مواجهه انتقادي با تاريخ
فلور عسكريزاده
تاريخ رخداده را چگونه ميتوان ديد؟ يا چگونه ميتوان به سراغ تاريخ رخداده بر ما رفت؟ آيا ميتوان تاريخ را مثله كرد و امر تكهپاره شده را به نام تاريخ «فاجعه» به خورد اين و آن داد؟ آيا تاريخ براي «خوش آمدن» يا «خوش نيامدن» ديگري است كه نوشته ميشود؟ براي نوشتن تاريخ زنان يا به عبارتي خاصتر براي نوشتن تاريخ «ندا و مناداي» زنانه چه چيز است كه ما را ياري ميكند تا با نگاه انتقادي به آنچه رخ داده، براي «نه هنوز»مان طرحي بيندازيم و تفكر كنيم به آنچه رخ داده؟ چه چيز ما را از «راندن»، «انتقاد نكردن» و عدم تفكر بازميدارد؟
براي به ياد آوردن و غفلت نكردن از تاريخمندي و زمانمنديمان، چطور «پرتابشدگيمان» را به ياد آوريم و در آن، آينده و «نه هنوز» را نيز فراديد داشته باشيم؟ چه چيز ما را در دام انفعال و واگويههاي منفعلانه گير مياندازد و چه است آني كه موقعيتها را براي ما پرسش سزا ميكند؟همان طور كه براي تفكر به اكنونيت و «حال حاضر» راهي به غير از به ياد آوردن گذشته وجود ندارد، اولين گام براي تفكر نكردن نيز غفلت و از ياد بردن گذشته است. بنابراين در اين پرتاب شدگي، سنت تاريخي بر ما رفته اهميت دارد و هيچ شكي در آن نيست. اما پرداختن به اين اهميت چگونه است؟ طورها يا نحوههايي براي مواجهه با تاريخ وجود دارد؛ نيچه سه نوع تاريخنگاري را از هم تفكيك ميكند: «تاريخ يادبودي، تاريخ عتيقهشناسي، تاريخ انتقادي». نحوههاي ياد شده از تاريخنگاري، بدون نگاه ارزشي، ميتوانند دست در دست هم، وحدت طرحاندازانهاي را براي به كار آمدن ايجاد كنند و ضرورتا به نقد «حال حاضر» بپردازند. درست است كه هر يك از اطوار ياد شده براي مواجهه با تاريخ ميتواند منحصرانه و بياطوار ديگر رخ دهد؛ اما از دست رفتن هر يك از وجوه تاريخنگاري ياد شده سبب از دست رفتن نقد حال حاضر ميشود و گويي «آدمي نميتواند از تاريخش بگريزد و تاريخ مدام، تسلسلوار بر سرمان آوار ميشود. مانند آناني كه تاريخ را صرفا هم چون موزه ميبينند و وقايع تاريخي را هم چون «اشيا» موزه به نمايش ميگذارند. وقتي تاريخ تبديل به «چيزي» براي نمايش ميشود چه نمايش فاجعه يا نمايش افتخار! شايد به ظاهر اتفاق خاصي نميافتد و امر فاجعهبار يا غير آن را واگويه ميكنيم، اما از منظر ديگر در تاريخ - موزه، ما مدام عتيقهها را يا تحسين ميكنيم يا تنفر ميورزيم. در هر دو حالتِ تحسين و تنفر، تفكر نميكنيم. در هر دو حالت خشونتي پنهان وجود دارد و آن خشونت مربوط به غياب امر پنهان است، خشونت آن چيزي كه در واگويهها و تاسف و تبختر مجال داده نميشود تا بروز پيدا كند. خشونتي كه به طور سوبژكتيو و گاهي با سهلانگاري يا طفره روي، رخ داده و موقعيت-اتمسفر را به فاكت و «حضور» تقليل داده است و بيانتقاد راديكال از بنيانهاي فكري وقايع تاريخي، آن را به نحو مصيبتباري تكرار و منفعلانه وا ميگويد. در اين نوع به موزه رفتن و عتيقهاي نگاه كردن به وقايع تاريخي، نداي جهان به گوش نميرسد و ماجراهاي تاريخي به «شيء» تبديل ميشوند. اشيايي كه بافتار و همبستگيشان را از دست دادهاند و به ابژههايي براي خوشايند و بدآيند ما تبديل شدهاند. بنابراين ميتوان پرسيد: آنچه اين اشيا تاريخي بودهاند و «ديگر نيستند» چيست؟ امر پنهان آنها كه در واگويههاي منفعلانه از ياد ميرود، كجاست؟ در نوشتنهاي انفعلالي كه وقايع همچون اشيا آنتيكي از متن كنده ميشوند و كنار هم قرار داده ميشوند تا نكبت يا شوكت را به نحوي پررنگتر نمايش دهند، جهان اشياي تاريخي آنتيك فراموش ميشود. وقتي جهان پس پشت وقايع ِتاريخي ِشيء شده فراموش شود خوانش و نقد راديكال براي طرحاندازانه جهان را ديدن به تعويق ميافتد؛ چراكه واگويههاي منفعلانه همچون آبي بر آتش خشم تاريخي، اندك زماني ميتوانند جگر سوخته را خنك كنند. اما مگر با اين نوع خنك كردنِ جگرِ سوخته تاريخي ميشود تاريخ جبران نوشت؟ مگر نه اين است كه انفعالهاي تاريخي، مجال بروز به پروامنديهاي تاريخي را نميدهند؟ در راه تفكر گاهي چفت و بستهاي وقايع تاريخي را اگر در متنها از ياد ببريم كل مفصلبندي را ناديده گرفتهايم و اين نوع ناديده گرفتن است كه ما را در دام سقوط هرروزينه و مواجهه غيرانتقادي با تاريخمان گير مياندازد.