دريغ و درد
بهروز بهزادي
نامش احمدرضا دالوند بود. دوست من. دوست مطبوعات و مطبوعاتيها. گرافيك را خوب ميدانست اما با سلايق خودش كه البته همه گرافيستهاي بزرگ چنيناند. اصول را حفظ ميكنند ولي در فروع كه محل تفاوت آثار هنرمندانه است، كار خود را ميكنند.او در نخستين ساعات بامداد ديروز پس از يك دوره بيماري طولاني درگذشت. قصد ندارم درباره اين استاد مسلم هنر گرافيك مطلبي بنويسم، چراكه وقت فراوان است و فرصت بررسي آثار او براي آيندگان فراهم. چيزي كه مرا ميآزارد و چند باري هم درباره نخبگان از دست رفته كشور نوشتهام، بيتوجهي ما در زمان زندگي آنان است و تعريف و تمجيد بعد از دست رفتن و مرگ آنان كه نشان از مردهپرستي و زندهآزاري نسل ما دارد. من قبلا هم در اين باره نوشتهام كه آخرينش مربوط به شادروان حسين قندي بود. او هم در هنگام بيماري يار و ياوري نداشت ولي پس از مرگ همه درباره او و تواناييهايش نوشتند. گرچه حسين قندي در غربت درگذشت ولي باز خدا را شكر كه در رسيدن به دالوند تني از همكاران مطبوعاتي سنگ تمام گذاشتند و او كه تنها بود، تنها نماند.آنچه را نوشتم ميخواهم با اين جملات تمام كنم كه با گروهي از همكاران قديمي در زمان معاونت مطبوعاتي حسين انتظامي- كه برايمان تلاش بسيار كرد- انجمن پيشكسوتان مطبوعات را پايهگذاري كرديم و به ثبت رسانديم كه يكي از وظايفش رسيدگي به همكاراني است كه وضعي مشابه دالوند عزيز ازدسترفته دارند ولي امروز اين انجمن كه ظاهرا به عنوان يك تشكل مدني بايد مورد توجه قرار گيرد و ...
مثل انجمنهاي همسان در ديگر كشورها، حكومت يا شهرداري تسهيلات جا و مكان به آن بدهد تنهاي تنهاست و تمامي تلاشهاي هيات مديره انجمن كه من يكي از آنانم به در بسته خورده است. حتي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي هم ديگر احوالي از ما نميپرسد.آقايان، دوستان، تكنوكراتان انجمن حداقل در اوقاتي اينچنين ميتواند ياور راستين احمدرضا دالوند و احمدرضاهاي ديگري باشد كه به راه او ميروند. چرا دريغ ميكنيد؟