• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4387 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۲ خرداد

درباره كتاب «از دو كه حرف مي‌زنم از چه حرف مي‌زنم» و نويسنده‌اش

بي‌هاي و هو عصيان دارد

مجتبي ويسي

 

 

«نه سبك ژاپني دارم، نه آمريكايي. سبك خودم را دارم.»

جمله‌اي است از هاروكي موراكامي در يكي از مصاحبه‌هايش درباره اسلوب داستان‌نويسي‌اش. اما اين گفته را، به زعم من، مي‌توان به طرز زندگي و جهان‌بيني او نيز تعميم داد. موراكامي فرديتي دارد كه به ‌راحتي تن به روايت‌هاي كلان موجود نمي‌دهد. عده‌اي معدود از افراد جهان چنينند. به خواست خود پيش مي‌روند و اعتنايي به محرك‌ها و انگيزه‌ها و آداب مستقر اجتماعي ندارند. نزد اين افراد سنت و تجدد ندارد، تشخيص اگر بدهند در مقابل هر دو مي‌ايستند. چنين افرادي كه سر به درون دارند، خواه‌ناخواه تنها مي‌شوند، تك‌رو، تنيده مي‌شوند به بالاي تاك خويش به قول آن جناب نويسنده.

آرامشي ظاهري دارند و در عين خاموشي عصيان دارند. بي‌هاي و هو عصيان دارند. چنان در كار تخريب يا بازسازي خود و جهان‌شان برمي‌آيند كه گاه تا آستانه هلاكت و نيستي فرو مي‌روند. «بنيادي‌ترين ساختار داستان‌هاي من اين است: بايد از ميان تاريكي عبور كني.» خود موراكامي مي‌گويد. و خود او، شخصيت‌هاي داستاني او چنين ظلماتي را درك كرده‌اند، درك مي‌كنند. براي درك موراكامي و جهان داستاني او بايد راهي به درون فرديت او گشود، راهي به درون اين تاريكي كه انسان در درونش زيست مي‌كند. همين است كه خيلي‌ها را به او نزديك مي‌كند، آثارش را مي‌خوانند چراكه او چاه‌هاي درون را حفر مي‌كند. مي‌خواهد برود تا اعماق، تا ژرفاي هست و هستي، كندوكاوي جانگداز، تا شايد راهي به بيرون بيابد، راهي به گريز از چاه‌هاي درون. «بايد از زيرزمين‌ها بگذري تا به روشنايي برسي.» خودش مي‌گويد. پس دغدغه او اين‌مكاني يا اين‌زماني نيست. دغدغه او ژاپن يا آمريكا نيست. او سر در پي انسان سرگشته دارد، سر در پي چيستي. براي همين انسان‌ها در نقاط مختلف جهان تنهايي و انزوايش را درك مي‌كنند، تاريكي‌اش را. براي همين است كه با او همراه مي‌شوند. او در پي خودش مي‌دود.

چنين افرادي فرديتي بزرگ‌تر از يك جنبش دارند، پرتحرك‌تر از يك جريان اجتماعي. فرديت‌شان به گنده‌گويي عادت ندارد. نه وعده مي‌دهد، نه خود واحدش را جاي جمع مي‌گذارد. يكه و تنها پيش مي‌آيد، مصّر و سرسخت. تا آخر راه‌شان مي‌روند، بي‌بروبرگرد و چنين افرادي، چنين فرديتي، براي نظم مستقر مخرب است. نظم مستقر نه فقط در قالب فضاي غالب ادبي ژاپن بلكه حتي در هيات بنياد نوبل سر درمي‌آورد. فوئنتس به قواعد مألوف تن نمي‌دهد، آدونيس و موراكامي بي‌توجه به معيارهاي هژمونيك هستند پس اينان و امثال اينان به بازي گرفته نمي‌شوند، مطرود مي‌شوند.

نويسنده‌اي كه به هنجارها اعتنايي ندارد آيا تعجبي دارد كه بدود؟! او رسم‌ها و الگوها را پشت‌ سر گذاشته. آن‌ قدر حفر كرده است تا به زميني نو رسيده است، جهاني نو. در جهان پديدار شده‌اش او هر كاري را كه لازم بداند، انجام مي‌دهد. رهاست در محدوده‌اي كه خود خلق كرده است. شخصيت‌هايش هم هميشه پس از گرفتاري‌ها و بلاها بندها را از پا مي‌گسلند تا به خود برسند، به فرديت‌شان فارغ از نگاه غالب، فارغ از رسم و رسوم و فرمان. تا به نظمي خودخواسته برسند. موراكامي ژاپني است و در عين حال نيست. ناراضي است و آرام دارد. سبك خودش را دارد. هر كجاي ديگر جهان هم كه مي‌بود، همين بود مثل آن عده معدود شبيه خودش.

دويدن استعاره‌اي از رمان‌نويسي است. اين را حالا ديگر همه مي‌دانند. دويدن رياضت جسم است و نوشتن رياضت ذهن. دويدن رماني است كه جسم بر زمين مي‌نويسد و رمان دويدن ذهن است كه بر كاغذ ماديت پيدا مي‌كند. هر دو آهسته‌اند، هر دو پيوسته. نفس بايد داشت براي ادامه، ريتم، توازن. دويدن تنهايي است، تنهايي بي‌پايان رمان‌نويس. بر جاده‌هاي كاغذ راه سپردن، دويدن در هزارتوي ذهن، مسيري را با پا ديدن و شنيدن. لمس ذهن و عين. ساده و پيچيده است دويدن، مثل رمان. پس رمان‌نويس مي‌تواند دونده باشد اگر به سبك خودش رفته باشد.

پس مي‌دود و كوتاه نمي‌آيد. دست از سر خودش و جهان برنمي‌دارد. به آنها كه گوش‌ها را هنوز نبسته‌اند، چشم‌هايشان گشوده است، مي‌گويد. تجربه، رازش را مي‌گويد. پا گذاشتن به درون محدوده‌اي متفاوت از تجربه، رسيدن به آن سوي خويشتن. به بعيد، به عجيب رسيدن. «مردم مي‌گويند كتاب‌هاي من عجيب هستند اما وراي غرابت‌شان بايد دنيايي بهتر وجود داشته باشد. موضوع اين است كه پيش از دست يافتن به دنيايي بهتر بايد اين غرابت را تجربه كنيم.» خودش مي‌گويد، موراكامي غريب مي‌گويد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون