• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4249 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۵ آذر

ترك اختيار

اطهر كلانتري

براي عرض تسليت به دوستي كه عزيزش را به تازگي از دست داده، دل دل مي‌كردم. دستم نمي‌رفت، تماس بگيرم و بگويم: «...جان سلام، عزيزم... من تازه خبردار شدم، تهران نبودم خيلي خيلي متاسف شدم، همدردتم، هر چي خاك ايشونه، بقاي عمر شما و خانواده باشه. سر تو سلامت عزيز من.» همه ‌چيز تكراريست، خالي از هر اخلاصي، يك سري جملات هميشگي كه پشت هم قطار مي‌شوند و مثل كارت‌هاي تبريك و تسليت گل‌فروشي است. كاركرد ديگري ندارد. زماني كه اين تماس تلفني از من مي‌گيرد- با محاسبه‌ چند بوقي كه تا وصل ارتباط مي‌خورد كمتر از دو دقيقه مي‌شود. اما دليل تماس نگرفتنم چيز ديگري بود. هربار كه تمام عزمم را جزم مي‌كردم و تلفن را برمي‌داشتم و وقتي همين جملات كليشه‌اي را دوباره در ذهنم مرور مي‌كردم، متوجه مي‌شدم اين جملات دروغ به كسي‌ است كه دوست خطابش مي‌كنم؛ من هيچ‌ ايده‌اي از آن غم عظيم كه بر دل دوستم نشسته ندارم. آيا «همدردي» من هم‌ ارز تجربه‌ سوگ براي دوستم است؟ آيا آن زجر روحي را مي‌بينم؟ لمس مي‌كنم؟ مطلقا نه. قضاوتم در باب احساسات او تنها محدود به چند تجربه شخصي يا تجربه ديگراني است كه پيش‌تر در مراسم سوگ عزيزي از آنها ديده‌ام.‌ انگار من شاهد قتل كسي باشم، به دادگاه بروم و به درستي شهادت بدهم كه قاتل مقتول را كشته. اما من شاهد ماجرايي بودم و دادگاه براساس روايت من از ماوقع راي بر گناهكاري قاتل مي‌دهد. من شاهد زجر مقتول نبوده‌ام. دادگاه بر اساس يك روايت از شاهدي زنده حكم مي‌دهد نه بر اساس تجربه‌اي كه مقتول از سر گذرانده. سر آخر خودم را با اين استدلال قانع مي‌كنم كه ما در جهاني پر از اصطكاك و محدوديت زندگي مي‌كنيم، با اين حال نه دادگاه از جرم چشم‌پوشي مي‌كند نه ما از دوستان‌مان. دادگاه كنار مظلوم مي‌ايستد، ما كنار ياران‌مان. «الو...جان. سلام. تسليت...»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون