• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4182 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۱ شهريور

دروغ‌ساز بزرگ روزت مبارك!

محمدعلي سجادي

«لاري خيلي دروغگوست/ دروغ‌هاي شاخدار مي‌گه/ مي‌گه نود و پنج سالشه/ در حالي كه همش پنج سالشه!/ مي‌گه دايناسور‌سواري كرده/ به من مي‌گه هفت كوتوله برام مي‌فرسته/ تا تو كارهام كمكم كنن/ اما لاري دروغگوست/ همش چهارتا فرستاده!»

سيلوراستاين! سينماي عزيز! از وقتي جرقه نخستين تو با دست يكي از اجداد والاتبارما بر ديوار غارهاي تاريك حك شد و تو هزاران سال همين‌طور منتظر ماندي تا روزي چشم باز كني و جان بگيري و به ما جان بدهي و جانِ ما را از يقه پيراهن‌مان
در بياوري، خيلي گذشته. حالا گاوهاي وحشي تو مُردند و آدم‌هايي جاي‌شان را گرفتند كه جانِ آن گاوها را گرفته و مي‌گيرند! «جويندگان جان فورد» را بايد يادت باشد. البته سخت است بعدِ صدسال اين همه فيلم‌هاي ساخته شده را به ياد داشته باشي. ولي اين فيلم فورد توفير دارد، چون جزو صدتا برگ برنده توست. در آنجا كلانتر/ سرهنگي (وارد باند) داريم كه كشيش هم هست و سربازاني داريم كه سرخ‌پوست‌ها و گاوميش‌ها را مي‌كشند؟ و اين دروغ شيرين ترا ما تلخ زندگي مي‌كنيم و همين نشان مي‌دهد كه هر جا بروي آسمان گاهي يك رنگ است! امروز، روز توست و من دارم چه مي‌نويسم؟! اين پريشان‌بافي‌هاي يك عاشق تو؟! بله من سخت عاشق توام، خودت هم اين را مي‌داني. مي‌داني اين شرايط اندوه‌بار هم از عشقم به تو نمي‌كاهد. از همان روز كه با لومير سوار قطارت شديم و روز ديگر با مليس به ماه سفر كرديم دل به تو بستم تا به امروز.

«صدا دوربين حركت!

من در كازابلانكا يك بارِ ديگر عاشق شده‌ام / ميان اشرار نازي كه لني ريفنشتال را روي دست مي‌برند / تا قرباني‌اش كنند جلوي پيشوا:

«هاي مرگ!»

ميان دو خشتِ وظيفه و اضطراب تو را بوسيدم / در عين بدنامي! / رفتم به سمتِ درختانِ اقاقي/ و ميان صخره‌ها و امواجي كه سرگئي به صخره مي‌كوبيد / از موج به صورتِ تو

از صورت تو به موج / در اوج / تو را بغل كردم و سِحر شدم / تو عطر هوا و نفس بودي و هستي / بهشت لاي پيراهنت بيتوته كرده بود و خواهد بود. / ميان پيچ موهايت / كودكيِ لينچ خوابيده / و زنِ ساحره كوباياشي مرگ را مي‌ريسد

تو با راست و دروغ‌هايت ما را مجذوب كردي. دروغ‌هاي شيريني كه جانشان دادي و ما اين دروغ‌ها را دوست داشتيم و داريم. فليني با دلقك‌هايش چنين نمي‌كرد؟ اسپيلبرگ با اتي‌اش ما را مسحور نكرد؟ كيتون، چاپلين، لورل، هاردي، هيچكاك، هاكز، اسكورسيسي، ادواردز، وايلدر و... تو ما را به كهكشان‌ها بردي و مي‌بري- جاهايي دست ساخته ما و خودت هست، ما را به اعماق درياها مي‌بري، درياهايي كه نبودند و نيستند و مي‌توانند كه باشند، ما را به اعماق درون‌مان مي‌بري، در ذهن و عين‌مان جست‌وجو مي‌كني و ما در اين سفرها آموخته مي‌شويم.

 

قهرمانان را باور مي‌كنيم كه آرزوهامان را عملي مي‌سازند و ما با حال خوش، از فتحي كه كرديم به زندگي روزمره‌مان بر‌مي‌گرديم. (بگذريم كه دور قهرمانان گويا تمام شده يا رنگ ديگري به خود گرفته كه حرفش بماند براي بعد).

دوست داشتيم در بچگي با پدر و مادرمان برويم سينما. لباس تميز تن‌مان كنيم. آييني داشت و به قول وودي آلن عزيز كه گفت، گويي به كليسا مي‌رفتيم!

«در پاراديزو كسي به سينما نمي‌رود

مالنا كنارِ ايرما منتظر نشسته /

سكه‌هاي نداشته را مي‌شمارد مي‌شمارد مي‌شمارد.»

اما حالا از روي پرده‌ها به خانه‌ها سُريدي و شدي سينماي خانگي! همان‌طور كه از آنالوگ به ديجيتال رسيدي و حتم اين بشر دوپا خواب‌هاي ديگري برايت خواهد ديد. مهم ذات توست كه هست. هر چند حالا بي‌رمق شده‌اي و در اينجا دست در گلويت گذاشتند و مي‌گذارند كمي نفس نكشي/ بكشي تا كشته نشوي و بشوي!

نمي‌خواهم راست بگويم. راستيِ راستي هم خيلي خوب نيست چون ملال‌آور است. مثل خيلي از فيلم‌هايت كه از بس مثلا آدم خيلي خوب دارد حالت بد مي‌شود! چرا دروغ‌هاي ترا دوست داريم ولي اين دروغ‌ها- دروغ‌هايي كه ما بهم مي‌گوييم- آزارمان مي‌دهد؟ چرا از راست گفتنِ هم- اگر اتفاق بيفتد جا مي‌خوريم؟

اما چرا اينجا و اكنون با دروغ‌هايي كه قرار بود به راستي پيوند بخورد، جفت و جور نمي‌شويم؟ ما تغيير كرديم يا دروغ‌ها ديگر دروغ نيست، بل دوغ‌هايي است كه آب به خيك‌شان بستند و عطر و طعمي ندارند!

اينجا فيلم‌هايت را مي‌بينيم ولي قرار است كه نبينيم! تو هم ممنوعي و هم نيستي. تو كه از آنِ امروزي در دست ديروزيان، چنين مي‌شوي كه هستي و نيستي. مي‌دانم به همين هم بايد دلخوش باشم. چون خيلي‌ها مي‌خواهند تو نباشي ولي تو هستي چون انسان با نديدن نمي‌تواند كه سر كند‌؟ آن هم در عصري كه همه ‌چيز به تصوير و صدا ختم شده و كمتر كسي است كه با تلويزيون و سينما خوابش ببرد. تو خوابي هستي كه در بيداري عادت به ديدن تو داريم حتي اگر كورها به ما عينك بدهند و عصايي تا با چشمان باز، نقش كورها و كرها را بازي كنيم. تو همچنان خواهي درخشيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون