تاريخ چيست؟
سيد حسن اسلامي اردكاني
توجه به اهميت تاريخ را مديون مرحوم شريعتي هستم. در حالي كه كتابهاي درسي عملا بيزاري به تاريخ را در ما نهادينه ميكرد و تاريخ را به مجموعهاي از سلسلههاي بيمعنا و حاكميت اين سفاك و غلبه جلادي ديگر بر او تقليل ميداد، كساني چون شريعتي كوشيدند نگاه ما را متوجه حركت، منطق و قوانين تاريخ و درسآموزي از آن كنند. در دهه پنجاه كتابهاي متعددي در باب فهم تاريخ، نه گزارش حوادث تاريخي، نوشته و خوانده شد. نامهاي كساني چون ابن خلدون، ويكو، هگل، ماركس و توينبي ورد زبانها بود. ماركسيستها از ماترياليسم تاريخي و قوانين مطلق، عام و برگشتناپذير تاريخ ميگفتند و مسلمانها از «سنتهاي الهي» در تاريخ. هر دو گروه نيز كتابهايي در اين عرصه منتشر ميكردند. كافي است به نوشتههاي مرحوم مطهري (مانند جامعه و تاريخ از مجموعه مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي) و سيد محمد باقر صدر، در تفسير موضوعي خود از قرآن، اشاره كنم كه هر دو ميكوشيدند قوانين حركت تاريخ را براساس نگرش اسلامي آشكار سازند.
زماني كه اين دو گروه، گويي، از نوعي حتميت تاريخي سخن ميگفتند، كارل پوپر با كتاب فقر تاريخيگري، با ترجمه مرحوم احمد آرام، به جنگ اين نگرش آمده بود و بازار معركه داغ بود. در اين فضا ديدن و خواندن كتاب تاريخ چيست؟ نوشته ادوارد هلت كار، لذتي خاص داشت. در حالي كه نسل انقلابي بر حركت معنادار تاريخ و جهتگيري آن تاكيد داشت و اين را باور كرده بود كه تاريخ مبدا و مقصدي دارد و در نتيجه «گذشته چراغ راه آينده است»، ظاهرا روز به روز توجه به تاريخ و خواندن تاريخ كم اهميتتر شده است؛ گويي ميتوان انديشيد و برنامه ريخت بيآنكه به تاريخ توجه كرد. اين نقص در ميان اهل فكر و قلم نيز فراوان شده است. در برابر آن نگرش خشك تاريخيگري، كساني از اين سوي بام افتادهاند و اصولا تاريخ را با خاطرات مرده گذشتگان يكي ميگيرند. اگر از اين دوگانه فكري بيرون بياييم، به نظر ميرسد هيچ حادثه تاريخي نه كاملا عام است و نه يگانه. اگر بكوشيم تاريخ را بر اساس قوانين كاملا عام تفسير كنيم، دانش تاريخ را همسنگ رشتهاي آزمايشگاهي چون شيمي دانستهايم و اگر آن را يكسره امري جزيي و خاص بدانيم، اصولا خواندن تاريخ، جز براي برخي متخصصان فن، حاصلي نخواهد داشت.
راه ميانه آن است كه بكوشيم در عين توجه به يگانگي حوادث تاريخي، از درسهاي عام آن بياموزيم و در چالهاي كه پيشينيان ما افتادند نيفتيم. اين توصيهاي است كه حضرت امير (ع) در نامه 31 نهجالبلاغه دارد و طي آن به تأمل در تاريخ فرا ميخواند. از اين منظر كساني كه تاريخ نميخوانند، محكوم به تكرار آن هستند. با اين نگاه، ديگر تاريخ صرفا رشتهاي براي متخصصان رشته معيني از علوم انساني نيست، بلكه ابزاري است براي همه اهل انديشه. با خواندن تاريخ، بينشي به دست ميآوريم كه كمتر از راههاي ديگر ميتوان كسب كرد.
با اين حال، واقع آن است كه قدرت درس گرفتن ما از تاريخ بسيار محدود است. خانم بارابارا تاكمن در كتاب تاريخ بيخردي از تروا تا ويتنام (ترجمه حسن كامشاد، تهران، كارنامه، 1388)، به خوبي نشان ميدهد كساني كه بايد از گذشتگان ميآموختند و خطاي آنها را تكرار نميكردند، به خصوص حاكمان، بارها اين خطاها را تكرار كردهاند و تكرار ميكنند. يكي از آموزههاي انسانشناختي قرآن كريم آن است كه انسان چون احساس استغنا كند، طغيان پيشه ميكند (سوره علق، آيات 7-6). كتابهايي همچون كتاب تاكمن آزمايشگاهي است كه صحت اين آموزه در آن آشكارتر ميشود. گذر عمر و اقتدار به جاي آنكه زاينده حكمت و معرفت و بردباري و صبوري باشد، چه بسا بر عكس عامل فساد و تباهي انديشه ميشود. به تعبير تاكمن «انسان ظاهرا در حكومت بيش از هر رشته ديگر فعاليتهاي بشري بيكفايتي نشان ميدهد.» (ص23) و اين بيكفايتي در سياست آشكارتر است تا جايي كه عاملان سياسي عقل و تجربه بشري را به هيچ ميگيرند. خانم تاكمن با مرور سه هزار سال تاريخ سياسي نتيجه ميگيرد «بالاترين جولانگاه بيخردي هنوز حيطه حكومت است، چون آنجا است كه آدمي بر ديگران تسلط مييابد و سپس تسلط بر خود را از دست ميدهد.» (ص503)
پس از سالها، فرصتي دوباره دست داد تا ويرايش دوم كتاب تاريخ چيست را به دست بگيرم و با لذتي مضاعف بخوانمش. ئي. ايچ. كار در اين كتاب ميكوشد به چند پرسش بنيادي در باب تاريخ پاسخ دهد؛ پرسشهايي درباره معنا و مسير تاريخ كه هر انديشمندي در زندگي خود بايد براي آنها پاسخي، گرچه موقت، داشته باشد. زبان آسانياب اين درسگفتارها و ترجمه مقبول آن، از ويژگيهاي پسنديده اين كتاب است.