• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4249 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۵ آذر

اخلاقِ عهدِ جديد

صالح تسبيحي

اين متن در ستايشِ چشم و همچشمي است؛ رقابتي نه چندان تميز كه در آن طرفين به هر خطاكاري مزورانه‌اي دست مي‌زنند تا يكديگر را حذف كنند. حسد، قدرت‌نمايي به قصد تخريبِ حريف و وارد شدن اين اخلاقياتِ تباه به زندگي روزمره. اما يك جايي كه تمامِ اين رذيلت‌ها به فضيلت منجر مي‌شود. آن نقطه، آن ثقل تاريخي، همان جايي است كه عظمت و شكوهِ هنر، معيار‌هاي اخلاقي را نقض مي‌كند تا اخلاقياتِ تازه‌اي فراهم كند. در بازي بزرگِ هنرمندانِ دوران باروك، حمايتِ بي‌دريغِ كليسا و حكومت باعث شد هنرمندانِ ميراث‌دار ميكل آنژ، زيبايي احيا شده از روم باستان را در داستان‌هاي انجيلي و عهد عتيق بازسازي كنند و پيش بروند. آنها نه با كاشي‌هاي پرينت شده و رنگ‌هاي شيميايي از پيش فاسد، كه طبقِ نصِ صريحِ هنرِ رنسانس، با عالي‌ترين موادِ موجود به خلقِ اثر مي‌پرداختند. آنها انسان‌هاي اساطيري خود را از دلِ مرمر بيرون مي‌كشيدند. طبعا كارگاه‌هاي پر رونق و حجمِ پول‌ها و سله‌هاي جابه‌جا شونده و نتيجه‌گرايي نقاشان و مجسمه‌سازان و سفارش‌دهنده‌‌هاي متمولِ مقدس‌شان، ديگر جايي براي قواعدِ ساده زيستي مردمان اخلاق‌گرا باقي نمي‌گذاشت و هر آنچه بود، زد و بند بود و رفت و آمد و سختي و سختكوشي و شكست و پيروزي. در مقابلِ اين خلق و بازسازي عظمتِ گذشته و تثبيتِ قرونِ وسطايي قدرتِ پاپ‌هاي گردن افراخته، نصايح اخلاقي هيچ در هيچ شدند و تكبرِ «ميكل آنژ» يا حسادت «برنيني» جزيي از توانايي آنها به حساب آمد كه به سرپنجه‌شان سُريد و از آنها پيامبراني ساخت نه چندان بشارت‌دهنده و نه همچنان پر مهر. هنرمندانِ دورانِ رنسانس بيش از آنكه به عيساي نحيفِ نصراني شبيه باشند، پيروِ ايمانِ داوود بودند و خشمِ موساي منجمد در كوهِ سينا و طور.

«برنيني» در لوله‌اي از نورِ كليسا، ميانِ آواهاي روزي مقدس به فكر افتاد كه اين نور را به كار گيرد تا مجسمه‌هاي همپاي جواني‌اش «بروميني» در نورِ تختِ معمولِ مجسمه‌هاي معمول جا بمانند. او احساساتِ غليظِ انساني را به حالاتِ شكوهمندِ قديسين افزود و براي قدرت‌نمايي بيشتر مرمر را چون موم در دست گرفت. اين بود كه آنچه او با مرمر كرد، استادش ميكل آنژ در خواب هم نمي‌ديد. سال‌هاي ميانسالي و شهرِت «برنيني» به زد و بند با كليساهايي گذشت كه كشيش‌هاشان با دهان‌هاي باز، شگفت‌زده، شاهدِ توري‌هايي از مرمر، پارچه‌هايي از مرمر، بافتِ دكمه‌هايي عاج نشان و تراشكاري شده از مرمر و بيني‌ها و دهان‌ها و چشم‌هايي چنان زنده بودند كه گويي انسانِ ‌مرمرين دقايقي بعد از درِ كليسا بيرون خواهد رفت و فريادي خواهد كشيد. اشراف براي جاودانه شدن در سنگ‌هاي او سر و دست مي‌شكستند و كليددارانِ سن پطروس براي تزيين كليساشان صف مي‌كشيدند. برنيني نورِ تك منبعِ باروك را به كار گرفت تا گونه‌ها و دستان و انحناي اندامِ‌آدم‌هاي مرمري‌اش هرچه بيشتر زنده جلوه كنند و به بافتي براي موهاي شناور در باد رسيد كه پيش از او براي مجسمه‌سازان افسانه بود. او هر كجا «بروميني» معمار مشغول بود سرك مي‌كشيد و يادداشتِ مخفي برمي‌داشت و بعد با هنرش اثبات مي‌كرد دست بالاي دست بسيار است. در نيم راهِ زندگي‌اش طرحِ صحنِ پطروس، آن حواري پا برهنه و موسس مسيحيت را به او سپردند و او هم با جسارتِ بسيار نشانِ‌نمادينِ‌ «سن پيتر» را به كاغذ آورد و نقشه‌اي كشيد و ميداني ساخت كه تا هنوز معبدِ اصلي زايرانِ كيشِ پطروس حواري است.

در مقابل، «بروميني» بر افروخته به كارِ بيشتر پرداخت و شاهكارِ تاريخ معماري را به نامِ «‌سنت چالرز» بر ساخت و بالا برد. آنها پيش‌تر، وقتِ شاگردي در ساختِ ميدانِ «باربريني» همكار بودند. دست هم را مي‌خواندند و خوب مي‌دانستند طرف مقابل حالا كجاست و چه مي‌كند. گفته مي‌شود ميدانِ باربريني در قرنِ بعدي قلب شهر بود و اجساد بي‌نام و نشان را براي شناسايي پاي فواره‌اي مي‌انداختند كه هنوز هم هست و صدها سال است پابرجاست و از آب و باران هيچ آسيبي نمي‌بيند. اين كاركردِ نمادين براي يك ميدان واجد اين كنايه هم هست كه مجسمه‌سازان آن دوران هرچه بيشتر تلاش مي‌كردند براي جسمي بي‌جان (مرمر- جسد) شخصيتي بسازند و شناسايي‌اش كنند.

آنها هر كدام جداگانه اما تاآخر عمر به اين كيفيت پايبند ماندند و هرچند دليلِ ساختِ شاهكارهاي‌شان گاهي تنها مهارِ قدرت طرف مقابل بوده است اما نتيجه پيش روي ما است؛ حي و زنده و اخلاقِ نهايي را شكوهِ اين مجسمه‌ها تعيين مي‌كند، نه كاويدنِ زندگي شخصي آنها يا آنچه در حرف و گفت و خورد و خواب كردند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون