نساجي؛ لمس يك رويا
علي عالي
نبوديد ببينيد مردم ايران؛ چگونه يكشبه تصميم گرفته شد كارخانه نساجي ديگر نباشد. نبوديد ببينيد مردم ايران؛ ميان كارگرها اختلاف ايجاد شد تا خط توليد بخوابد. نبوديد ببينيد مردم ايران؛ يكي يكي كارگرها را راه ندادند تا بتوانند صداي سوت كارخانه را براي هميشه خاموش كنند. نبوديد ببينيد مردم ايران؛ ساعتها در اتاقهاي فكر نشستند تا كارخانه نساجي را تعطيل كنند و زمينش را به چنگ بياورند. نبوديد ببينيد مردم ايران؛ چگونه صداي كارگران و خانوادههايشان را خاموش كردند. نبوديد ببينيد مردم ايران؛ همهكار كردند تا در قائمشهر هيچكس نام «نساجي» را به زبان نياورد. نبوديد ببينيد مردم ايران؛ همين نجواي «نساجي قائمشهر»، نسل به نسل، سينه به سينه، دست به دست چرخيد تا امروز همه ايران نام «نساجي» را بخوانند. مسوولاني كه كمر به حذفش بسته بودند و مردمي كه نامش را زنده نگاه داشتند. حالا صداي «نساجياي اميد شهر خسته» نه از سكوهاي سيماني و پير استاديوم شهيدوطني، بلكه از دلِ مردماني در استانهاي ديگر به گوش ميرسد. نامي كه از اسب افتاد اما از اصل نيفتاد. نجوايي كه مادران زير گوش بچهها از كارخانهاي گفتند كه صداي سوتش در شهر، نشاندهنده جريان زندگي و اميد بود. حالا نيست و جاي كارخانه، فوتبال نشسته است. فوتبال نساجي هم البته كارخانه بازيكنسازي است. كارخانهاي كه ميسازد و با ارزانترين قيمت به باشگاههاي متمول واگذار ميكند. كارخانهاي كه هيچگاه از بودجههاي بادآورده دولتي نصيبي نداشت. حمايتهاي دولتي از اصفهان، تهران و خوزستان كجا و حمايتها از استانهايي مثل مازندران كجا؟ ما مازندرانيها هميشه محكوم بوديم. محكوم بوديم زير «فقر سبز»، زندگي كنيم و حرف نزنيم. چرخ فوتبال را خودمان بچرخانيم. متكي به خودمان باشيم. «مهندس درويش» اگر پسوند اصفهاني داشت، مجسمهاش را ورودي شهر ميساختند. اما درويش در مازندران و نوشهر، يك تنه كارخانه بازيكنسازي شموشك را ساخت و آنقدر به او سخت گرفتند كه طاقت نياورد و دق كرد. سرنوشتش شد كارخانه تخريبشده نساجي قائمشهر. مجسمهاش؟ حتي نميخواهند يادش در يادمان بماند. چرا؟ چون يك ريال از رانت دولتي استفاده نكرد و تيمش را به فلان جريان سياسي واگذار نكرد. حالا ماييم و اميد به آينده. ما پرتماشاگرها. ما پرهيجانها. ما پرشورها. ما نساجيچيها. ميدانيم كه مديران عالي فدراسيون فوتبال، پيكان و سايپا و نفت تهران را به ما ترجيح ميدهند. هرچقدر كمطرفدارتر، بيسروصداتر و بيتماشاگرتر بهتر. ميخواهند بهجاي مديريت، اداره كنند. وضع موجود را حفظ كنند و از كار تازه، از تصميمات تازه و از تحول تازه فراري هستند. نميدانند براي خارج كردن فوتبال از ورشكستگي، نيازمند تيمهايي مثل نساجي هستند. نيازمند هوادار هستند. نيازمند شور و هيجان روي سكوها هستند.
نساجي در ليگبرتر؛ يك قدم تا لمس رويا. يك قدم تا خنده يك شهر. يك قدم تا رقص و پايكوبي يك شهر. ما هواداران نساجي همين حالا هم خوشبختيم. 24سال از سطح اول فوتبال ايران دور بوديم اما نااميد نشديم. 59سال روي سكو نشستيم، در گرماي تابستان و در باران و برف پاييز و زمستان. 59سال كنار يك نام ايستاديم و اجازه نداديم چراغ يك شهر، چراغ يك نام خاموش شود. طلسم 24ساله بشكند يا نشكند، ما برنده بوديم. هميشه برنده هستيم. نبوديد ببينيد مردم ايران تا روزهاي سختمان را ببينيد.