شعر سنگ قبر!
محمدحسن قاضی حسامی محولاتی
ای عزیزان که در آن دنیایید
همهتان خانم یا آقایید
اینکه خفته است محمدحسن است
آری، این مرقد مرحوم من است
مدتی بنده هم از لطف خدا
زنده بودم چو شما در دنیا
شهرت بنده حسامالدین بود
مذهب شیعه مرا آیین بود
پی یک لقمه نان، داخل صف
عمر من بیهده گردید تلف
کار من غصه و غم خوردن بود
روز و شب آرزویم مردن بود
یکشب از بس غم بیجا خوردم
آخر آنسان که شنیدی مردم
مُردم و آمدم اندر ته گور
حال فارغ شدم از شرّ و شرور
پوشش ما همه یک پیرهنه
مثل پیراهنه؛ اسمش کفنه
همه هستیم سبکسیر چو باد
باد هم نیست چو ماها آزاد
همه نوریم و سراپا جانیم
آنچه در وهم نیاید، آنیم
نیست در رهگذر ما سدّی
یا که بهر گذر ما حدی
میکنیم از در و دیوار گذر
از دل کوه گذر همچون در
چون کبوتر همه در پروازیم
همهمان همدل و همآوازیم
بی هلیکوپتر و بی طیاره
ما به سیریم به هر سیاره
مرده ما ز شما زندهتره
از شما بیخبران باخبره
ما در اینجا همه با هم خوبیم
پیش هم محترم و محبوبیم
کاملا امن و امان است اینجا
بهترین جای جهان است اینجا