اين هم مثالي ديگر
اسدالله امرايي
«اين حرفها درباره زندگي پس از مرگ نيست. حقيقت واقعي درباره زندگي قبل از مرگ است. درباره اينكه چه طور به سي يا شايد پنجاه سالگي برسيد، بيآنكه بخواهيد تفنگ روي شقيقهتان بگذاريد.» البته بماند كه ديويد اين كار را كرد و منتهي به جاي لوله تفنگ طنابدار را به گرد خود بست و در اوج بلوغ كاري خود را بهدار آويخت. هشتم سپتامبر بود سال 2008 خبري جهان ادبي را لرزاند كه شايد براي بسياري از آشنايان جهان ادب چندان بهتآور نبود. ايتناينايت هم شايد با يازده سپتامبر برابري ميكرد. ديويد فاستر والاس، نويسنده امريكايي، در 46سالگي خودكشي كرد. والاس در نشريات ادبي ازجمله «هارپر و پاريس ريويو و نيويوركر و مجلات ديگر داستانهاي كوتاه زيادي منتشر كرده است. مرگ او خبر بهتآوري بود چون تمام آثار والاس تاملاتي هستند براي يافتن معناي زندگي. مردي از نسل تلويزيون و عصر هجوم دادهها كه ميخواست بداند چطور به كمك ادبيات و با خودآگاهي و مشاهده دقيق ميتوان به لايههايي از زندگي معنا بخشيد كه در دنياي سرگرمي، پول و قدرت ناديده ميمانند. ديويد فاستر والاس ازجمله اولين نويسندگاني بود كه پيش از گسترش دنياي مجازي با او آشنا شدم و بعدها در دنياي مجازي آشناييمان بيشتر شد. بيتعارف بگويم كه او را نويسندهاي متفاوت يافتم. چند كار كوتاهش را هم ترجمه كردم كه يكي دوتايش مطلقا قابل چاپ نبود و صرفا براي دلم و جلسههاي داستان مجله دوران ترجمه كرده بودم. رمان حجيم «شوخي بيپايان» او پر از بازيهاي كلامي است كه ترجمهاش را دشوار ميكند فارغ از مباحث كتاب. از جمله مترجماني كه آثار فاستر والاس را ترجمه كردهاند بايد به ليلا نصيريها و فرشيد عطايي و جليل جعفري اشاره كنيم. چند داستان كوتاه او را هم من در مجله ادبي آنلاين فيروزه و جن و پري منتشر كرده بودم. از جمله تاريخچهاي بسيار فشرده از زندگي پسا صنعتي كه در مجله فيروزه منتشر شد. نشر اطراف با مديريت خانم نفيسه مرشدزاده، سردبير سابق مجله داستان همشهري با شناخت سراغ اين نويسنده رفته و «اين هم مثالي ديگر» را كه پنج جستار برگزيده از والاس است با ترجمه روان معين فرخي منتشر كرده است. جستارهاي او، فارغ از مضمونشان، بخشي از اين تلاش او؛ تلاش براي وصلشدن به لايههاي زيرين آدمها و جهان، نه با سادهانگاري، كه با ديدن تام و تمام هياهوي جهان؛ با آشتيدادن آدمها با حقايق پنهان زندگي، حقايقي كه آنقدر به حضورشان عادت كردهايم كه يادمان ميرود آنها را ببينيم. داستانهاي والاس همگي درباره مرگ و زندگي است كه دو سوي سكه حيات بشري است.