دفترچههاي سياه هايدگر: ناسيونال سوسياليسم
قصور در تفكر
انتخاب و ترجمه: مهدي احمدي
بحثوجدل درباره همكاري هايدگر با ناسيونال سوسياليسم، پس از حمايت اوليه او از جنبش و پيادهسازي سياستهاي دانشگاهي حزب توسط او به عنوان رييس دانشگاه فرايبورگ به سرعت آغاز شد. آدولف هيتلر در 30 ژانويه 1933 مجلس آلمان را منصوب كرد و هايدگر رسما در اول مه 1933 به حزب پيوست. هايدگر فقط يك سال، از 21 آوريل 1933 تا 23 آوريل 1934 به عنوان رياست دانشگاه خدمت كرد. سالي پرحادثه كه در آن سياستهاي حزب ناسيونال سوسياليسم (هماهنگسازي)، تبعيت نظام آموزشي و تمام ابعاد خصوصي و عمومي زندگي در سراسر جامعه آلمان، با هدف افزايش قدرت حزب اعمال شد. از آنجا كه «وجود و زمان» و ديگر نوشتهها و درسگفتارهاي هايدگر را بيواسطه نميتوان در حمايت از فاشيسم تلقي كرد، مشاركت او در حركتهاي حزب باعث شگفتي انديشمندان معاصرش شد. انتقادات به تفكر هايدگر در ارتباط با سياست با واكنش همراه با شگفتي دانشجويانش (مانند هانا آرنت، كرل لوويت و هربرت ماركوزه) و محققان جواني كه از فلسفه او الهام گرفته بودند، همراه شد؛ در مورد امانوئل لويناس انتقاد كاملا مشهود است، او پس از مواجه شدن با تفكر هايدگر در سال 1929 مشتاقانه آن را پذيرفت، اما ارتباط بين نازيسم و هستيشناسي هايدگري را در «تاملاتي در فلسفه هيتلريسم» (1934) و «درباره فرار» (1935) مورد انتقاد قرار داد. چگونگي و ابعاد همكاري هايدگر با حزب نازي، يك سوال مكرر از سال 1933 است: گونتر آندرس، گئورگ لوكاچ، تئودور آدورنو و يورگن هابرماس جوان و... در دهههاي 1940 و 1950 به اين مساله پرداختند؛ متفكران فرانسوي پساساختارگرايي مانند ژاك دريدا و ژان فرانسوا ليوتار اين سوال و تاثيرات آن را در دهههاي 1980 و 1990 مورد بحث قرار دادند. انتشار چهار جلد اول دفترچههاي سياه (كه به سبب جلد آنها سياه خوانده ميشود)، آتش در حال خاموشي سوالات در مورد ارتباط استبداد بالقوه، انحصارطلبي شخص و انديشه را دوباره شعلهور كرد. اگرچه هايدگر نازيسم را از فاشيسم متمايز ميكرد و اظهارات خود درباره يهوديان را به هيچوجه با يهودستيزي مرتبط نميدانست، اما بازتاب كتابهاي او همچنان سوالبرانگيز و مشكوك است.
بحث گسترده در مورد دفترچههاي سياه عمدتا روي چند اظهارنظر سياسي متمركز شده است. اكثر محتواي اين دفترچهها شامل تاملات فلسفي در توضيح موضوعات موجود در پس زمينه نوشتههاي ديگر و سخنرانيهاي دورهاي از دوران نازي است. به توسعه يك فلسفه سياسي ترسناك و به ديدگاهي محرمانه از ناسيونال سوسياليسم نميپردازند. گزارشهاي مجادلهآميزي درباره دفترچههاي سياه نوشته شده است (به ويژه در مورد امانوئل فاي و ريچارد وولين) كه در مورد مشخصههاي ذاتي و سيستماتيك يهودستيزي و ناسيونال سوسياليسمي كه در كل فلسفه او در جريان است، اغراق ميكنند. برخي مدافعان هايدگر، با غيرمرتبط خواندن مسائل سياسي با اصل وظيفه فلسفه، دوگانگي سختي ميان انديشه و زندگي شخصي برقرار ميكنند. واقعيت تعهد هايدگر به يك دولت كاملا توتاليتر و نژادپرست كه بهطور سيستماتيك حقوق شهروندان آلماني را در زمان اشتغال او به كار دولتي ناديده ميگرفت، و پس از خروج هايدگر از زندگي فعال سياسي، اقدام به آزار و شكنجه گسترده اقليتها و كشتار دستهجمعي انسانها كرد، غيرقابل انكار است. وزن اين واقعيت به اندازهاي سنگين است كه انتقاد از هر دو جنبه او يعني هم شخصيتش و هم فلسفهاش را توجيه كند. ناسيونال سوسياليسم و هولوكاست، پديدههاي تاريخي ناچيزي نيستند كه بتوان آنها را به عنوان اموري قابل انكار و بيارزش در انديشه كنار گذاشت. سكوت عمومي هايدگر و چند سخن گاه به گاه در دوران پس از جنگ نشاندهنده يك قصور عميق- و نه لزوما «بزرگ»، آن گونه كه هايدگر بعدا آن را توصيف ميكند- در تفكر است.
پرسش مهم ديگر اين است كه آيا فلسفه هايدگر توسط ناسيونال سوسياليسم و يهودستيزي «آلوده» شده است؟ مساله مداخله هايدگر در سياست، يك آلودگي خارجي نيست، بلكه امري تنيده در ساختار داخلي فلسفه او و نشانگر فقدان انديشهاي مسووليتپذير در تفكر اوست. اما پرسش اين است كه آيا آثار مرتبط با نام «هايدگر» را بايد خواند يا خير. بدون شك تفكر او فراتر از اينهاست. اما موضوع مورد بحث اين است كه چگونه آنها را به عنوان آثار فلسفي تعبير كنيم، در حالي كه با برههاي از زندگي تاريخي فردي آميخته شده است كه او خودش با عنوان صرفا «بيوگرافي» و «تاريخي» توصيف و از آن رد ميشود. به هر حال بررسي دقيق پرونده هايدگر، نيازمند دقتي اساسي در جزييات زندگي او و يافتن رابطه يا عدم رابطه ميان آنها با انديشههاي اوست.