چي شد كه اينطور شد؟
نازنين متيننيا
بعد از 12 سال، امسال اولين سالي است كه هيچ نسبتي با جشنواره فيلم فجر ندارم؛ نه از انجمن منتقدان سينمايي براي سالن رسانه كارت گرفتم و نه مثل قديمها از خبرنگاران بولتن جشنواره فجر هستم و مجبور به حضور شبانهروزي و همراهي. امسال زمان ثبتنام اينترنتي، آنقدر درگير كارهاي روزنامه بودم كه ثبتنام اينترنتي را فراموش كردم. قوانين سفت و سخت برگزاركنندگان هم براين اساس بود كه كسي كه ثبتنام نكرده، ثبتنام نكرده و بايد جشنواره را رها كند. راستش اول عصباني شدم؛ هم از حواسپرتي خودم ناراحت بودم و هم برخورد مسوولان جشنوارهاي كه تجربه هرسال حضور در سالن سينما رسانه ميگويد، چندان هم به قوانين پايبند نيستند و كارتها را طوري توزيع ميكنند كه ممكن است در سالن رسانه كه قاعدتا بايد سالن مخصوص روزنامهنگارها و منتقدان باشد، ناگهان پدر و مادري با كالسكه ميبيني يا پسربچه و دختربچهاي كه در دست و پاي آدمها ميدوند و در سالن و هنگام تماشاي فيلم، جيغ ميكشند، گريه ميكنند اما خب، سعي كردم كه بالغ باشم و بهانه نتراشم و با قصه كارت نداشتن و نديدن فيلمهاي امسال هم كنار بيايم. كنار هم آمدم. چشم دوختم به خبرها و روايتها از جشنواره. توييت روزنامهنگارهاي حاضر در سالن رسانه را دنبال كردم، مطالب حسن لطفي را كه روزانه از جشنواره و در صفحه آخر مينويسد دقيقتر خواندم. گفتم حالا كه كارت ندارم، همان مخاطب عادي باشم كه قبل از روزنامهنگار شدن بودم؛ مخاطبي كه ده روز تمام، زندگياش بر مدار جشنواره ميگذرد و همه آنچه درباره آن است. آدمي كه حاضر است در اين سرما براي ديدن فيلمهاي مهم و موردعلاقهاش در صفهاي طولاني بايستد و انجام همه كارهايي كه در اين 12 سال و به واسطه داشتن كارت سالن سينما رسانه، انجام نميدادم. نتيجه اما عجيب بود. برخلاف آن سالهاي دور كه وقتي جشنواره تمام ميشد، انگار يك بخش خوب از زندگي روزمره هم تمام شده و از دست رفته، اينبار دو، سه روز بيشتر پيگيري خبرها را دوام نياوردم و تا اين لحظه ذوق ديدن زودتر از موعد اكران هيچكدام از فيلمها را هم ندارم. از روز سوم ديگر برايم مهم نبود كه در جشنواره چه ميگذرد؛ نه حرفهاي رفقاي روزنامهنگارم جذابيتي داشت و نه خبرها و حاشيههاي جشنواره. به عنوان يك مخاطب بيروني متوجه شدم كه نوشتهها و روايتهاي دوستان روزنامهنگارم، جشنوارهاي رخوتناك و كسل را تعريف ميكند. خبرها بيشتر از اينكه درباره فيلمها باشد، درباره آدمهاي فيلمها و جشنواره است. انگار كه اين جشنواره درباره همهچيز هست، الا «سينما» و «فيلم». تك و توك تلاش منتقدان و روزنامهنگاران سينمايي براي برگرداندن جشنواره به موضوع اصلياش «سينما» هم تلاش شكستخوردهاي است. حرف لباس بازيگرها لايكهاي بيشتري دارد و بيشتر دست به دست ميشود تا نظرات روزنامهنگارها و منتقدان. از اخبار رسمي سايت و رسانههاي وابسته به جشنواره هم مهمترين چيزي كه به دست ميآيد همان نمايشهاي هميشگي جشنواره پرشور و داغ در حال برگزاري است و رضايت و تلاش شبانهروزي دبير جشنواره و رييس سازمان سينمايي. در چنين شرايطي نه شوري براي دنبال كردن جشنواره امسال برايم ماند و نه شوقي. حالا چند روزي است كه موضوع ديگري برايم مهم شده: چطور ممكن است جشنوارهاي كه روزي، روزگاري صفهاي پيوسته از آدمها را ميساخت، به رويدادي چنين مناسبتي و تشريفاتي تبديل شود؟ بضاعت سينماي ايران كم شده؟ روزنامهنگارهاي سينمايي و آنهايي كه راوي خبرهاي جشنواره هستند، آدرس غلطي رفتهاند؟ و...
تجربه ميگويد هيچ كدام از اينها دليلي براي مناسبتي شدن و تشريفاتي يك رويداد نيستند. سينماي ايران نه تنها در نسلهاي گذشته كه در نسلهاي تازه هنرمندانش هم استعدادهاي درخشان و بينظيري دارد. روزنامهنگارها و منتقدان سينمايي هم همان آدمهايي هستند كه سالهاي پيش در سالن رسانه بودند و نوشتههايشان ذوق داشت و از كسالت جشنواره نميگفت. در واقع مساله مديريتي است كه نميتواند هدف را درست تشخيص دهد و نمايش برگزاري يك پروژه بزرگ را بيشتر از واقعيت اجراي يك اتفاق بزرگ بلد است؛ مديريتي كه نمايش چهره خود و عدد و ارقام ساخته شده را به واقعيت اجرايي ترجيح ميدهد، ميتواند چنين جشنوارهاي خالي اما پيچيده شده در زرورق هياهو بسازد. اينطور است كه در خبرهاي جشنواره امسال، لباسهاي بازيگران بيشتر ديده ميشود تا نام فيلمها. اينطور است كه از جشنواره فيلم فجر، براي سينما دوستان، يك اسم به يادگار مانده و اينطور است كه اگر مساله و دغدغه واقعي «سينما» باشد، جشنواره فيلم فجر، حرف چنداني براي اين دغدغه ندارد و چند اثر خوب و قابل تامل را هم در اين بيدغدغهگي قرباني رخوت خود ميكند. مديريت سينماي ايران مدتهاست كه روي مسائل حاشيهاي متمركز شده و حالا تبعات چنين مديريتي خودش را نشان ميدهد؛ تبعاتي كه كمترينش از دست رفتن حال و هواي گرم جشنوارهاي است كه جشنواره فيلم ميخوانيمش.