نام نيكي گر...
سيد حسن اسلامياردكاني
بهمن ماه سال 96 رفتم دلوار و از خانهموزه رييسعلي دلواري ديدار كردم. در جايي تابلويي بود كه بر آن شجرهنامه رييسعلي و نوادگانش آمده بود. در ميان فرزندانش ظاهرا ديگر كسي «رييس» نبود و آرام آرام نام رييسعلي در ميان نوه و نواده كمرنگ ميشد تا به نامهاي بسيار «مدرن» و متفاوتي چون «ركسانا» ميرسيد. اين مساله در ذهنم بود تا آنكه هفته گذشته نوشته آقاي عباس عبدي با عنوان «تحليل يك آگهي تسليت» (روزنامه اعتماد، شماره4373، 1/3/98) را خواندم. ايشان با تحليل آگهي فوت يكي از عالمان شيعه و نامهاي درج شده چهار نسل از بازماندگان در ذيل آن، تحولات نامگذاري طي اين سده را به شكلي ملموس بيان كرده بود. خواندن اين نوشته مرا بر آن داشت تا دوباره در اين مساله تامل كنم كه چرا امروزه شاهد اين تمايل شديد به انتخاب نامهاي بسيار متفاوت هستيم. نامگذاري همزمان تمايز و تعلق ايجاد ميكند. با گذاشتن نامي بر فرزندان خود، او را از ديگران متمايز ميكنيم و در عين حال او را جزو گروهي واقعي يا آرماني قرار ميدهيم. وقتي پدري نام فرزندش را «ياسر» ميگذارد، هم نشان ميدهد كه او «باقر» و «پرهام» نيست و بدين ترتيب او را «خاص» ميسازد و هم ميخواهد، نشان بدهد كه او متعلق به خانوادهاي است كه گرايش انقلابي دارد و به كساني چون ياسر عرفات عشق ميورزد. بدين ترتيب نام هر كسي كمابيش تعلقات و وابستگيهاي فراواني را نشان ميدهد و ميتوان با شنيدن نام كسي با اطميناني نسبي نكات مهمي درباره جايگاه اجتماعي، اقتصادي، سياسي، قومي، و ديني آن شخص گفت. از اين منظر نام «سبزعلي» بيانگر خاستگاه روستايي و سنتي صاحبنام است و نام «ميثم» بيانگر زمانه انقلاب و گرايش به نامگذاري اسلامي و «آرتميس» بيانگر خروج از آن فضا و تلاش براي گسستن از تعلقات رايج.
بدين ترتيب نام شخص به گونهاي شناسنامه تفصيلي او به شمار ميرود و با ديدن نامي چون «سيد شهابالدين واعظ» ميتوان به سادگي حدس زد كه آن شخص به خانداني روحاني تعلق دارد. بدين ترتيب هر نامي مانند لهجه به نحوي چيزي درباره صاحب آن نام ميگويد و تعلقات گوناگون او را نشان ميدهد. در اولين مواجهه با كسي كه فقط نام او را ميدانيم، ميكوشيم كمي درباره منش و فرهنگ خانوادگي و اجتماعي او گمانهزني و بر اساس آن رفتار كنيم. لذا اگر كسي را با نام «فاطمه» ديديم احتمالا به گونهاي رفتار ميكنيم و اگر نام او «ديانا» بود به گونه ديگري درباره فرهنگ خانوادگياش فكر ميكنيم. اما گاه اين گمانهزنيها به مشكل برميخورد. تصور كنيد كسي را ميبينيد كه نامش «ساسان» است. ميتوان انتظار داشت كه اين شخص در خانوادهاي با تعلقات و تربيت خاص ايراني زاده شده باشد، اما بعد متوجه ميشويم كه در شناسنامه نامش «سيد ساسان» است و پدرش «عمار» نام دارد. حال ميتوانيم حدس بزنيم كه پدرش زاده دوران انقلاب و تلاش براي احياي شخصيتهاي انقلابي صدر اسلام است و احتمالا بعدها از آن فضا دور شده و براي فرزندش نامگذاري يكسر متفاوتي در پيش گرفته است. در موج نامگذاري رايج، جنبه نخست يعني تمايز برجسته شده است و افراد ميكوشند با انتخاب نامهاي «خاص» فرزند خود را متفاوت كنند. اما يك جنبه ديگر قضيه ناديده گرفته شده است و آن اينكه پدر يا مادري كه دست به نامگذاري ميزند، با مساله «تعلق» چه ميكند. ما هر نامي كه انتخاب كنيم، چيزي درباره خود افشا ميكنيم. هنگامي كه من با نام «رحيم»، نام فرزندم را «آتوسا» ميگذارم، يعني تعلقم را به سنت و فرهنگي كه خودم در آن باليدهام، انكار ميكنم و در پي پيوند زدن فرزندم به سنتي ديگر هستم. اما كدام سنت؟ دشواري برخي نامگذاريهاي رايج آن است كه ديگر نميتوانيم تصويري روشن از اين تعلقات دريابيم و خاص بودن و تمايز چنان غلبه پيدا ميكند كه مساله تعلق را كمرنگ ميكند.