• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4350 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۵ ارديبهشت

براي دوم ارديبهشت كه سالروز تولد قيصر بود

يك شهر، يك شاعر

احسان رضايي

 

 

اخوان‎ثالث كه مرد، من هنوز مدرسه راهنمايي مي‎رفتم. تازه چندتايي از شعرهايش را حفظ كرده بودم و تا روزي كه خبر تشييعش را توي روزنامه اطلاعات ديدم، حتي نمي‎دانستم كه آقاي شاعر زنده بوده. (نمي‎دانم چرا، اما هميشه فاميلي‎هاي دوكلمه‎اي به نظرم براي آدم‎هاي قديمي يا خيلي پير مي‎رسد.) نمي‎دانم اگر آن موقع اين آگاهي را داشتم كه آن مرد بزرگ همين‌جا توي تهران، در خيابان فاطمي، در كنار ماست و مي‎شود ديدش و شنيدش، براي ديدارش هم مي‎رفتم يا نه. (يك پسربچه مدرسه‎اي، چه عقلش به اين چيزها مي‎رسد؟ و تازه عقلش هم برسد، جرات و امكانش را دارد؟) اما در مورد قيصر خيلي زود اين كار را كردم و به خيل انبوه آدم‌هاي خوشبختي پيوستم كه سعادت ديدارِ آن مرد نجيب را از نزديك داشته‎اند.

 

دفتر سروش نوجوان در خيابان مطهري، حوزه هنري در خيابان حافظ، خانه شاعران در خيابان دولت و بالاخره بيمارستان دي در خيابان وليعصر. اين، فهرست همه قرارهاي من با آقاي شاعر بود. آن روزها نمي‎دانستم اين ديدارها، اين منتظر شعر تازه بودن‎ها، اين خبر انتشار دفتر شعر جديد را به ديگران دادن‎ها چه اتفاق مهمي در زندگي من و همسالانم است. حالا كه بيشتر از ده سال از رفتن آقاي شاعر مي‎گذرد و هنوز كسي پيدا نشده كه جاي او را پر بكند، تازه دارم مي‎فهمم كه «شاعر يك نسل» يعني چه. تازه دارم مي‎فهمم كه ما چه شانسي آورديم كه شاعر خودمان را داشتيم. مي‎فهمم كه تجربه شاعرانه‎اي كه ما در جوار قيصر گذرانديم، چه تجربه ناب و منحصر به فردي بوده است.

 

كتابي هست از خاطره‎هاي نويسنده‎اي كه در جواني‎اش با بورخس نشست و برخاست داشته و او هم در آن دوره جواني نمي‎دانسته كه اين ديدارها چه غنيمتي است و حالا در پيري سعي كرده هر چيزي را كه توي خاطرش مانده روي كاغذ بياورد. يكي از چيزهايي كه به ياد اين آقاي شرح‎حال‎نويس مانده، اين است كه بورخس يك بار به او ‎گفته شهر زادگاهش، بوينس‎آيرس تا زماني كه آناتول فرانس نويسنده از آن بازديد نكرده بود، چندان واقعي به نظر نمي‎رسيده و تازه بعد از ديدار آن نويسنده بزرگ از شهرش بوده كه «حالا بوينس‎آيرس كمي واقعي شد». نويسنده اين را هم اضافه كرده بود كه بعد از بورخس، اين شهر ديگر كاملا واقعي شده است.

 

حالا حكايت ماست: شهر ما و روزگار ما را هم قيصر بود كه واقعي كرد. حالا ديگر خيال‌مان راحت است كه اگر صد سال، هزار سال يا كسي چه مي‎داند، سيصدهزار سال بعد هم اگر كسي بخواهد نسل ما را به خاطر بياورد، با شعرهاي شاعر نسل‌مان، يعني قيصر از ما ياد خواهد كرد و مثلا خواهد گفت نسلي كه «حرف‌هايش هنوز ناتمام»، «ناگهان چقدر زود دير» مي‎شده. خوشبختي بزرگي است، نه؟

حيف است حالا كه حرف به اينجا رسيد، اين ستون را بدون اينكه شعري از امين‌پور بخوانيد ول كنيد و برويد، او ممكن است در ظاهر بين ما نباشد ولي شعرش حيات هميشگي دارد:

دل داده‌ام بر باد، بر هر چه باداباد

مجنون‌تر از ليلي، شيرين‌تر از فرهاد

اي عشق از آتش، اصل و نسب داري

از تيره دودي، از دودمان باد

آب از تو توفان شد، خاك از تو خاكستر

از بوي تو آتش، در جان باد افتاد

هر قصر بي‌شيرين، چون بيستون ويران

هر كوه بي‌فرهاد، كاهي به دست به باد

هفتاد پشت ما، از نسل غم بودند

ارث پدر ما را، اندوه مادر زاد

از خاك ما در باد، بوي تو مي‌آيد

تنها تو مي‌ماني، ما مي‌رويم از ياد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون