۱۰۰۰ تومان چقدر ميارزد؟
سيد محمد بهشتي
بچه كه بودم دو برادر در همسايگيمان، همبازيام بودند. پدرشان از آن ارتشيهاي سختگير بود كه به بچهها پولتوجيبي نميداد و ميگفت هرچه بخواهيد خودم برايتان ميخرم و صلاح هم نميدانست براي بچهها بستني بخرد. در عوض وقتي پدر براي خريد نان پنج تومان بهشان ميداد، موقع برگشت ميگفتند دو تومانش را گم كرديم. سپس كتك مفصلي بابت سهلانگاري نوشجان ميكردند و بعد با ميل فراوان بستني ميخوردند. يكبار پرسيدم چرا سر راه برگشتن بستني نخورديد و آنها هم گفتند بستني با دلشوره كمتر از دو تومان ميارزد ولي بستني با خيال راحت خيلي بيشتر از دو تومان ارزش دارد. لابد بستنيفروش هم نميدانست كه بستنيهايش براي اين دو برادر دو تومان به علاوه يك كتك سير ميارزد.
در هر معامله از يكسو پولي رد و بدل ميشود و از سوي ديگر ارزشي. خريدار وقتي چيزي را ميخرد كه متقاعد شده باشد آنچه خريده «ارزشش را داشته». در عوض فروشنده وقتي راضي به فروش كالايش ميشود كه مطمئن باشد آنچه ميفروشد در قبال پولي كه كسب ميكند «چيزي نيست». به عبارت ديگر فروشنده متقاعد شده آنچه ميفروشد كالايي «ناچيز» است؛ حتي اگر جواهر باشد. البته برخي ناچيزها گرانترند و برخي ارزانتر. فروشنده هيچوقت متوجه ارزشِ واقعي كالايش نزد خريدار نميشود چه اگر ميشد، احتمالا هيچگاه دلش به فروش راضي نميشد. وقتي بليت اتوبوسي به قيمت ۱۰۰۰ تومان ميخريم كه به ملاقات عزيزي برويم بليتفروش مثل آن بستنيفروش نميفهمد كه اين بليت بسيار بيشتر از ۱۰۰۰ تومان برايمان ميارزد. آژانسهاي مسافرتي خدماتشان را كالا ميدانند و خود نميفهمند در حال فروشِ رويايي ماندگار به خريدارند كه با هيچ رقمي قابل معاوضه نيست. به اين ترتيب در يك معامله فارغ از اينكه چه پولي رد و بدل ميشود، غالبا اين خريدارانند كه سود ميبرند و فروشندگان متضرر ميشوند.
البته در اين ميانه بعضي خريداران اين هنر را دارند كه با پول كمتر، ارزش بيشتري را نصيب خود كنند. وقتي براي خريد «خانه»اي پولي ميپردازيم اين پول خريدِ «خانه» نيست، چون براي ما كه جايي را به مثابه خانه برگزيدهايم آنجا واجدِ صفايي بيقيمت است، آنچه كه پرداختهايم در واقع هزينه راضي كردن كسي است كه خانه ما در اسارت اوست. بسيارند مواقعي كه ما بهاي واقعي امور را نميدهيم بلكه پول رهاييشان را ميدهيم؛ مثل وقتي كه كتابي را از قفسه كتابفروشي آزاد ميكنيم. اين گونه كه بنگريم براي ۱۰۰۰ تومان هيچ ارزشي نميتوان قايل شد؛ برخي اين هنر را دارند كه از آن به اندازه ۱ تومان بهره برند و برخي آن را همچون طعمهاي ميكنند براي به دام انداختن ميليونها تومان.
در جامعه سودازده همه فروشندهاند حتي وقتي خريدارند. در چنين جامعهاي كسي «خانه» نميخرد بلكه «مِلكي» ميخرد و به اين اميد ميخرد كه روزي آن را گرانتر بفروشد. پس در حين خريداري در نوبتِ فروشندگي است. جامعه سودازده خريدارِ سفر نيست حتي اگر سفر زيارت خانه خدا باشد؛ او فروشنده كالاهايي است كه قصد كرده با خود از سفر بياورد تا هزينه سفر را به علاوه سودي نصيب خود كند. جامعه ما اكنون سودازده است؛ جامعهاي كه همه در آن متضررند و هنر توليد هيچ ارزشي را ندارند. درجامعه سودازده ارزشمندترين چيزي كه توليد ميشود «پول» است و درست به همين علت پول دايما در حال بيارزشتر شدن است. اما ميشود عكسِ حالت فوق، جامعهاي را تصور كرد كه در آن همه خريدارند و در آن هيچ چيزي رد و بدل نميشود جز ارزش. ارزش آن چيزي است كه آدمي در پديد آوردنش ايفاي نقش ميكند و امري است ماندگار. ارزشمند آن چيزي است كه هيچوقت «كهنه» نميشود وليكن از بدو پيدايش «كهن» است يعني براي ماندگاري تدارك ديده شده است؛ مثل قالي كرمان كه هر چه پا بخورد ارزشمندتر ميشود. در چنين جامعهاي، فروشندگانش نيز خريدارند و آنچه فروختهاند را نه به طمع كسب پول كه به طمع كسب امري ارزشمندتر فروختهاند. در شرح احوال درويش عبدالمجيد طالقاني، خوشنويس برجسته دوره صفوي، آمده كه سلوك درويشي داشت و در نهايت فقر در حجرهاي در مدرسه كاسهگران اصفهان روزگار ميگذراند. از جمله ارزشمندترين دستخطهايي كه از او باقيمانده حوالههايي است كه براي دكانداران در ازاي حوايج يوميه مينوشته. مثلا حوالهاي از او باقي است كه براي خريد سه غاز روغن چراغ نوشته. پيداست كه «فروشنده» روغن، «خريدارِ» خط درويش عبدالمجيد بوده و آنچه فروخته طعمهاي بوده براي صيد چيزي در حد جواهر. قابل تصور نيست كيفيت زندگي در جامعهاي كه عصّارخانهدارانش چنين فهمي از ارزشها دارند. در چنين جامعهاي يكسره ارزش است كه رد و بدل ميشود و اصلا چيزي جز ارزش توليد نميشود، چون فقط ارزش است كه مشتري دارد و همه خريدارند. راستي در چنين جامعهاي ۱۰۰۰ تومان چقدر ميارزد؟