دير آمدي آقاي استون
سيدعبدالجواد موسوي
اليور استون روزي روزگاري نهچندان دور جزو اسطورههاي زندگي ما بود. فيلمسازي جسور و مستقل كه بيپرواي نظام حاكم بر ايالات متحده به نقد صريح سياستهاي امريكا ميپرداخت و ما خيل ستمديدگان را در اين سوي جهان به شور و شعف وا ميداشت. اليور استون به شهادت آثارش هنوز هم يكي از بهترينهاي سينماي جهان است. او كماكان هماني است كه بود اما در اين سالها ما ديگر كمكم از دست خودمان هم حوصلهمان سر رفته چه رسد به اينكه بخواهيم يك فيلمساز عاصي را تحويل بگيريم. اين بيحوصلگي فقط نسبت با استون نيست. چند سال پيش وقتي جميله بوپاشا به ايران آمد هم جز رييس صدا و سيماي وقت و چند مسوول رسمي ديگر كسي برايش مهم نبود كه دختر مبارز الجزايري كه حالا البته چين و چروك پيري بر صورتش نقش بسته بود، روزي روزگاري محبوبترين دختر اين سرزمين بوده و كتاب خاطراتش تا سالهاي سال جزو پرفروشترين كتابها. تازه وضعيت جميله بوپاشا بهتر از فيلسوف فرانسوي رژي دبره بود كه چند سال پيش به همراه هياتي فرانسوي و در مقام يك خبرنگار به ايران سفر كرد. دبره كه زماني بت نسلي از جوانان انقلابي و پرشور و روشنفكر اين سرزمين بود و خيليها به خاطر خواندن آثار او سوداي دگرگون كردن جهان به سرشان افتاد و در همين راه جانشان را از دست دادند چنان آمد و رفت كه گويي: آمد مگسي پديد و ناپيدا شد. اليور البته وضعي بهتر از آنها دارد اما او هنگامي به تهران آمده كه روزگار خيلي عوض شده. حالا خيليها گوشي براي شنيدن حرف حساب يك فيلمساز مستقل و منتقد را ندارند. تا اين جايش خيلي مهم نيست. تلختر از آن اينكه بعضي از اين خيليها قياس به نفس ميكنند و اين حرفها را نتيجه عنايت و حمايت مالي بعضي از نهادها از اليور استون ميدانند. چه ميتوان گفت جز دريغ. و اينكه: دير آمدي آقاي استون. دير آمدي.