• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4109 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۳ خرداد

شهروند مسوول

حسن لطفي

دلخوشيم شده ديدن آدم‌هاي اميدوار و پرانرژي‌اي كه انگار به دنيا آمده‌اند تا به «نمي‌شود» و «نمي‌توانيم» نه بگويند. نمونه‌اش را چند روز قبل ديدم. مرد مسني كه چند سالي است بازنشسته شده. خودش كه مي‌گويد وارد مرحله دوم كار و زندگي‌اش شده است. اعتقادي به خانه‌نشيني ندارد. حكم بازنشستگي‌اش را كه گذاشته‌اند دستش، بار و بنديلش را برداشته و روانه منطقه دور افتاده‌اي در الموت شده. خانه آبا و اجدادي‌اش را بازسازي كرده و كنارش نانوايي و سوپري كوچكي راه انداخته است. مي‌گويد: اولش همه مي‌گفتند تلاش بيخود نكن، به آب باريكه بازنشستگي‌ات قانع باش و دنبال دردسر نباش! اما او كه گمان مي‌كرده اگر بخواهيم، مي‌شود، حرف آنها را گوش نمي‌كند و آتش به تنور نانوايي‌اش مي‌اندازد و نان پخت مي‌كند. روزهاي اول كسي به سراغش نمي‌آيد. تصميم مي‌گيرد خودش به سراغ آنها برود. نان‌ها را توي سفره مي‌پيچد و از اين روستا به آن روستا مي‌رود. كم‌كم بازارش گرم مي‌شود. نان‌هايش خريدار پيدا مي‌كند و نوبت به بالا بردن كركره سوپرماركت كوچكش مي‌رسد. روزي كه با او آشنا شدم پي راه‌اندازي مجتمعي رفاهي و تفريحي بود. كيف سنگيني دستش گرفته بود و از اين اداره به آن اداره مي‌رفت. مي‌گفت: اولش جواب همه نه است. انگار ناف‌شان را با نه بريده‌اند. البته او آنقدر سماجت كرده كه خيلي از اين نه‌ها را به بله تبديل كرده است. از او درباره به صرفه بودن راه‌اندازي مجتمع رفاهي در آن منطقه دورافتاده سوال مي‌كنم. شك و ترديدم به خنده وادارش مي‌كند. كيفش را باز مي‌كند و از درونش نقشه‌ها و عكس‌هايي را بيرون مي‌كشد كه قرار است تصوير امروز و فرداي محل زندگي‌اش باشد. وقت توضيح دادن آنقدر پرشور و با حرارت صحبت مي‌كند كه به وجد مي‌آيم. دلش پي فردايي بهتر است. مي‌گويد: فرداي بهتر را مردم بايد بسازند. مسوولان امروز هستند فردا نيستند. فقط بايد امروز كه هستند پي «نمي‌شود» و «نه گفتن» نباشند. به مردم اعتماد كنند. منظورش از مردم خودش و امثال خودش است. به خودش مي‌گويد: شهروند مسوول. شهروند مسوولي كه كوتاه نمي‌آيد و تا ته خط مي‌رود. از هم كه جدا مي‌شويم حس خوبي دارم. وقت خداحافظي دستم را طوري فشار مي‌دهد كه از مردي با سن و سال او بعيد است. از در بيرون نرفته برمي‌گردد و مي‌گويد: وقتي مجتمع رفاهي راه افتاد منتظرتان هستم. مي‌گويم چشم و مي‌دانم دير يا زود بايد به دعوتش بله بگويم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون