ديگر دارد. آنجا تقريبا كار هنري و ادبي را به كالايي فرهنگي تبديل كرده‌اند كه در عرضه و تقاضاي بازار، ارزش مي‌يابد از آن اعتبار و تقدسي كه تا اوايل قرن بيستم داشته فروافتاده است. در ايران هنوز مردم به هنرمندان خود كه صادقانه پيام‌هاي خود را با آنان در ميان مي‌گذارند، با وجود بدبيني مفرط‌شان در همه امور، اعتماد مي‌كنند خوشحالم هنوز در ايران مردم نويسنده و شاعر خود را دوست دارند، كسي مانند شجريان سال‌ها دور از فضاي تبليغاتي است ولي مردم براي صدا و زندگي‌اش احترام قائلند و از ته دل دوستش دارند. شهرت و آوازه آنقدر مهم نيست، محبوبيت مهم است. مردم ايران به دليل اين همه ناروها كه خورده پرترديد و شكاك شده و به اين سادگي به كسي اعتماد نمي‌كنند وقتي نامي را محترم مي‌دارند، اين پذيرش‌ خيلي اهميت دارد. حمايت مردمي ما به هرصورت، هنر را در بدترين شرايط به طرف جلو رشد داده است. وقتي مي‌بينم اين همه كارگردان زن در سينماي ما فعال هستند، نشان مي‌دهد كه زنان براي انعكاس صداي خود به جان مي‌كوشند مردم نيز هواي آنها را دارند. در زمينه موسيقي چقدر زنان هنرمند خوب داريم. نوازندگان را گاهي مي‌بينيم اما صداي رساي آنان به مردم نمي‌رسد و چگونه مي‌شود تصوركرد نيمي از جمعيت ساكت باشند و ادعاي فرهنگ ملي هم داشته باشيم؟ مردم درمواقع حساس دست به كار مي‌شوند وقتي فيلم فرهادي در دو هفته روزي يك ميليارد تومان مي‌فروشد، اين هواداران فقط روشنفكران نيستند حتي طبقه متوسط، اين يك حمايت ملي است در برابر كساني كه مي‌خواهند با مشتري رايگان اتوبوسي خود را مطرح كنند.

درباره نويسندگان زن چه عقيده‌اي داريد؟ در دوره‌اي زنان داستان‌نويس بسياري معرفي شدند و جايزه گرفتند اما گويي بعد از دوره‌اي اين روند متوقف شده است. چرا؟

جمعيت كشورما جوان است، جوان در عين حال كه نمي‌ترسد و كاشف است، دركار تجربه‌اندوزي است و جلو مي‌رود. الان زود است كه درباره موفقيت نويسندگان زن‌ اين چند دهه قاطعانه صحبت كنيم. كساني كه الان نام‌شان اعتباري براي داستان‌‌نويسي ما است چون خانم دانشور، مهشيد اميرشاهي، غزاله، گلي ترقي بعد از 30، 40 سال كار مداوم مطرح شده‌اند. طبعا از بين دختران و زنان ايراني كه در داخل وخارج كشور داستان و رمان مي‌نويسند، تعداد زيادي از آنان بالا مي‌آيند و چهره‌هاي شاخصي خواهند شد. ارزيابي شتابزده موفقيت زنان داستان‌نويس يا عدم توفيق آنان مطلوب منتقدان هياهوگر است نه پژوهشگران صبور. مسائل فرهنگي را نمي‌توان با شتاب امور جاري اجتماعي محك زد. حركات فرهنگي ديرگذرو ژرفند خلاف امور سياسي كه سريع و زودبازده است. ازپيش از مشروطيت اهل تجدد كار خود را كرده و افراد آينده‌نگر با گذشته پرستان جنگيده‌اند تا در دهه چهل افرادي مانند هدايت و نيما و شاملو و اخوان و فروغ و دانشور پيدا شده‌اند. واقعيت مهم، شور و هيجاني است كه الان براي آفريدن وجود دارد، همه مي‌خواهند حرف بزنند، ابزارهاي تك صدايي جاي خودرا به همه صدايي مي‌دهد. وقتي مي‌بينيم اين جنبش پرشور با وجود فضايي صورت مي‌گيرد كه جلو هر نوع شور هيجاني را گرفته‌اند، حركت مقداري اهل قلم اهميت پيدا مي‌كند. نقاشي كردن در جامعه ايراني سنتي پايدار نداشته است. مينياتور در نسخه‌هاي نفيس در كتابخانه‌هاي سلطنتي پنهان بوده است نزديك صدسال است كه نقاشي مدرن درايران پا گرفته از 1300 به بعد. در تهران امروز، هر جمعه نزديك 50 نمايشگاه نقاشي افتتاح مي‌شود. همين تعداد نمايشنامه هرهفته به روي صحنه مي‌رود و جوانان با وجود صد سد و بند براي مخاطبان پروپاقرص خود كنسرت مي‌دهند. اين جريان شتاب‌گيرنده درفضايي شكل مي‌گيرد كه تصميم‌گيرندگان اداري به دليل واضح اداره جاتي بودن و بخشي از جامعه به دلايل معيشتي و غيره اولويتي براي فرهنگ قائل نيستند. وقتي 20 هزار دختر و پسر نقاشي مي‌كنند از ميان اينها شايد 10 نفرشان پرفروش باشند، بقيه درآمدي ندارند ولي عاشق اين كار هستند و ادامه مي‌دهند در تئاتر و موسيقي و ادبيات هم اين نسبت‌ها كمابيش برقرار است. آنچه اهميت دارد اين است كه فضاي فعال فرهنگي به وجود نيامده، با اين همه جوانان درفرهنگي چنين دل تنگ، به جان مي‌كوشند. اگر فضا و آزادي‌هاي مدني مناسب بود، بي‌شك اين موج گسترده‌تر و عميق‌تر عمل مي‌كرد. داوري در مورد آثار ادبي در كوتاه‌مدت گاهي گمراه‌كننده است. مثلا آندره مالرو، سلين و سارتر سه تا آدم متفاوت هستند. اولي در كابينه دوگل وزير فرهنگ است، دومي فاشيستي انزواجوست كه خانه‌اش را مخالفان سياسي‌اش آتش مي‌زنند. سارتر هم يك فيلسوف ماركسيست مشهور است. در زمان حيات‌شان سه آدم كاملا متفاوت را روبه‌روي يكديگر مي‌بينيد. اما حالا خوانندگان آنها در سراسر دنيا چندان كنجكاو نيستند كه مشي سياسي و حياتي آنها چه بوده، بيشتر مي‌خواهند بدانند آنها چه گفته‌اند وآن چيستي‌ها را چگونه به ما مي‌قبولانند. در درازمدت اثر هنري است كه مستقلا ارتباط مي‌گيرد با ذهن‌ها و سليقه‌ها. دركوتاه‌مدت در اينجا و در دنيا نام‌هايي شهرت بي‌اندازه مي‌يابند كه معلوم نيست چهره ماندگار بمانند. عزيز دردانه‌هاي دولتي يا تجاري از اين دسته‌اند. كسي مانند «مايكل جكسون» كه كمابيش هنري در حنجره و در پا داشت به ضرب و زور تبليغات دلالان هنري يك شبه‌جهاني شد، آنها كه آورده بودند استفاده‌اش را كردند و بردندش. قاعده سرمايه‌داري فايده‌نگر بي‌رحم همين است. البته «ليدي گاگا» هم با تمام ديوانه‌بازي‌هاجايش را نگرفت. آقاي «آي‌وي‌وي» نقاشي كه تخمه آفتابگردان سفالي كف موزه متروپوليتن پهن كرد و نويسنده بازارياب «هري پاتر» هم همين وضع را خواهند داشت. دريا را با كف‌هاي روي آبش اندازه نمي‌گيرند.

به عنوان آخرين پرسش، درباره شور گفتيد و اينكه با وجود اينكه بستر مناسب و شرايط مناسبي براي كار هنري نداريم ولي اين شور جوانان باعث خلق آثار هنري مي‌شود. در زندگي خودتان هم دست‌اندازها و موانع بسيار بوده. خود شما اين شور كار كردن را از كجا مي‌آوريد؟

بخشي از اين شادخويي، فطري است و بخشي مربوط به ساختار مغز و نوع تربيت ذهني آدم مي‌تواند باشد. اصل مطلب اين است كه فعاليت هنري و توليد اثر امري ارادي نيست. انرژي محبوس درون انسان خلاق، وقتي فوران مي‌كند، او را به خلق اثر وا مي‌دارد. نا به خود به خلق آثار رانده مي‌شويم. چيزي درون ما است كه ما را براي دانستن آنچه در نياگاه ذهن‌مان مي‌گذرد بي‌تاب و بي‌قرار مي‌كند. ذاتا آدم كنجكاوي هستم و دوست دارم از همه‌چيز سر در بياورم. در طول هفته به تئاتر و سينما و كنسرت مي‌روم، كتاب تازه مي‌خوانم، نمايشگاه‌هاي گزيده را مي‌بينم. در انديشه ازدياد معلومات نيستم بلكه به فكر كم كردن مجهولاتم هستم. با سن و سال‌دار شدن هم اين فضولي به كار دنيا و مافيها، كاستي نگرفته. دو سه روز كه كار نمي‌كنم، دچار كلافگي و بداخلاقي مي‌شوم. معلوم است كه نوشتن برايم نوعي درمان است. اميدوارم خيال نكنيد انديشه‌ورزي و خيال‌پروري از مقوله روان‌نژندي است. به هرحال از هيچ چيز به اندازه نوشتن لذت نمي‌برم، گرچه هميشه كوشيده‌ام از عشرت‌جويي اين جهاني و لذات اساسي هر دوره‌اي از عمر بي‌نصيب نمانم و به قول عوام ناكام از دنيا نروم. ما نويسندگان به طرف آفرينش اثر رانده مي‌شويم، از آن رنج يا لذت مي‌بريم، درهرحال هميشه حاصل كار براي‌مان تازگي و شگفتي به همراه دارد. با نوشتن، چيزهايي را در ذهن خود كشف مي‌كنيم كه قبلا به آن آگاهي نداشته‌ايم و اين عمل، خودشناسي ما را گسترش مي‌دهد و هويت شخص را فربه مي‌سازد. نوشتن همين رمان «گفتن در عين نگفتن» كاملا ناخواسته بود. نوشتن رمان دشوار و نيازمند تمركز زياد و وقت طولاني است. وقتي 10، 11 رمان نوشتم، فكر كردم ديگر بس است. مي‌خواستم آنچه از عمر باقي مانده صرف شعرها و يادداشت‌‌هاي كوتاه طنزآميزم كنم كه چند مجموعه از آن فراهم شده است. شبي سرم درد گرفت و بي‌‌خواب شدم. معمولا به خواب شبانه اهميت مي‌دهم كه بتوانم فردايش كار كنم. سردرد ادامه يافت، بلند شدم و خلاف عادت شبانه، به كتابخانه رفتم. بي‌اختيار كامپيوتر را روشن و شروع به نوشتن كردم. فردا با خواندن آن چند صفحه ديدم اين نوشته مي‌تواند فصل اول يك رمان با شد و شد. همين اتفاق، چندي پيش دوباره تكرار شد. در جشن امضاي همين رمان اندكي سخنراني مي‌كردم و ناگهان جمله‌اي به زبانم آمد كه «ما از دنياي مريي به طرف دنياي نامريي پرتاب مي‌شويم.» روز بعدش فكر كردم از اين «نيست در جهان» چه تصويرهايي مي‌توان ساخت و چه حرف‌هاي محالي مي‌توان زد. رمان جديد شروع شد و 30 صفحه‌اي پياپي با نوعي شيفتگي و شيدايي نوشته شد. اصلا نمي‌توانستم ننويسم. شور عجيبي بود و ديدم اين دنياي تازه چقدر جذاب است! آرزوها و روياهاي شگرف را در بيداري مي‌توانيم تجربه كنيم. چيزي در ذهن هنرمند شكل مي‌گيرد و تقريبا به پايان خود نزديك مي‌شود، بعد با تلنگري و نشانه‌اي بيروني؛ مي‌گويد حالا مرا آشكار كن! به تجربه بارها دانسته‌ام كه شعر، قصه يا رماني در نياگاه من، شكل و ساختار نهايي را يافته بعد طوري به خودآگاه علامت داده كه حالا مي‌تواني كار ظاهري را شروع كني. درخودآگاه ما از دريافت مضمون و فضايي تازه شگفت‌زده مي‌شويم كه درنياگاه مان مدت‌ها زير و بالا شده است. نياگاه در هربار فعاليت روزانه، قدري از آن مجموعه را به ما مي‌دهد. البته اين روند مختص ذهن‌هايي است كه 40، 50 سالي به طور متمركز كارهنري كرده‌اند. اين آدم‌ها دهه‌ها به ذهن خود مدد رسانده‌اند و در اختيار ذهن فعال بوده‌اند تا اينكه ذهن‌شان با آنان همسويي يافته است. در اين مرحله جهان فراخ نياگاه راهي به محدوده خودآگاه مي‌گشايد كه گاهگاهي وندرتا هميشگي است. شعربلند «سفرهاي ملاح رويا» را يك ساله اما خرد خرد در هرروز نوشته‌ام. درپايان با دقت در ساخت و بافت اثر و همنواختي لحن و بيان متوجه شدم اين شعر در نابه خود يكپارچه پديد آمده اما ذهن تكه تكه به من هديه داده است. گويي ذهن هر روز اندازه معيني از آن انبار به آدم جيره مي‌دهد. وقتي رمان اولم را ابتداي دهه 60 مي‌نوشتم، روزي هشت ساعت به زيرزمين سيماني خانه مي‌رفتم و در سكوت كامل قلم مي‌زدم. دربيرون كساني مي‌خواستند روزنامه‌نگارشاعر را بگيرند و ... من اما آنجا نشسته بودم، منقطع از زمان و مكان، متمركز بر آنچه در خيالم خطورمي كرد، فارغ از آنچه مي‌خواسته تا با ما برخورد كنند... راستي چرا بايد يك نويسنده وشاعر را بكشند؟ روزي 10 صفحه مي‌‌نوشتم تا 15 و بعد 18 صفحه در روز رسيد در دفترهاي كاهي به قطع سلطاني. از اول اين را باور داشتم كه هنرمند هر وقت و به هر ميزان كه بخواهد ذهنش به او مطلب مي‌دهد. بنابراين هرروز شعر مي‌نوشتم يا قصه يا رمان. عده‌اي براي شعر گفتن منتظر فرشته الهام يا انفجار حس شاعرانه مي‌مانند، كه غالبا هم نمي‌آيديا ديرترك منفجر مي‌شوند. به هنگام خلق اثر منقطع شدن موقتي از فضا وقضاياي پيرامون و متمركزشدن بر موضوع خيلي مهم است. عرفا اين كار را با مراقبه مي‌كردند. چه كسي گفته آدم هر روز نمي‌تواند شعر بگويد، پس چرا يك فيلمساز و آهنگساز هر روز كار خود را با همان حس و حال دنبال مي‌كنند در ساعات طولاني روزهاي متمادي به خلق اثر مي‌پردازند، خلق شعر با توليد نقاشي و موسيقي چه فرقي دارد؟

و سخن آخر؟

صحبت كردن از ادبيات، هنرها، وقايع اجتماعي براي من جذاب است صدر بار هم كه شده بايد درباره جنبش زنان و جوانان صحبت كنم. از فرهنگ شفاهي مردم بگويم، از عمق فرهنگي چندين هزارساله كه اين طور شاداب وكارا مانده. اعتقاد دارم فرهنگ‌ها هم‌ترازند و يكي از ديگري برتر يا فروتر نيست و در دادوستد آگاهانه و عادلانه بين آنهاست كه همه ما مي‌توانيم از ميراث جهاني بشريت بهره بگيريم و خود را رشد دهيم. پشتوانه اميدم به نسل بعدي تجربه اجتماعي طولاني است و ما از جدال بين نسل‌ها و حذف و انكاريكديگر سودي نمي‌بريم. سال 97درست پنجاه و سه سال ازچاپ اولين كتاب شعرم مي‌گذرد و آثارم به مرز 80 كتاب گوناگون رسيده، همين طور پنجاه سال در روزنامه‌نگاري حرفه‌اي طي كرده‌ام. سعي كرده‌ام هميشه در لبه باريك لغزاني حركت كنم و از يك طرف نيفتم. يك طرف خلوت فردي نويسنده و شاعر است و طرف ديگر فعاليت اجتماعي يك منتقد وضعيت موجود. ايران و فرهنگ آن برايم اولويت دارد و آرزويم اين است كه شكل گربه از اين كه هست يك وجب كوچك‌تر نشود. نزديك80سالگي‌ام هستم اما ايراد كارمن اين است كه غالبا ده، بيست سالي از عمرم عقب مي‌افتم وكاريش نمي‌شود كرد. از حوالي 28 مرداد آگاهانه شاهد جريان‌هاي مهم مملكت بوده‌ام و به زيروبالاي وقايع روز توجه داشته‌ام، بي‌آنكه از مصطبه استغناي درويشان پايين بيايم و قاطي قضاياي كوچه بشوم. راجع به نسل ما زياد صحبت مي‌شود كه نامداراني عجيب داشته، در اين شك نيست. ما محصول فعاليت‌هاي فرهنگي- اجتماعي مشروطيت تا دهه 60 بوده‌ايم. از اين دهه به بعد نسلي متفاوت پيدا شده كه چون ما نيست و همين تفاوت‌ها در زندگي رو به تكامل ملت‌ها اهميت دارد. مهم‌ترين ويژگي نسل امروز ايران، همانندي‌اش با جوانان يك دست شده در سراسر جهان متمدن است. اين جوان خودرا از هيچ آدمي از هيچ جا كمتر نمي‌داند و الحق كمتر نيست. براثر مصائب طبيعي و بي‌برنامگي صاحبان هاله نور، شرايط زندگي‌اش بد بوده و بدترهم شده با بيكاري و فشارهاي اجتماعي و نداشتن حقوق شهروندي (كه فقط روي كاغذ نباشد). آفاق روبه‌رويش را بدجوري كلون كرده‌اند. جوان اما براي رشد و آزادي‌اش از پا نمي‌نشيند، اگرچه با مهاجرت‌هاي اجباري باشد. باوردارم جوانان ما ايران را نجات خواهند داد. اين شعار اميدوارانه نيست، بلكه امر ناگزير تاريخي است و در ديگر كشورها اتفاق افتاده و دليلي ندارد اينجا رخ ندهد. بديهي است كه آينده به گذشته نمي‌بازد و اميدهاي واقعي از اعماق نوميدي ظاهر مي‌شوند.

 

 

اولين چيزي كه آموخته‌ام و برايم طبيعي بوده، نقاشي است. از چهار، پنج سالگي شروع به نقاشي كردم. در روستاي الموت بوديم و پدرم در پستخانه كار مي‌كرد.

از 15 سالگي شروع به شعر گفتن كردم. در20 سالگي به طور جدي به شعر پرداختم و حوالي 25 سالگي اولين كتاب شعرم را چاپ كردم.

جوان در عين حال كه نمي‌ترسد و كاشف است، دركار تجربه‌اندوزي است و جلو مي‌رود.

با نشانگان انتزاعي كلمات، حس و حالي را مجسم كردن و به ديگران منتقل كردن، چندان آسان نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون