يك سال گذشت، زنده باد اميد
تنمپوشانيد از باد بهار
گروه اجتماعي
اواخر فروردين در تالار رودكي پسركي شايد 8 ساله در سكوت جمعيت شروع كرد به خواندن: «تِرنم قشنگه/ توش پر از پلنگه/ ترنم تند ميره تند ميره تند ميره/ شيفو شيفو دو دو/ شيفو شيفو دو...» بعد بچههاي ديگر و مادرها و پدرهاشان و بعد همه آدمهاي نشسته بر صندليها از پير تا جوان با او دم گرفتند. مراسم بزرگ ثمين باغچهبان بود، همه بچه شده بودند و آواز ميخواندند. همه داشتند شروع سال را با ياد رنگين كمان تمرين ميكردند.
بيرون ديوارهاي تالار رودكي سال سختي شروع شد، روزي كه گزارش اعتماد از نوسانات ارز و نظر ساكنان خيابان نواب نوشته شد، دلار داشت خودش را به مرز 6 هزار تومان ميرساند. يكي نگران جنسهاي در انبار مانده بود، يكي دلواپس قيمت خانه، يكي يك نخ سيگارش را توي هوا تكان ميداد و همه تغييرات اقتصادي كشور را با قيمت همان يك نخ نيمه روشن توي دستش تحليل ميكرد. در اين ميان فقط دو دختر كلاس هفتمي بودند كه دلار برايشان اسباب تفريح بود، توي اينستاگرامشان ميگشتند و شوخيهايي كه با نرخ ارز ميشد را زير و رو ميكردند و ميخنديدند. يك ماه بعدش امريكا از برجام خارج شد، لحظه امضاي ترامپ را خيليها ديدند و دلواپسيهايشان شلعه كشيد، كمي زمان بايد ميگذشت تا آن تكرار مدام كلمه دلار در حرفهاي روزمره مردم كمي رنگ ببازد. جام جهاني فوتبال همان بهانهاي بود كه آدمها لازم داشتند تا از چيز ديگري حرف بزنند، تخمه بشكنند، دور هم جمع شوند و بعد از پيروزي بر مراكش به هوا بپرند. خيابانهاي تهران و رشت و اصفهان، خيابانهاي ايران ناگهان پر شد از صداي بوق و موسيقي و خندههاي بلند بيآنكه نرخ دلار بتواند روي شادي سايه بيندازد. چند روز بعد درهاي آزادي باز شد، بازي ايران و پرتغال بود و مردم، زن و مرد كنار هم روانه شدند براي تماشاي بازي در استاديوم بدون فوتباليست. پرده بزرگ نمايش قرار بود واسطه آزادي با استاديومي در روسيه باشد. شب اوايل تير ماه 97 كه عليرضا بيرانوند توي چارچوب دروازه ايستاد و بعد روي توپي پريد كه كريستين رونالدو به سمتش شليك كرده بود چند ثانيهاي همانجا روي توپ يكي از گرانترين فوتباليستهاي جهان ماند، به قدر همه آن ثانيهها صداي جيغ و فرياد از استاديوم آزادي و خانهها و كافهها و خيابانها بلند شد. انگار ناگهان ميليونها نفر ايراني خودشان را گذاشته بودند توي دروازه و گل نخورده بودند. اوايل تابستان ايران از يك قدمي صعود به مرحله بعد بازگشت، اما باز هم خيابانها پر شد از بوق ماشينها و شادي جمعيتي كه بردن برايشان معناي ديگري داشت.
اواسط تابستان رفتيم سراغ آدمها كه قرار بود به سوال حالتان چطور است، جواب بدهند. آن موقع حرف قيمت پوشك بچه داغ شده بود و رب گوجهفرنگي، مردم با خبرها سرگرم بودند، مردم ميگفتند منتظر فردا ميمانند، همان روزها ياسمن، ساكن اهواز باز هم از اميد گفت: «نمي دانم اين خوشبيني است يا نه، اما به نظرم مرور تاريخ يكي از مُسكنها و راهحلهاي خيلي خوب براي اميدوار ماندن است و براي همين است كه من با مرور حوادث تاريخي و با خواندن كتاب و تماشاي فيلم فكر ميكنم كه در سختيها بايد قوي بمانيم چون اوضاع هيچ وقت يكسان نميماند.» ياسمن به فكر زندگي بود: «با خودم فكر ميكنم اين هم ميگذرد. آدم را اميد زنده نگه ميدارد.»
همان وقتها بود كه همايون شجريان در اينستاگرامش از گذر سياوش از آتش نوشت و گفت كه حاضر است بيايد وسط خيابان براي خوش بودن حال مردم بخواند. آن روزها كه خبر پخش شد اعتماد سراغ خيابانهاي جنوب شهر تهران رفت كه ببيند در مورد ساز و آواز در خيابانهاي تهران چه فكري ميكنند. در قهوهخانهاي در ميدان راهآهن، حاج علي ٥٠ ساله پيشنهاد داد: «بگيد بياد همين جا.» يكي ديگر درختهاي روبهروي مغازه را نشان داد و گفت كه چقدر باصفاست، چقدر با صفاست و مردم ميتوانند، بيايند در همين ميدان راهآهن جمع شوند و دور هم باشند. دلشان موسيقي شاد ميخواست، ميگفتند زندگي سخت هم كه باشد باز دو ساعت موسيقي غنيمت است. كنسرت همايون شجريان هيچ وقت برگزار نشد، خبر بعد از چند روز در ميان خبرهاي ديگر از يادها رفت، اما همين روزهاي آخر سال كه عكسها و فيلمهاي برگزاري فستيوال موسيقي بوشهر سر از شبكههاي اجتماعي درآورد، معلوم شد كه شادي موسيقي اگر نه در قلب تهران، ميتواند جايي براي حضور خودش باز كند. در اين روزهاي آخر اسفند صداي نيانبان جنوب در شبكههاي اجتماعي دست به دست چرخيد و حال خوشش را از خليجفارس تا گوشيهاي همراه خيليها رساند.
از بهار و تابستان و پاييز و زمستان گذر كرديم، روز آخر اسفند است و در همين روزها هم «خدا به سال بعد رحم كند» گفتنهاي مردم را ميشود در تاكسي شنيد، در مترو، در اتوبوس و در مهمانيهاي دوستانه و خانوادگي. لابهلاي اين تك جمله اما ميزها و سفرههاي هفتسين دارند چيده ميشوند و آن «آدم به اميد زنده است» را ميشود بين سبزهها و آينههايي كه چيده ميشوند، ديد. آن روزي كه بزرگداشت ثمين باغچهبان در تالار رودكي برگزار شد، گروه كر چند آهنگش را خواندند تا ياد آلبوم رنگين كمان زندهتر شود، مثل همان ترانه كودكانهاي كه براي ايران سروده بود:
باغ ما بارون داره
باد گل افشون داره
«سهند» قد بلندش
چتر زرافشون داره
«فلفل نبين چه ريزه
بشكن ببين چه تيزه»
پر از سرو بلنده
يال اسبش كمنده
هشتي داره باغ ما
ايوونش «دماوند»
نوروز دارد قبايش را ميكشد روي تن سهند و دماوند و همه آنهايي كه بلدند دوباره با نغمههاي كودكانه، كوچك شوند. شايد خاصيت رسيدن سال نو همين باشد، سفره هفتسين مثل همان وقتي كه بيرانوند شيرجه زد روي توپ، اميد را در دل آدمها زنده ميكند. لحظه سال تحويل كه برسد همه آنهايي كه از قيمت ارز ميترسند يا دلنگران آيندهاند، ميتوانند چشمهايشان را ببندند و آرزو كنند كه اميد همچنان در دلشان زنده بماند. به لحظه تيكتاك ساعت و بعد صداي دهل و سرنا چيزي نمانده، ديگه نوروز تو راهه.
نوروز نزديك و نزديكتر ميشود و حالا وقت آن است كه با هم يك قرار بگذاريم. قراري كه ما را ترغيب كند مشتاقانه و با اميد به استقبال بهار برويم. يك جمله و بس: « تن مپوشانيد از باد بهار».