يك روز با شكارچيان غيرمجاز
فاطمه باباخاني
قرارمان را با هومن و سپيده در سمنان يعني نيمه راه تهران- شاهرود گذاشته بوديم، هم آنها كمي دير رسيدند و هم ما زودتر. بنابراين گشتي در شهر زديم تا حوالي ميدان مشاهير همديگر را ببينيم و به سمت شاهرود راه بيفتيم. هومن چنان عاشق منطقه حفاظت شده «پرور» و حيات وحش آنجا بود كه مسيرمان را دور كرد و خواست بار ديگر آنجا را ببيند؛ آذر بود يا دي يا بهمن؛ يادم هست هوا سرد بود و جاي جاي جاده لكههاي برف باريده از شبهاي قبل باقي مانده بودند. سپيده هراس داشت به خاطر سر به هوايي همسرش از ديدن پرندهها تصادف نكنيم، آنچه اما ديديم كبكهايي بودند در كنار جاده كه جا به جا حركت ميكردند. از ظهر گذشته بود كه به كلاته خيج رسيديم؛ اندكي استراحت و بعد گردشي در روستا و ملاقات با گروه بانوان دشت زردابه. كلاته خيج به گردنه خوش ييلاق و پاسگاه چلدختر نزديك است؛ جايي كه درباره سرماي زمستانش داستانهاي زيادي هست و هنوز هم اهالي يخ زدن سربازها از سرما را در ذكر خاطرههايشان در ميدان گاهي براي هم تكرار ميكنند. سوز سرماي زمستاني بود و بادي كه از كوه ميوزيد و صورت مان را بيحس ميكرد.
شب كه قرار بود با فاطمه و خديجه كشك بادنجان بپزيم، كاپشن پر در آشپزخانه به تن داشتم و باز زمين سرد بود و هوا هم. ما سعي ميكرديم با گفتن از خودمان، فكر اين سرما را از ذهنمان بيرون كنيم. براي بازديد روز بعد با محيطباني هماهنگ كرده بوديم. صبح زود بيدار و آماده شده به سمت جيلان و مناطق حاشيهاي جنوب خوش ييلاق رفتيم، ماشين محيطباني جلو و راهنما بود و من كه تلاش ميكردم همراهانم را قانع كنم، حضور و همراهيشان براي حفاظت از منطقه چقدر لازم است. نيم ساعتي بعد به كلاته چغول چشمه رسيده بوديم و با پيرمرد كه مشغول آبياري زمينهايش بود درباره ديدن آهو در مزرعهاش حرف ميزديم، كبكها اينجا هم بودند. در مسيرمان به سمت جنوب منطقه ناگهان هومن ترمز زد و از ما خواست به آن نقطه سياه در آسمان نگاه كنيم، لازم نبود دوربين بكشد تا بگويد آنچه ميبينيم «سارگپه» است.
از سربالايي سرازير شديم، دورترها در حوالي چشمه، تويوتا هايلوكسي آرام حركت ميكرد، نرم نرم رفت و ناگهان چنان سرعت گرفت كه گرد و خاكي برخاست. ماشين محيطباني به سرعتش افزود و ما هم به تبع آن. هومن خواست محكم در جايمان بنشينيم تا بتوانيم شكارچيان غيرمجاز را گير بيندازيم. تويوتا ميرفت و ماشين نه چندان حرفهاي محيطباني به سختي خودش را تلاش ميكرد به ماشين برساند، ما هم كه ماشينمان بهتر از محيطباني نبود، روي تپه توقف كرديم و دوربين كشيديم. گردو خاكي در دوردست بود و هومن كه تلاش ميكرد حركت شكارچيان را ثبت كند؛ تويوتا در سرازيري به چالهاي برخورد و چپ كرد. به گفته هومن يكي در حال پنهان كردن اسلحه و ديگري در حال پنهان كردن شكار بود. نقطهها كه مشخص شدند ما هم سوار ماشين شديم و به سمت محل حادثه رفتيم. محيطبان صباغ، سرمحيطبان خوش ييلاق ميخواست فضا را آرام نگه دارد، بدون اشاره به اسلحه و شكار، ميپرسيد چرا به سرعتشان افزودهاند و شكارچيان هم جواب سربالا ميدادند. ماشين ما اندكي دورتر توقف كرده بود تا احتياطهاي لازم براي امنيت رعايت شده باشد و هومن با محيطبان صباغ به آرامي درباره محل اختفاي اسلحهها و لاشهها حرف ميزد و باز برميگشتند، انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده است. نيم ساعت تا 40 دقيقه بعدتر بود كه ماشين نيروي انتظامي سر رسيد و آنگاه سر محيطبان به سمت اسلحه و لاشهها رفت و آنها را از ميان بوتهها بيرون كشيد. وقت خداحافظي بود، محيطبانها بايد در منطقه ميماندند و فرصتي نداشتند تا در بازديد همراه ما باشند. هومن در مسير از هوشمندي محيطبان صباغ ميگفت، اينكه به جاي ايجاد تنش و درگيري كه ممكن بود به هجوم روستاييان به منطقه در دفاع از همولايتيهايشان شود، ترجيح داده فضا را آرام كند. ما بازميگشتيم به سمت كلاته خيج بدون آنكه بتوانيم منطقه را به مهمانمان نشان دهيم.
وقت ناهار محيطبانها هم به جمع ما پيوستند، گونه شكار شده باقرقره بود، پرندهاي كه كنار چشمههاي آن اطراف ديده ميشود. شكارچيان از اهالي روستاي خيج بودند و براي اين تعقيب و گريزشان به گفته سرمحيطبان بدون جريمه شكار غيرمجاز 50 ميليون متحمل خسارت ماشين شدند. غروب كه شد دانههاي برف آرام آرام روي زمين خانه حاج محمد نشستند، آسمان سرخ و از شدت وزش باد كاسته شده بود. در اتاق گرم كاهگلي نشستيم، از منطقهاي ميگفتيم كه روزگاري بهشت حيات وحش ايران بود و از آرزويمان براي حفاظتي كه توسط مردم باشد و آنها با بهره بردن از حيات وحش به جاي شكار به حاميانش تبديل شوند.