• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4226 -
  • ۱۳۹۷ سه شنبه ۱۵ آبان

درباره «حنا مينه» نويسنده اهل سوريه

زندگي بر او آسان نگرفت

كاظم آل‌ياسين

 

 

«حنا مينه» در سال 1924م. در محله «المستنقع» (باتلاق) در روستاي اسكندرون سوريه در خانواده‌اي فقير چشم به جهان گشود، از اين رو مجبور شد براي كمك به خانواده‌اش در كودكي دست از تحصيل بكشد. حنا مي‌گويد: «زندگي به او آسان نگرفت و نه او به زندگي، بلكه با آن رويارو شد و در برابرش ايستادگي كرد، براي اينكه او را نمي‌ترساند، زيرا خلاصه تجربه خود را در زندگي هراسانش مي‌كرد.» مينه مي‌گويد: «من به اشتباه بعد از سه دختر و در نتيجه نذر مادرم متولد شدم و ناتوان به دنيا آمدم. مقاومت كردم و بر زندگي چيره شدم و اين گناه دومي است و در پايان نوشتم و اين مصيبت بزرگي بود.»

در سال 1939م. پس از الحاق اسكندرون به تركيه او و خانواده‌اش ترك ديار كرده و به لاذقيه مهاجرت كردند. آن زمان حنا مينه حدود 14 سال داشت و طعم تلخ فقر را بهتر زير دندانش حس مي‌كرد. كودكان عرب نه تنها در لاذقيه بلكه به علت ظلم مضاعفي كه در نتيجه حوادث اجتماعي بر آنان مي‌رفت و تقريبا در همه جاي ارض با مقوله فقر آشناتر بودند. پس اگر حنا مينه به كارهاي ساده‌اي مثل شاگردي در آرايشگاه، باربري در بندر، جاشويي كشتي و ... روي آورد زياد عجيب نبود. او در كنار خانواده‌اش همواره غم نان داشت.

وي به نويسندگي فكر نكرده بود، بلكه نويسندگي نتيجه تجربه ژرفي است كه از ميان آن چيزهايي ياد گرفت كه هيچ دانشجويي آن را نمي‌دانست. وجه تمايز حنا مينه اين بود كه علاوه بر درك شرايط، ذهن فعالي داشت كه تنها از طريق نوشتن آرام مي‌گرفت و براي همين با قلم مانوس شد. اولين نوشته‌اش را براي روزنامه‌ها فرستاد و حتي با تجربه‌اي كه در عامه‌نويسي داشت، چند سناريو ساده براي تلويزيون نوشت.

همين عشق به نويسندگي باعث شد تا راهي به دل ساده مردم محله‌اش باز كند و نويسنده بلامنازع شكواييه‌هايي باشد كه مردم براي انشاي آن تنها او را محرم دانستند. حنا مينه مجالست با اين مردم را كوره راهي دانست كه مي‌تواند او را به شاهراه نويسندگي برساند. قلم گرمي پيدا كرد و كم‌كم از او مقالات بلندي انتشار يافت و زيب روزنامه‌ها شد.

شايد مهاجرت او به دمشق و كار در مجله «الانشاء» مي‌توانست آتش احساس دروني او را خاموش كند. آنقدر نوشت و نوشت تا بالاخره او را به سردبيري روزنامه منصوب كردند. او در اين شرايط يك نويسنده قابل شده بود و چنان از درد مردم مي‌نوشت كه گويي فرزند درد و رنج است.

مدتي نيز ذهن آشفته خود را به زلف داستان كوتاه گره زد. اما نه، اين گونه فضاي نوشتاري به لحاظ كمي امكانات بروز دردهايش او را اقناع نكرد. پس به نوشتن رمان و داستان‌هاي بلند بازگشت و 30 رمان و چند مقاله بلند تحقيقي و مصاحبه انجام داد كه هر يك در نوع خود بي‌نظير هستند. نخستين رمان بلند او به نام «چراغ‌هاي آبي» چند بار تجديد چاپ شد (1954م.) و خيلي از آنها هم به فيلم و سريال تبديل شد.

تا اينجا هرچه حنا مينه مي‌زد به در بسته خورده بود. او تنها بود. كاملا تنها و حتما به تنهايي هم نمي‌توانست نهضت روشنفكري مردم‌گرا را توسعه دهد. پس به فكر كار تشكيلاتي افتاد و با جمعي از همفكرانش «انجمن نويسندگان سوريه» را پايه‌ريزي و سه سال بعد توانست اولين گنگره انجمن نويسندگان عرب را برپا كند. او تا رسيدن به اين مرحله تلاش فراواني كرده بود و مجبور شد همگرايي بيشتري با ديگر نويسندگان و شعراي عرب داشته باشد. بالاخره پي آمد اين جلو، عقب رفتن‌هاي سياسي و اجتماعي همت كرد و بار ديگر با حضور جمع كثيري از نويسندگان، شعرا و متفكرين عرب «اتحاديه صنفي متفكران عرب» را راه انداخت. رمان‌هاي حنا مينه همواره بوي دريا مي‌داد. دغدغه‌هايش چون باد مشرقي قطراتي از آب دريا را به جان مشتاق مردم مي‌زند. خودش مي‌گويد: «دريا روياي من است.» و در پاسخ به سوالي مي‌نويسد: «آيا اين كارها را با قصد انجام داده؟» و سپس پاسخ مي‌دهد: آري، گوشت تن من ماهي دريا است، خون من آب شور درياست، مبارزه من با كوسه‌ها، مبارزه مرگ و زندگي است، اما توفان، خال‌هايي بر بدنم نقش انداخته‌اند. اگر صدا مي‌كردند دريا، من جواب مي‌دادم، من دريا هستم. خود دريا. مولودم دريا است و دوست دارم در آن بميرم.» و بعد مي‌پرسد: آيا معني جاشو بودن را مي‌دانيد؟» باري، هميشه ريا را به پاكي، توفندگي و طغيان و خلوص تشبيه كرده‌اند، يعني همان صفاتي كه در رگ و پي حنا مينه هم وجود دارد. او در جايي نوشته:

«از شما مي‌پرسم، درحالي كه كنار دريا هستيم، خوب به آن دقت مي‌كنيم؟ واقع امر اين است كه ما هرگز در وسعت دريا دقت نمي‌كنيم. با آن حرف نمي‌زنيم. به اعتراض‌هايش گوش نمي‌دهيم. دريا مهم‌ترين پديده جهان است و اگر از من بپرسيد به صراحت مي‌گويم كه اصلا خود جهان است. هيچ جاشويي در اين تلاطم با ماهي‌تابه به صيد نمي‌رود. هرگز براي شكار يك بچه ماهي ساعت‌ها به انتظار كنار دريا نمي‌نشيند. جاشو به دنبال شكارهاي بزرگ و بزرگ‌تر است كه به قلب امواج مي‌زند. حواس‌تان هست چه مي‌گويم؟ من درباره يك جوان بندر نشين حرف نمي‌زنم. من از كسي سخن مي‌گويم كه جهانش درياست.»

حنا مينه در ادامه مي‌گويد: «حرفه پدرانم دريا‌نوردي بوده، دريا براي آنها همه‌چيز بوده و طبيعي است كه نوه آنها هم دنياي آنها دنياي خود را در پهنه دريا قواره كند. من به كارهاي باربري و جاشويي و... كه در گذشته انجام دادم افتخار مي‌كنم. هنوز لا به لاي انگشتان پايم پر از نمك و شن‌هاي درياست. به ترك‌هاي كف پايم اگر نگاه كنيد جاي زخم‌هاي عميقي را مي‌بينيد كه تا دلم كشيده شده است و هنوز از آن خون مي‌چكد.» و با اين جملات استعاره‌اي مبهم از دريا (بخوان دنيا) را به خوبي متبلور مي‌سازد. وي از سن 12 سالگي با استعمارگران فرانسوي به مبارزه پرداخت و در طول عمر خود براي سعادت و خوشبختي مردم مبارزه كرد، به زندان افتاد و آواره شد. خود مي‌گويد: «من نويسنده مبارزه و شادماني هستم. در مبارزه، شادي، خوشبختي و اوج لذت را حس مي‌كني، زماني كه زندگي خود را فداي ديگران مي‌نمايي. تو آن ديگران را نمي‌شناسي ولي در اعماق وجودت براي نجات آنها از چنگال ترس، بيماري، خواري و تسليم ايمان داري. زيبنده است كه انسان نه فقط شادي خود را قرباني ديگران كند، بلكه خود را نيز فدا كند.... تجربه اول من زماني كه در محله «المستنقع» بزرگ مي‌شدم، اتفاق افتاد. آن تجربه درست مانند تجربه زندگي كنوني من است كه تا هنگام مرگ من باقي خواهد ماند. زندگي بين اين دو مرحله را به ارايه ديدگاه براي رهايي مردم از پشتيبانان جهل اختصاص دادم تا با آنها و همراه آنها به سوي معرفت حركت كنم. اين قدم اولي بود در راهي دراز به سوي آينده‌اي بهتر.» اين نويسنده انسان‌دوست نه مدرك دبيرستاني داشت و نه دانشگاهي. او براي اقشار فقير و زحمتكش جامعه و مردم عادي مي‌نوشت. در طول عمر مبارزه كرد و در زمان قيموميت فرانسه بر سوريه و پس از آن به زندان افتاد. يك بار دكتر «عادل العوا» استاد فلسفه دانشگاه دمشق از وي پرسيده بود كه از كدام دانشگاه فارغ التحصيل شده‌اي؟ وي در جواب به او گفته بود: «من از دانشگاه فقر سياه فارغ‌التحصيل شدم... از نظر من فقر دو نوع است: فقر سفيد، مثل زندگي امروزي من است و فقر سياه مانند زندگي‌ام كه در كودكي گذراندم، زماني كه گرسنه، پابرهنه و لخت بودم و مادرم اصرار كرد به مدرسه بروم تا ياد بگيرم چند كلمه‌اي بنويسم، تا بلكه پليس يا كشيش بشوم. بعد از اينكه بزرگ شدم و خود را در جريان خروشان مقاومت عليه فرانسوي‌ها گذاشتم، مادرم آرزو كرد كاشكي مرا به مدرسه نفرستاده بود تا به جاي مبارزه در راه وطن چوپان مي‌شدم تا اين همه در زندان‌هاي فرانسوي‌ها و زندان وطني زجر نمي‌كشيدم... بله من فارغ التحصيل دانشگاه فقر سياه هستم و انتخاب ديگري براي ورود به دانشگاه ديگر يا دوره دبيرستان نداشتم تا ياد بگيرم درباره دانشگاه‌ها و مدارس بنويسم.» حنا را مي‌توان در رديف نويسندگان واقع‌گراي چپ توصيف كرد. زبان و اسلوب نوشتاري وي ساده و آسان است. از اين رو خوانندگان كتاب‌هاي او را طيف وسيعي از روشنفكران، كارگران، كشاورزان و زنان خانه‌دار در بر مي‌گيرد. او اين توانايي را داشت كه خوانندگان خود را بهره‌مند و شگفت‌زده كند. او پس از نجيب محفوظ پر خواننده‌ترين نويسنده عرب است و كتاب‌هاي او به 17 زبان ترجمه شده‌اند.

ايشان موفق به دريافت جايزه انجمن عالي هنر، ادبيات و علوم دمشق در سال 1968م. براي كتاب «بادبان و توفان» و جايزه سلطان العويس امارات در سال 1991م. و كتاب بادبان و توفان جايزه بهترين كتاب ترجمه شده به ايتاليايي در سال 1993م. از انجمن فرهنگي جنوب ايتاليا و جايزه كتاب عرب از طرف اتحاديه نويسندگان مصر به مناسبت سي امين سال تاسيس خود شد. هم چنين در تاريخ 28/5/2002 نشان درجه ممتاز سوريه به وي تعلق گرفت. ايشان 36 رمان و داستان كوتاه، يك مجموعه داستان كوتاه مشتركا با خانم «نجاح عطار» (وزير فرهنگ اسبق سوريه) و 8 كتاب ديگر شامل مجموعه مقالات و تحقيقات ادبي از خود به يادگار گذاشت. مشهورترين رمان‌هاي وي عبارتند از: «چراغ‌هاي آبي»، «بادبان و توفان»، «الياطر» و «آبنوس سفيد».

 

حنا مينه و زنان

او زنان را به‌خاطر اينكه براي‌شان داستان عشقي بنويسد، دوست نمي‌داشت؛ بلكه زنان را دوست مي‌داشت. زيرا مي‌پنداشت زن در مجتمع عربي با وجود تمام دستاوردهايي كه به دست آورده، زن ستمديده باقي مي‌ماند، چون مجتمع عربي مجتمعي پدرسالار است و مرد عربي خود را همانند «عنتره بن شداد» مي‌داند؛ زن در هر مقام و جايگاهي كه باشد زماني كه به خانه برمي‌گردد اين عنتره را در انتظار خود مي‌بيند، با وجود اينكه زن سازنده پيشرفت اجتماعي است.

وي درباره زن و دريا و تشنگي بي‌پايان گفته بود: «اگر براي نوشتن روي سنگ قبرم قدرت انتخاب مي‌داشتم به آنها مي‌گفتم اين جمله را بنويسيد: «مردي كه زن براي او محترم بود و دريا را دوست داشت»... «بر سنگ گور من تنديس زن را نصب كنيد... موقعيت زن يك قضيه فرهنگي قرن بيستمي است. زن در مقام اول پيشرفت اجتماعي است و با رفتار و جراتش و پشت سر گذاشتن آداب و رسوم، سازنده اين پيشرفت است.» وي در 21 آگوست سال 2018 درگذشت. در سال 2008 وصيت كرده بود: «من عمر زيادي كردم، چندان كه مي‌ترسم مرگ سراغم نيايد. از زماني كه چشم به جهان گشودم، نذر شده بدبختي و در دلِ بدبختي با بدبختي مبارزه كردم. وقتي بميرم، دوست دارم مرگم را هيچ رسانه‌اي اعلام نكند. از آنها خواستم براي حمل جسدم از مزدبگيران استفاده كنند، از آنها پوزش مي‌خواهم؛ بي گريه و شيون و لباس سياه.» ولي بعد از مرگش كسي به وصيت او عمل نكرد و اغلب رسانه‌ها از مرگ و تاثير او در داستان‌نويسي معاصر عرب سخن گفتند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون