شهرمدرن؛ پيامدها و رخدادهاي ضد «امرعاشقانه»
محمد آقاسي
اول؛ جمعيت جهان و جهان پرجمعيت: ميزان جمعيت و نيز نرخ افزايش يا كاهش آن رابطه مستقيمي با تحولات اجتماعي و فرهنگي يك جامعه دارد، در عصر حاضر نيز با توجه به تغييرات به وجود آمده در مناسبات اجتماعي اين اثرگذاري اهميت بيشتري يافته است. همانطور كه برخي انديشمندان علوم اجتماعي نظير زيمل (1903)، دوركيم (1893)، تونيس (1887) نيز بدان اشاره كردهاند كميت امر اجتماعي يا به عنوان مثال ميزان جمعيت تاثيري آشكارا بر كيفيت روابط و حالات روحي افراد آن جامعه خواهد گذاشت. جمعيت جهان از سال 1971 ميلادي رشد سريعي را آغاز كرد و از حدود ۳۷۰ ميليون آن دوران به بيش از هفت ميليارد نفر اين زمان افزايش يافته است. جمعيت ايران نيز در سال 2017 به بيش از 81 ميليون نفر خواهد رسيد و اين يعني جمعيت ايران كه در سال 1950 در سطح 17.1 ميليون نفر قرار داشت و در سال جاري به 81.2 ميليون نفر ميرسد، تا سال 2050 افزايشي خواهد بود و در اين سال به 93.5 ميليون نفر ميرسد. اما به پيشبيني سازمان ملل، جمعيت ايران تا سال 2100 كاهشي شديد خواهد يافت و به سطح 72.5 ميليون نفر خواهد رسيد. در اين گزارش جمعيت جهان در سال 2017 حدود 7.6 ميليارد نفر ارزيابي شده و پيشبيني ميشود تا سال 2050 به 9.8 ميليارد نفر و تا سال 2100 به 11.2 ميليارد نفر برسد. اين تراكم جمعيتي موثر بر فرهنگ جوامع بيشتر در محدودههاي متمركز به نام شهر بروز و ظهور جدي پيدا كرده است. امروزه قريب به 54 درصد جمعيت جهان در شهرها زندگي ميكنند و انتظار ميرود كه اين آمار تا سال 2050 ميلادي به رقم 66 درصد برسد. به گزارش پايگاه اطلاعرساني سازمان ملل متحد، جمعيت شهرنشين جهان رشد سريع داشته و از 746 ميليون نفر در سال 1950 ميلادي به رقم سه ميليارد و 900 ميليون نفر در 2014 ميلادي رسيده است. (به نقل از سايت تابناك) دوم؛ ايرانِ از كوچنشيني تا شهرنشيني: پيشينه جمعيتي زندگي در ايران مبتني بر كوچنشيني و زندگي قبيلگي، ايلي و عشيرهاي بوده است و از حدود يكصد و پنجاه سال اخير بدينسو چهره كاملا عشايري جامعه ايران به تدريج به روستايي و سپس شهري تغيير كرده است و در حال حاضر كمترين جمعيت ايران را عشاير تشكيل ميدهند. در نخستين سرشماري رسمي ايران كه در سال ۱۳۳۵ صورت گرفت، از كل جمعيت ايران (۱۸۹۵۴۷۰۴ نفر) حدود ۳۲ درصد (۶۰۰۲۶۲۱ نفر) در شهرها ساكن بودهاند. جمعيت شهرنشين در سال 1385 حدود 48 ميليون و 260 هزار نفر ثبت شده بود با رشد بيش از پنج ميليون نفري به 53 ميليون و 647 هزار نفر در سال 90 رسيده است و اين در حالي است كه روزشمار جمعيت مركز آمار عنوان ميكند كه اين رقم در پايان سال 1393، 56 ميليون و 408 هزار نفر و در انتهاي سال 95 به 58 ميليون و 220 هزار نفر خواهد رسيد. (ناظمي اردكاني، 1392) گسترههاي جديد شهري در ايران تغييرات جدي جديدي را در وضعيت فرهنگي ايران معاصر پديد آورده و همواره نگرانيهاي مختلفي از سطح خانواده تا سياستمداران و سياستگذاران و انديشمندان را در پي داشته است.
سوم؛ تغييرات جمعيتي و فرهنگ شهري: جمعيت رو به فزوني تغييراتي اساسي را در عرصه زندگي امروزي بشر به وجود آورده و الزامات و واقعيتهاي جهان امروز نيز كلانشهرهايي را خلق كرده كه فرآيندي فراتر از پديده «چندفرهنگي» صرف، بر آنها سايه افكنده است. افراد حاضر در ابرشهرها و كلانشهرها، هويت فرهنگي سيال و غيرقابل پيشبيني دارند. فرهنگ جديد كه در شهرها جاري و ساري است، ضدتاريخ است و شهر پرزرقوبرق، تاريخزدايي، نهادزدايي، اسطوره زدايي، و در نهايت هويت جمعيزدايي شده است. (اشتريان، 1391: 25 و 26) كلانشهرها مركز تحول فرهنگ و سلطه «روح عيني» بر «روح ذهني» هستند. يعني همهچيز در زبان، فن، حقوق، توليد، هنر، اشياي محيط خانگي و نظم ماشيني تجسم يافته است. به عبارت ديگر بيتناسبي دهشتناكي بين پيشرفتهاي فني و پيشرفت فرهنگ فردي ملاحظه ميشود. از يك سو زندگي براي شخص به ظاهر بسيار ساده ميشود و از طرفي ديگر جريان زندگي ماشيني او را با خود ميبرد. نگاه انسان عرصه علم، نه ستايش كردن شهر است و نه لعنت فرستادن برآن، بلكه وظيفه ما فهميدن شهر و فضاي شهري است. (زيمل، 1372: 58-56) چرا كه كلانشهرها روش جديدي را براي آدمي فراهم آوردهاند و اين روش يا سبك زندگي نو، فرهنگي جديد را با مختصات خاص خود به وجود آورده است. چهارم؛ از زيست تا زندگي انساني: به نظر ميرسد دو مفهوم به موازات هم در حال شكلگيري است: «زيست» و «زندگي». اگر «زيست» را صرف وجود علائم حياتي بدانيم چونان حيوانات كه به معناي انساني واجد شرايط فرهنگي نيستند، در برابرش ميتوانيم مفهوم «زندگي» را براي انسان به عنوان موجود فرهنگي به كار بريم. زيستن صرف، حيات جمادي و نباتي را شامل ميشود و مفهوم زندگي وراي آن را در برميگيرد. شهر مدرن بزرگ، بيشتر انسانها را به سمت دارا بودن زيست سوق ميدهد تا يك زندگي واجد شرايط فرهنگي. البته اين بدان معنا نيست كه شهر جديد و مدرن تهي از عناصر و نشانگان فرهنگي است. به نظر ميرسد نمادهاي جديد شهري معناهاي جديد فرهنگي را به خوبي توليد ميكند. اما اين نمادها و معاني جديد با ريشههاي فرهنگي در تضاد هستند و اين تضادها باعث فروپاشي اخلاقي ميشود. مگر آنكه صبر را پيشهسازيم تا جامعه در خويشتن خويش و در نقطهاي خاص، به همبستگي اخلاقي جديد دست يابد. امروزه بيشتر مردم جهان در كشورهاي صنعتي يا در حال صنعتي شدن زندگي ميكنند. (راون، 1996 :387 و بارو 1997 :25 و ايستس 1998 :144 و هاگس1999 :217 و اينگلهارت، 2005:41) شهرهاي جديد پساانقلاب صنعتي و فراگيري تفكر كارخانهاي، مبتني بر توليد انبوه هستند و توليد انبوه نيز بدون وجود مصرف انبوه معنايي ندارد و شهرهاي مصرفي، شهرهاي توليدي را پشت سر گذاشتهاند. (مايلز، 1391: 1) وقتي شهر وسعت زمين را ميگيرد و براي ادامه حيات به تصاحب فضا و ساخت برجسازي و بلندمرتبهسازي روي ميآورد، تلاش ميكند تا براي ادامه زيست خويش مصارف جديد را نيز پديد آورد؛ لذا توليد انبوه محصولات فرهنگي و رسانهاي و وجود رسانههاي انبوه نيز در دست كار قرار ميگيرد. اين توليدات صنعتي حتي وادي هنر را نيز بهشدت تحت تاثير خويش قرار ميدهد. اگر تا ديروز ساخت يك قطعه هنري از صدا تا تصوير و سُرايش و نمايش آن در يك مكان خاص امري شگرف محسوب ميشد، امروزه صنعت تصويرسازي و هنرسازي كه شهر را اداره و تلاش ميكند تا معاني هنري براي تمدنسازي را به صورت انبوه توليد كند؛ به راحتي هزاران صفحه صدا و تصوير را توليد و تكثير و توزيع ميكند؛ لذا هنر امروزي بسيار تحت تاثير جريان صنعتي شدن است و بهتر است به دنبال دريچههاي جديد انديشهاي براي اين فضاي مبهم باشيم. در واقع هنر نيز از حالت مولد به توليدات كپي شده روي آورده است و ديگر كمتر خالق و خلاق است. هنري كه ميتواند بستر رشد و تعالي باشد به تصويرگري صرف از روزمره ميپردازد و گاه از آيندهاي سخن به ميان ميآورد. دراين جاست كه حس زيباييشناسي يا افول پيدا ميكند يا به كناري نهاده ميشود. افول پيدا ميكند چون به سري كاريهاي جامعه ميپردازد و به كناري ميرود چون زيبايي چندان امر مطرحي نخواهد بود و تنها «مد» ميدان داري اين عرصه ميشود. اين در حالي است كه از منظر حكمت صدرايي به عنوان يك نگره نوپديد براي فهم جامعه، هنر و زيباييشناسي هنري را ميتوان به مثابه بستري دانست كه در آن زمينههاي نيل به عشق حقيقي و زيباييشناسي معنوي و ملكوتي براي يك قوم، ملت يا امت فراهم ميشود. (امامي جمعه، 1388: 45) اما توليدات انبوه هنري و كنار گذاشتن خلاقيتهاي فردي و احساس زيباييشناسي در افراد جامعه و در يك كلام توليد انبوه هنر به معناي از بين رفتن ظرفيت فعليت يابي قدرتهاي دروني انساني و عرصه خلاقيتهايي است كه خود ميتواند مبدا و منشأ رخدادهاي عاشقانه يا پديد آمدن عرصه عاشقي و «امرعاشقانه» در جامعه باشد.
پنجم؛ از شيئيت تا شخصيت انساني: شهرهاي بزرگ و شهرهاي مدرن ضد «امرعاشقانه» هستند چرا كه با دامن زدن به زيست انساني و تشديد مصرف، شيئيشدهگي انسان اتفاق تام و تمامي است كه شهر جديد رقم ميزند. شخصيت همهجانبه و چندبعدي انسان در ميان ابرهاي غبارآلود خودرو و ترافيك و جمعيت انبوه اتوبوس و مترو پنهان ميكند. توليدات مختلف به ظاهر هنري در پس پرده صنعتي شده جامعه شهري، «تخيلات هنري» را جاينشين «خيالات هنري» ميكند. يعني وادي «وهم» به جاي وادي «عقل» مينشيند و در اين جابهجايي «صورتها» به جاي «سيرت ها» اولويت مييابند. در اين فرآيند است كه چون مصرف انبوه رسانهاي به وجود آمده است، صورتكسازي با استفاده از بزك نيز به صورت انبوه صورت ميپذيرد. در اينجاست كه عنصر شهوت جنسي كه با «هنر اروتيك» و «هنر پورن»، دست دوستي برقرار كرده به جاي عشق مينشيند. در حكمت سينوي، در برابر اين مفهوم روزمره از عشق، از محبت مجازي سخن به ميان آمده و آن را «عشق عفيف» ميخواند. در اين تعريف از عشق كه شمايل معشوق را در نظر گرفته و شهوت بر آن حاكم نيست، وسيله تلطيف سر و براي رسيدن به كمال و محبوب حقيقي است. شمايل جمع «شميله» و به معناي سرشت و خلق است. بنابراين اين عشق محبتي است كه به صفات روحي و ملكات اخلاقي افراد تعلق ميگيرد. (پارسانيا، 1383: 106) و با اين نگاه صورتها و صورتكها بايد رنگ ببازند. نه آنكه به اين وجهه زيبايي توجه نشود بلكه اصالت از آن برداشته ميشود و منشأ زيبايي عقلاني باشد و نه شهواني و درست بر خلاف آنچه در شهر مدرن، حس زيبايي شناختي نيز تغيير يافته. «امر عاشقانه» بدين صورت كه مطرح شد هرچند سوزاننده عاشق و معشوق، اما سازنده جامعه و آتيه و آينده انسان و شخصيت انساني و در يك كلام انسانيت خواهد بود. قله عشق در اين نگره ايستادن بر بلنداي انسانيت و افزودن عقلانيت و افزايش نگاه به هم نوع و ايثار است. با جريان يافتن اين خون تازه در جامعه به جاي صورتپردازيها است كه «خداي شهر» باز ميگردد و به «شهرخدا» خواهيم رسيد.
كلانشهرها مركز تحول فرهنگ و سلطه «روح عيني» بر «روح ذهني» هستند. يعني همهچيز در زبان، فن، حقوق، توليد، هنر، اشياي محيط خانگي و نظم ماشيني تجسم يافته است، به عبارت ديگر بيتناسبي دهشتناكي بين پيشرفتهاي فني و پيشرفت فرهنگ فردي ملاحظه ميشود.