امريكاي لاتين و توسعه از سمت راست
هادي اعلميفريمان
تنش ميان چپ و راست در كل كشورهاي امريكايجنوبي به صورت مستمر به شكلهاي مختلف جريان دارد، اما احترام هر كشور به انتقال مسالمتآميز قدرت از يك جناح به جناح ديگر، در دهههاي اخير، آثار مشخصي بر روند توسعه اين كشورها داشته است. هر چند نميتوان همه اين كشورها را به صورت يكدست و يك كاسه تحليل كرد، اما اشتراكهايي ميان آنها وجود دارد كه براساس آن، ميتوان روندهايي مشترك را در ميان كشورهاي منطقه به دست آورد. در طول يك سال گذشته دو جريان مختلف در برزيل و ونزوئلا در صدر اخبار جهان قرار گرفتند. برزيل بعد از سالها سلطه جناح چپ و سوسياليستها در انتخابات به شكل مسالمتآميز رييسجمهور جديدي با رويكرد راست انتخاب كرد، در برابر ونزوئلا با اصرار دو طرف براي انحصار قدرت در اين كشور دراختيار يك جناح، با تنشهاي دنبالهداري مواجه شده است. دولتهاي امريكاي لاتين كه طي چند دهه گذشته سياستهاي اجبارگرايانه داشتند، به نتيجه نرسيدهاند و تاريخ مصرف آنها به اتمام رسيده است. كشورهايي كه بستر دموكراسي در آنها مهياست، يعني آماده گردش نخبگان هستند و نظام حاكم از اين اتفاق استقبال ميكند و ساختار سياسي مطابق با گردش نخبگان فراهم كردهاند، در روند توسعه موفقتر و باثباتتر هستند. ميتوانيم برزيل را مثال بزنيم كه خاير بولسوناروي راستگرا را از طريق صندوق آرا انتخاب كردند كه مورد پذيرش حزب چپگراي كارگر قرار گرفته است. در آرژانتين و اكوادور هم اين انتقال قدرت بهراحتي اتفاق افتاد، منتها در برخي كشورهاي ديگر خواستهاند با نوعي گسترش اقتدارگرايي و تظلم مانع از ايجاد گردش نخبگان شوند. اينها با هر دليلي با امر مطالبات مردم مخالفت كردهاند. روشي كه در حال حاضر توسط برخي نظامهاي چپگرا در امريكاي لاتين مورد استفاده قرار ميگيرد، نسخه شكستخوردهاي است كه نه جناح راست و نه جناح چپ در اجراي آن موفق نبودهاند. مقاومت جناح چپ در برابر تغييرات دموكراتيك در برخي كشورها و موفقيتهاي اخير جناح راست، اين موضوع را قابل پيشبيني ميكند كه در اين دهه يا دهه آينده شيفت قدرت در امريكاي لاتين به سمت راستگرايي افزايش يابد. هرگز نميتوان كشورهاي امريكاي جنوبي را يكپارچه و يك كل واحد ديد. در امريكاي جنوبي كشورهاي متنوعي قرار دارند و هر يك با چالشها و بسترهاي توسعه و پيشرفت ويژه خود حوزههاي مختلف مواجه هستند، با اين حال در حوزههاي رواني و فرهنگي ممكن است بتوان شباهتهايي ميان اين مجموعه از كشورها پيدا كرد. از منظر مسائل توسعه، هيچ كدام از آنها همشكل و همراستاي يكديگر نيستند. هر كدام از اين كشورها مدل خاص خودشان را طراحي كردهاند و هر يك تاريخ متفاوتي را پشتسر گذاشتهاند. بعضي رژيم اقتدارگراي نظامي را تجربه كردهاند، بعضي ديگر نيز مداخلات امريكاييها را در تاريخ خودشان مشاهده كردهاند و بعضي ديگر با شورشها و انقلابهاي دروني مواجه شدهاند. در ميان اين كشورها، بخشي از آنها مستعمره پيشين اسپانيا و گروهي ديگر مستعمرات پيشين پرتغال بودند. اما به دليل بسياري با وجود زبان مشترك اسپانيايي و پرتغالي از شكافها و تفاوتها كشورهاي امريكايلاتين را نميشود شبيه يكديگر دانست. كما اينكه تا كنون كشورهاي امريكايلاتين هر كدام رسوم، ويژگيها، مقتضيات تاريخي و توسعهاي خودشان را داشتهاند. به اين معنا ميتوان گفت هر كدام از كشورهاي امريكاي لاتين يك «تاريخ توسعه» منحصر به فرد دارند. براساس مدل توسعهاي انتخابي در هر يك از اين كشورها، موفقيتها و شكستهاي مختلفي در اين منطقه شاهد بوديم. براي مثال پژوهشهاي متعددي در مورد اثر كودتاي شيلي در توسعه اين كشور وجود دارد. در حال حاضر هم اين سوال وجود دارد كه آيا كودتاي امريكاييها عليه ادگار آلنده اثر مثبت در توسعه اين كشور داشت يا نه؟ بسياري به اين نتيجه رسيدهاند كه ممكن است در آن مقطع سياست امريكا در اجراي كودتا عليه دولت آلنده، حمايت از ديكتاتوري و اقتدارگرايي نظامي بود اما در درازمدت اين اقدام به نفع شيلي تمام شده است.
امروز شيلي يك اقتصاد كاملا پيشرفته دارد و در واقع گل سرسبد اقتصادهاي امريكاي جنوبي است.
در اين مفهوم، هر كدام از كشورهاي امريكايجنوبي خط مشي ويژه خود را انتخاب كردهاند. برخي نظامهاي چپگرا و سوسياليستي با پيگيري از يك سيستم برنامهريزي شده كامل منطبق با آنچه لنين ميگويد، اجرا كردهاند و نظامهاي راستگرا الگوي اقتصاد بازار آزاد را پيگيري كردهاند، در برخي از نظامها هم تركيبي متعادلتر و منعطفتر از هر دو رويكرد پيگيري شده است. معمولا تلاشهاي نظامهاي چپگرا براي اجراي كامل و بدون نقص سوسياليسم، ضررهاي عمدهاي را براي كشورهايشان به ارمغان آوردهاند. كوبا و ونزوئلا دو كشوري هستند كه بهشدت اين سياست را پيگيري كردهاند و به نتيجه نرسيدهاند. ونزوئلا در طول دهههاي گذشته نسبت به كوبا وضعيت متفاوتي داشت و ساختار اقتصاد نسبتا مختلطي را پيگيري كرد. در حالي كه كوبا در طول 7 دهه گذشته به صورت مستمر يك نظام بسته ماركسيستي ويژه را سرسختانه ادامه داده است. اما مساله انعطافپذيري يا سرسختي نظام حاكم در برابر پذيرش تغييرات ميتواند بهشدت در سرنوشت آنها موثر باشد. كشورهايي كه اين انعطافپذيري را نداشتند، يعني در شكل سوسياليسم متصلب و دُگم قرار ميگيرند و نميخواهند قدرت را رها كنند و بهتدريج به سمت نوعي اقتدارگرايي ميل ميكنند. در حال حاضر ما شاهد اين وضعيت در ونزوئلا هستيم.
در كشوري مثل برزيل كه اكنون حاكميت از چپگرايان به راستگرايان منتقل شده است، اگر سوسياليستها توان بازسازي داشته باشند و بتوانند به جاي الگوهاي اقتدارگرا، الگوي سوسياليسم اخلاقي و منطبق با مطالبات جاري رايدهندگان و منطبق با عدالت و انصاف عرضه كنند، ممكن است بهتدريج امكان بازگشت به قدرت را پيدا كنند. اين گرايش سوسياليستي كه من از آن با عنوان «سوسياليسم اخلاقي» ياد ميكنم، همراه با انعطافپذيري است، شبيه به شعارهاي برني سندرز در انتخابات امريكا ارايه ميدهد. نظامي كه هم مطالبات عمومي مردم را برآورده كند و هم اخلاقي، انعطافپذير و در عين حال معتقد به صندوق آرا باشد. در برزيل جريانهاي چپگرا اين را پذيرفتهاند و ميتوانيم بگوييم كه در آينده ميتوانند خودشان را بازسازي كنند. اما در حال حاضر آن چيزي كه مردم به آن نياز دارند، مطالبات اقتصادي آنهاست. بسياري از مردم امريكاي جنوبي درك كردهاند كه سيستم فعلي چپگراها به همان نسبتي كه درون كشورهاي خود داراي مناقشه است، در مناسبات منطقهاي كنوني نيز دچار سردرگمي و ناتواني هستند. در شرايط جديد با رويكرد بهشدت محافظهكارانه و راستگراي حاكم در دولت امريكا، اين مشكلات براي دولتهاي منتسب به سوسياليسم در امريكاي جنوبي بيشتر هم شده است. به اين معنا كه كشورهاي چپگرا و سوسياليسم كه سياستهاي سرسختانه اقتصاد دولتي در پيش ميگيرند، به راحتي نميتوانند با كانادا يا ايالاتمتحده به عنوان بزرگترين شركاي تجاري و نزديكترين قدرتهاي اقتصادي به اين منطقه، كنار بيايند، در حالي كه خيلي از مبادلات تجاري كشورهاي امريكاي لاتين در درجه اول با ايالاتمتحده، كانادا و مكزيك است، اگر سه كشور امريكاي شمالي، با رويكرد دولتهاي حاكم در كشورهاي امريكاي لاتين، تضاد ايدئولوژيك داشته باشند، آنگونه كه امروز ميتوان در روابط واشنگتن با كاراكاس و هاوانا مشاهده كرد، وضعيت اقتصادي و مبادلات تجارت خارجي اين كشورها هم دچار مشكلات عمده ميشود.
به صورت اختصاصي آينده مناقشه چپ و راست در برزيل، بهشدت به اقدامات و پيشرفت پروژهها و خط مشي بولسونارو در مقام رييسجمهور اين كشور بستگي دارد. در برزيل شاهد شعارهايي هستيم كه بولسونارو منطبق با آنها پيش رفت و توانست موفقيتهايي را كسب كند، اولين موضوع، در ارتباط با مسائل اقتصادي بود. دومين موضوع، مساله خشونت بود و سومين مورد، مساله فساد. اگر آقاي بولسونارو موفق شود در اين سه مساله كارنامه قابلقبولي داشته باشد، در حوزه اقتصادي كماكان بتواند موفقيتهايي را كسب كند، مسائلي همچون بيكاري، نرخ تورم را سروسامان دهد، همچنين در بحث خشونت بتواند موفق شود، قطعا در آينده جايگاه جناح راست در برزيل بهشدت تقويت خواهد شد.
در برابر حزب كارگر، به رهبري لولا داسيلوا، يك مساله مهم وجود دارد و آن مساله درگيري اين حزب با مساله فساد است. برجسته شدن مساله مبارزه با فساد، مختص امريكاي جنوبي يا برزيل نيست و در سراسر جهان شاهد جنبشهايي براي مبارزه با فساد فراگير در دولتها هستيم. دولتهاي پيشين برزيل تحت رهبري حزب كارگر اكنون در دستگاه قضايي اين كشور درگير پروندههاي فساد هستند. در همه كشورها، بهويژه كشورهاي حوزه امريكاي لاتين بهخصوص در برزيل فساد يك امر طبيعي است. منتها اكنون وجدان بيدار ملتها به اين مسير رسيده كه فساد حتي در يك مقياس كوچك آن نيز بد و مضر است. اين فساد ميتواند بستري براي فروپاشي احزاب باشد. اگر حزب كارگر موفق شود كه در بازسازي خود از نيروهاي جوان و پاكدست استفاده كند و بتواند بدنامي فساد را از نام خود پاك كند، شايد اين اميد را داشته باشد كه در انتخاباتهاي بعدي دوباره بتواند با راستگرايان حاكم رقابت كند. اكثر احزاب سوسياليست در امريكايي جنوبي بهشدت نيازمند ايجاد شفافيت اقتصادي، براي احياي جايگاه خود هستند. داسيلوا اگر بتواند مديريت و بازسازي را به نحو مطلوبي مديريت كرده و افكار عمومي را براي موضوع فساد اقناع كند، ميتوانيم بگوييم كه در دوره بعد موفق خواهد شد. البته نه به عنوان نماينده چپگرايي، بلكه به عنوان نماينده يك برنامه توسعه و همهجانبه كه بخشي از آن چپگرايي است. به هر تقدير حزب داسيلوا و نتيجه عملكرد او در دوران رياستجمهوري به اندازه كافي محبوبيت دارد كه در صورت پاك شدن نام رهبران آن از پروندههاي فساد، به سادگي بتواند دوباره قدرت را در اختيار بگيرد.