نوحهخواني، مرثيهسرايي و روضهخواني در برگزاري مراسم سوگواري ائمه و معصومين براي ما شيعيان نقشي بسيار مهم و اساسي ايفا ميكنند و كمتر كسي را ميتوان يافت كه در طول زندگي خود با اين نغمات مواجههاي نداشته باشد. اما آنچه امروزه به عنوان نوحه در سوگواريهاي حسيني ارايه ميشود تفاوتي عمده و اساسي با نمونههاي گذشتهاش دارد. تغيير سبك عزاداريها و تأثير ذائقه مردم حالا انگاري امري غيرقابل انكار است. اما پرسش اينجاست كه از چه زماني بين امر مذهبي و شيوه ارايه آن گسست ايجاد شده است؟ چه تلاشي براي پيشگيري از وضعيت موجود نوحهها و... صورت گرفته است و تا چه حد توانستهايم در اين سالها تصوير درستي از واقعه عاشورا به مردم ارايه دهيم؟
مهدي امين فروغي- موسيقيدان، دانشآموخته ادبيات فارسي، كارشناس ادبيات عرب، پژوهشگر موسيقي و ادبيات آييني- از جمله افرادي است كه در اين حوزه پژوهشهاي فراواني انجام داده كه حاصل آنها تأليفات متعددي درباره مرثيهخواني، نوحهسرايي و غيره است. او در اين گفتوگو دليل اصلي اين گسست را تضعيف روحيه معنوي مردم در اين سالها ميداند.
مراسم سوگواري ائمه و معصومين در سالهاي اخير در بسياري موارد بيش از آنكه آميخته با معنويت باشند، با عناصري همراه شدهاند كه اتفاقا از اين عنصر مهم به دور هستند. كمتر اتفاق ميافتد نوحهاي را بشنويم كه يكسره دل و جانمان را با خود همراه كند. در ابتداي بحث شايد بد نباشد به گسستي كه بين امر معنوي و فرم ارايه آن اتفاق افتاده بپردازيم. آيا ميتوان براي اين گسست مبدأ تاريخي و نقطه عطف دقيقي قائل شد؟
پيش از آنكه به موضوع سينهزنيها و نوحهسراييها بپردازيم بد نيست نگاهي بسيار گذرا به پيشينه تاريخي اين پديده داشته باشيم. به گواه تاريخ از بدو وقوع حادثه در سال 61 هجري، نوحهسرايي براي امام حسين (ع) آغاز شد و نخستين نوحهسرايان بازماندگان خاندان ايشان بودند كه در تاريخ عاشورا و پس از آن نمونههايي از نوحههايشان باقي مانده است. در دورههاي زماني مختلف همچون هر پديده ديگري، سوگواريها هم اشكال متنوعي به خود گرفتند. در حقيقت آنها هم متأثر از تحولات اجتماعي هر دوره بودند. اما از ابتداي وقوع حادثه تا قرن چهارم هجري، جز در خفا شاهد برگزاري سوگواريها نيستيم. در اين دوران شيعيان پيوسته با محدوديتهاي فراواني براي برگزاري مراسم سوگواري مواجه بودند. از نيمه دوم قرن چهارم هجري به بعد با روي كار آمدن آلبويه، عزاداريها به صورت علني برگزار شد و شكل و شمايلي خاص به خود گرفت. پس از آن در عهد تيموري شكل ديگري پيدا كرد و در عصر ايلخانان و صفويه متناسب با روزگار، سويه ديگري به خود گرفت و روي به تكامل نهاد. مثلا در دوره صفويه علاوه بر فرم رايج روضهخواني، شاهد رواج دستهگردانيها هستيم. ذكر اين نكته لازم است كه روضهخواني در اواخر دوره تيموري و با كتاب «روضهالشهدا» به قلم ملاحسين كاشفي آغاز شد و به دليل نثر شيوايي كه داشت، مورد توجه همگان قرار گرفت تا جايي كه حتي بر منبرها آن را از رو ميخواندند و مردم ميگريستند؛ اينگونه طبقهاي به نام روضهخوان شكل گرفت. در دوره زنديه شبيهخواني نيز به اين مراسم اضافه شد و در دوره قاجار گونههاي مختلف عزاداري شكل گرفتند و همينطور اين تحول ادامه داشت.
در واقع اين اصلي مسلم است كه پديدههاي اجتماعي و به خصوص شعائر مذهبي و آيينهاي ملي آينهاي باشند براي نمايش تحولات جامعه. در روزگار ما هم سوگواريها آينه تحولات جامعه ما هستند. اگر ما امروز به اين فكر افتادهايم كه شعائر مذهبيمان را آسيبشناسي كنيم، به آن دليل است كه در وضعيت زيست اجتماعي و فرهنگيمان دچار آسيبهاي جدي شدهايم؛ آسيبهايي كه در آينه سوگواريهاي ما منعكس شدهاند. اما از آنجا كه اين آينه براي ما شيعيان بسيار عزيز است و به منزله شيشه عمر ما تلقي ميشود، بايد مراقبش باشيم. بنابراين نگراني ما قابل درك است كه بخواهيم اين آسيبها را بزداييم و نگذاريم تا غباري بر اين آينه بنشيند.
اما اگر نوحهها و مراثياي كه در حال حاضر ارايه ميشوند را مورد بررسي قرار دهيم، ميبينيم نوحهسرايان ما نه تنها اعتنايي به تاريخچه كاري كه انجام ميدهند، ندارند بلكه از سليقه عوام نيز بسيار تأثير ميگيرند تا آنها را به تكيه يا منبر خود جلب كنند. حتما شما هم نوحههايي را كه امروزه اجرا ميشوند شنيدهايد كه غالبا برمبناي ملوديهاي پاپ سروده شدهاند. بنابراين به نظر ميآيد در تربيت نوحهسرايان چه به طور مكتبي و چه به صورت آكادميك (كه امروزه بحثش داغ است) نتوانستهايم موفق عمل كنيم.
من با شما موافقم؛ اين همان آيينهاي است كه اشاره كردم بيانگر اتفاقات جامعه است. يكي از نكاتي كه من درباره آگاهي متوليان اين كار نسبت به تاريخ خودشان، همواره تأكيد دارم اين است كه مرثيهخوانان و نوحهخوانها بايد از تاريخ تحولات شعائر حسيني آگاه باشند و بدانند كه اين پديدهاي كه امروز در دست آنها است چه روزگاري را از سر گذرانده و در دورههاي مختلف چه بر سرش آمده است. در گذشته معنويت در اين فضا بيشتر حاكم بود و اين نشاندهنده آن است كه مردم ما در گذشته، مردم معنويتري بودند. اگر امروز آن معنويت وجود ندارد و ما ميپذيريم كه اين آينهاي در مقابل مردم ماست، بايد بگويم مردم ما كم معنويت شدهاند؛ به عنوان مثال اغلب سوگواريها فرمگرا شدهاند كه به نظرم آسيب بسيار مهمي است. متوليان امر بايد بدانند كه در شعائر حسيني معنويت حرف اول و آخر را ميزند. سوگواريها و مرثيهخوانيهاي ما بايد اخلاق آفرين باشند وگرنه گريستن و سوگواري صرف به هر شيوهاي، كار ممدوحي نيست. ما بايد به دنبال هدف ابا عبدالله حركت كنيم و آنچه را كه حضرت به آن ميانديشيد، به صداي بلند بيان كنيم و در سوگواريهايمان از شهادت فردي سخن بگوييم كه منادي اخلاق، انسانيت و جوانمردي بود. معنويت بايد حرف اول و آخر را در عزاداريها بزند. اما در روزگار ما به دليل شرايط اجتماعي و شكافي كه بين سنت و مدرنيته رخ داده، هر روز با پديدهاي نو روبهرو هستيم. كساني كه متولي امر عزاداري هستند نيز به فراخور همين نوگرايي با پديدههاي نو مواجه شدهاند و چون برخي از آنها تكيهگاهي استوار بر تاريخ و انديشه خود ندارند، در توفان حوادثي كه در روزگار ما وجود دارد، دستخوش سرگرداني ميشوند. چنانكه امروزه وقتي يك ترانه گُل ميكند و عدهاي را به خود جذب ميكند، مرثيهخوانان هم متوجه آن اقبال ميشوند و همان را برميدارند و شعر مذهبي روي آن ميگذارند و در عزاداريها ميخوانند. در صورتي كه توجه نميكنند كه اين اقبال، از جنس اقبالي كه ميبايد، نيست. اقبال آن موسيقي ممكن است به خاطر ترانهاي باشد كه در يك فضاي رمانتيك سروده شده و عدهاي را شيفته خود كرده است اما وقتي مرثيهخوانان اين ملودي را برميدارند، روي آن شعر مذهبي ميگذارند و در عزاداريها ميخوانند مردم را به دوگانگي دچار ميكنند. چون ملودي، آنها را به خاطرهاي ميبرد كه در خلاف جهت هدفي است كه مرثيهخوان دارد.
به همين دليل وقتي به گذشته و تاريخ مرثيهخواني دقت ميكنيم، در مييابيم كه بسياري اين مرثيهخوانان از بزرگان موسيقي ايران بودهاند و در واقع آهنگهايي كه براي نوحهها ميساختند، بكر بود و آنچنان بر معنويت والاي شاعرانشان تكيه داشت كه رفتهرفته به آهنگي مقدس بدل ميشدند. به طوري كه با گذشت سالها مردم از شنيدن اين نوحهها سير نميشدند. اگر در تاريخ دقت كنيد با سرودههاي يغماي جندقي، صفايي جندقي، صباحي بيدگلي، نير تبريزي، ميرزا يحيي مدرس اصفهاني مواجه ميشويد كه از چنان معنويت والايي برخوردارند كه هرگز به كالايي مصرفي تبديل نميشوند. مردم دل در گرو اين آهنگها داشتند و مرثيهخوانها هم به فكر نوآوري نميافتادند. بعضي از اين نوحهها هنوز وجود دارد؛ مثلا در شب عاشورا، هر سينهزني در هر هياتي دلش ميخواهد اين نوحه را بشنود كه: « امشبي را شه دين در حرمش مهمان است/ مكناي صبح طلوع/ مكناي صبح طلوع/ عصر فردا بدنش زير سم اسبان است/ مكناي صبح طلوع/ مكناي صبح طلوع» يا نوحه ديگري كه ميگويد: «امشب شهادتنامه عشاق امضا ميشود/ فردا زخون عاشقان اين دشت دريا ميشود»
طبيعي است كه سوگوار اباعبدالله از اين نوحهها سير نميشود و پيوسته تلاش ميكند در مجلسي حضور داشته باشد كه اين نوحهها خوانده ميشوند چون هالهاي از قداست اطراف آنها تنيده شده و براي مردم به منزله يك دعاي مستجاب است.
اما در عصر ما - عصر سرعت- اگر كسي اين مفاهيم را نداند و بخواهد نوآوري كند اصلا بد نيست. نوحهخواني هم يك كار هنري است كه ابداع هنري ميطلبد اما پرسش اينجاست كه نوآوري به چه قيمتي؟ به قيمت آنكه معنويت لگدمال شود؟ به قيمت آنكه نوحهها ماندگار نباشند؟ در گذشته مردم ما از معنويت عميقتري نسبت به امروز برخوردار بودند و اخلاق انساني بيش از امروز در ميان مردم رواج داشت. به نظرم اين آسيب مهمي است كه بايد به آن توجه كنيم؛ البته اين اشاره من به طور مطلق نيست و معتقدم هنوز هم مردمي اخلاقمدار در ميان ما هستند اما ما بايد مراقب باشيم معنويت خود را زير پاي سرعت، مدرنيته، تحول و نوآوري لگدمال نكنيم.
اين گسست بين سنت و مدرنيته از زمان مشروطه و اواخر دوره قاجار اتفاق افتاد. علاوه بر اين اگرچه در دوره پهلوي اول برگزاري مراسم عزاداري ممنوع بود و روضهخواني به خانهها كشيده شد اما باز هم در اين زنجيره گسستي ايجاد نشد چنان كه در دوره پهلوي دوم همچنان رونق خودش را داشت. اما به نظر ميرسد بعد از انقلاب اسلامي (كه اتفاقا بنا بود معنويت در مقابل بياخلاقيهاي دنياي جديد ايستادگي كند) اين گسست رفته رفته به اوج خود رسيد. تا جايي كه امروزه محتواي نوحهها ديگر قابل اعتنا نيستند و بيشتر موسيقي و به خصوص ريتم است كه مهم جلوه ميكند.
همينطور است. در سالهاي اخير با سرعت گرفتن تحولات اجتماعي و به ميدان آمدن غولي مثل رسانه نتوانستهايم پايابي براي خود بيابيم و نسبت خود را با پديدهها روشن كنيم. به واسطه همين ناتواني است كه گوهر گرانبهاي معنويت را از كف دادهايم و فرمگرا و ظاهربين شدهايم. من معتقدم نوحهاي موفق است كه اخلاق آفرين باشد. مثلا وقتي يك تصنيف يا ترانه ماندگار پس از سالها شنيده ميشود و به يكباره دل افراد را با خود درگير ميكند، نشاندهنده تاثير آن است. نوحههاي ما هم بايد اينگونه باشند و شنيدن آنها براي ساعاتي بايد آدمي را از جهان پيرامونياش بيرون ببرد و در وادي معنويت به پرواز درآورد. چرا ما نبايد نوحههايي داشته باشيم كه تبديل به نمادي براي اخلاق مداري، گذشت و جوانمردي شوند؟ اين ضعف ما است كه نتوانستهايم در روزگار پر از گوناگوني فعلي، گوهر وجوديمان را پيدا كنيم. در برهههاي زماني مختلف و متلاطم اين گوهر از دست ما رها شده است و ما صرفا به فرم بسنده كردهايم. اگرچه برگزاري شعائر حسيني را ادامه ميدهيم اما در بسياري موارد –به دليل شرايط روز- نتوانستهايم آن پيام اصلي را در سوگواريها منتقل كنيم.
و وقتي به پررنگ شدن فرم در ارايه نوحهها اشاره ميكنيد صرفا ضعف را در محتوا ميبينيد؟
من پاسخ اين سوال را با يك مثال ميدهم. پديدهاي مثل نوحهخواني در گذشته و در قرون اوليه تنها شامل يك بيت شعر ميشد (هم در ادبيات عرب و هم در ادبيات فارسي) و در اوزان مختلف عروضي نوحههايي وجود داشت كه ساختاري متفاوت از ساير مراثي نداشتند. تنها تفاوت آنها اين بود كه تكبيتي بودند و جمعي ميتوانستند با آن نوحهگري كنند. يعني در اجراي آن يك حركت جمعي ديده ميشد. اما مرثيه شعري است كه شاعر آن را ميسرايد، در مجامع ميخواند و نيازي به همراهي و همنوايي جماعتي نيست. مثلا در عصر ايلخانان با سيف فرغاني مواجه هستيم كه شعري از او به يادگار مانده كه از آن به عنوان نخستين نوحهها ياد ميكنند: «اي قوم در اين عزا بگرييد/ بركشته كربلا بگرييد/ با اين دل مرده خنده تا چند؟/ امروز در اين عزا بگرييد/ فرزند رسول را بكشتند/ از بهرخداي را بگرييد....»
در واقع نوحهها در قالب يك غزل- مرثيه سروده ميشدند اما با گذشت زمان تحولاتي در اين عرصه اتفاق افتاد. مثلا در عصر قاجار ابتدا با رباعي سينه ميزدند چنانكه نوحههايي در قالب رباعي از يغماي جندقي به يادگار مانده است. به عنوان مثال: «خم پشت سپهر از قد موزون حسين/ مه نيلي پوش از رخ گلگون حسين/ اين عكس شفق نيست بر اطراف فلق/ بگرفته گريبان فلك خون حسين» يغماي جندقي در فرم نوحهها تحول بزرگي ايجاد كرد مثلا استفاده از قالب مستزاد درشعرهاي او به چشم ميخورد: «شكوه از چرخ ستمگر چه كنمگر نكنم/ چه كنمگر نكنم/ گله از گردش اختر چه كنمگر نكنم/ چه كنمگر نكنم/ غم عباس بلاكش چه كشمگر نكشم/ چه كشمگر نكشم/ ناله بر حسرت اكبر چه كنمگر نكنم/ چه كنمگر نكنم»
بعدها همين قالب مستزاد گسترش پيدا كرد و تبديل به تصنيف گونهاي شد كه با مصراعهاي كوتاه و بلند همراه است. پس از او نوحههاي صفايي جندقي نيز شكل خاصتري به خود گرفتند و يا نوحههاي ميرزا حسين بابا مشكين كه دقيقا مثل يك تصنيف بسيار طولاني است كه در دستگاههاي مختلف موسيقي ايراني سروده شده و پر از فراز و فرود و ضربهاي تركيبي است.
بنابراين سير تكاملي در فرم پديدهاي مثل نوحهخواني از ابتدا قابل بررسي است اما تمامي اين شكلها و فرمها در مقولهاي به نام سوگواري آقا ابا عبدالله بايد در خدمت معنويت و محتواي والا باشد و در نهايت محتوا و فرم در اين پديده هر دو بايد شايستگي انتقال پيام پاك ايشان را داشته باشد.
در همين روزگار كنوني تحولات بسيار شگرفي در فرم سينهزنيها ميبينيم و بسياري از ذاكران و نوحهسرايان به راستي كارهاي چشمگيري انجام دادهاند اما پيوسته بايد زنگ خطري در گوشمان باشد تا مبادا اين فرمها معنويت را لگدكوب كنند و به دست فراموشي بسپارند؟ اين فراموش نشدن معنويت، تنها به واسطه متوليان معنوي صورت ميگيرد. كساني كه متولي اين امر هستند بايد بدانند اگر به والاترين فرمها دست يازند، بدون معنويت در اين بازار خريداري نخواهند داشت؛ گو اينكه جماعت انبوهي هم آنها را همراهي كنند اما ماندگار نخواهند شد.
با توجه به نمونههايي كه به آنها اشاره كرديد، به نظر ميرسد عنصر حماسه و البته تصويرپردازي نقش بسيار مهمي در نوحههاي ممتاز ايفا ميكردند. اين در حالي است كه نوحههاي امروزي اساسا فاقد عنصر حماسه هستند. به نظر شما بعد از انقلاب اسلامي تا چه حد توانستهايم در ارايه تصوير واقعه عاشورا به مردم و البته متوليان امر موفق عمل كنيم؟
به نكته دقيقي اشاره كرديد. پيوند حماسه و عاطفه پيوندي است كه در مقوله مورد بحث ما، اگر به درستي صورت گيرد، ميتواند آن را به پرواز درآورد و در آسمان زيبايي جلوهگر كند. حماسه و عاطفه بايد به منزله دو بال مرثيه يا نوحه باشند. چنان كه هريك از اين دو ضعيف باشند پرواز درستي فراهم نميشود. وقتي به تاريخ مرثيهسرايي در شيعه نگاه ميكنيد، در مييابيد كه شيعه پيوسته با عنصر عاطفه به سوگواري پرداخته و كمتر عنصر حماسه را به كار بسته است اما اگر در كاري وجود داشته باشد باعث درخشش آن ميشود. نكته دوم اينكه ذات سوگواري با حماسه آميخته است؛ چرا كه وقتي گروهي در مكاني دور هم جمع ميشوند، همين اجتماع خود نوعي حماسه است. كسي كه تنها در جايي نشسته حماسهاي در كارش ديده نميشود ولي وقتي گروهي گرد هم جمع ميشوند، حسي حماسي به شما دست ميدهد. حال اگر اين افراد با هم همنوايي نيز داشته باشند، شكوه زايدالوصفي در پي خواهد داشت و اگر با حركاتي مثل سينهزني نيز همراه شوند، توليد حماسه ميكنند. اگر مراثي ما كه در اين جمع حماسي خوانده ميشوند، خود فاقد حماسه باشند كار ناكارآمد شده و تأثيري كه بايد، از اين گردهماييها گرفته نميشود.
در دوران پيش از انقلاب (اواخر پهلوي دوم) وقتي تمامي جامعه آماده يك خيزش عمومي شد حماسه در اقشار مختلف موج ميزد. بنابراين در سوگواريها هم همگام با اين خيزش شكلهاي سوگواري حماسي به وجود آمد. وقتي نوحههايي را كه در آن دوره خوانده شده، مرور ميكنيم درمييابيم چه حماسهاي در آهنگ، ريتم و شعر وجود دارد. مثلا نوحههاي آن دوره عمدتا در دستگاه چهارگاه سروده شدهاند كه كمك شاياني به خيزش مردمي كرده است و توانسته همگام با احوال حماسي مردم حركت كند. اما يكي از نقيصههايي كه در روزگار ما وجود دارد اين است كه روح حماسي از نوحهها رخت بربسته است و در واقع برخي هم كه نوحههايي را تحت عنوان حماسي ميخوانند به راستي معناي حماسه را در نيافتهاند و تنها به يك بُعد آن توجه كردهاند. اين مستلزم آن است كه اساسا گونههاي مختلف حماسه را بشناسيم، از هم تفكيك كنيم و بدانيم با شخصيتهايي روبهرو هستيم كه قدرت آنها در به كرسي نشاندن اخلاق است. در نشان دادن معنويت و نه صرفا زور بدني.
يعني اين واقعه را به حماسه پهلواني تقليل دادهايم....
دقيقا و حتي بدتر به حماسههاي اساطيري. حماسهها به 4 گونه تقسيم ميشوند؛ حماسههاي اساطيري كه قديميترين نوع حماسه است مثل حماسه گيلگمش و قسمت اول شاهنامه فردوسي؛ در اين حماسهها اشيا قهرمان هستند مثل كوهها، ابرها، الههها و غيره كه مدام در جنگ و صلحند. در اينگونه حماسهها خرق عادت بسيار اتفاق ميافتد و هر چه كار خارقالعادهاي صورت گيرد، توجه شما بيشتر جلب ميشود؛ در اصل با جنگ خدايان روبهرو هستيم. در گونه دوم كه حماسههاي پهلواني هستند، قهرمانان به واسطه قدرت بدنيشان مورد توجه قرار ميگيرند مثل رستم در شاهنامه فردوسي. در گونه ديگري از حماسه كه نوع عرفاني آن است قهرمان، عارفي است كه در مبارزه با ديو نفس خود، قدرتش را به شما نشان ميدهد. در گونه چهارم كه بسيار به حماسههاي عرفاني نزديك است، يعني حماسه ديني و اخلاقي (كه برخي آن را حماسه فلسفي نيز تلقي ميكنند) قهرمان به واسطه اخلاق برتر، جوانمردي، گذشت و ايثار خود تحسين شما را برميانگيزد. ما در مواجهه با بزرگان دينيمان بايد حماسههاي اخلاقي آنها را بشناسيم و اگر آنها را تنها به واسطه قدرت بدنيشان ستايش كنيم، جفايي است كه بر آنها روا داشتهايم و اصل حماسه آنها را كه همانا اخلاقمداري است فراموش كردهايم. بنابراين ما بايد حماسه و گونههاي مختلف آن را بشناسيم و بدانيم كه بزرگان دين ما و مردان الهي چگونه حماسههايي داشتهاند و سپس آنها را در مرثيهها و نوحههاي خود بياوريم و دوشادوش عنصر عاطفه قرار دهيم. ما در رويارويي با واقعه عاشورا هم به عاطفهورزي نياز مبرم داريم و هم به حماسه. اين هر دو بايد يكديگر را كامل كنند.
مرثيهخوانان و نوحهخوانها بايد از تاريخ تحولات شعائر حسيني آگاه باشند و بدانند كه اين پديدهاي كه امروز در دست آنها است چه روزگاري را از سر گذرانده و در دورههاي مختلف چه بر سرش آمده است. در گذشته معنويت در اين فضا بيشتر حاكم بود و اين نشاندهنده آن است كه مردم ما در گذشته، مردم معنويتري بودند.
در سالهاي اخير با سرعت گرفتن تحولات اجتماعي و به ميدان آمدن غولي مثل رسانه نتوانستهايم پايابي براي خود بيابيم و نسبت خود را با پديدهها روشن كنيم. به واسطه همين ناتواني است كه گوهر گرانبهاي معنويت را از كف دادهايم و فرمگرا و ظاهربين شدهايم.