كالاهاي غيراساسي
حسن لطفي
در بين رفقاي جور واجوري كه دارم، نقاش جواني است كه به تازگي با او آشنا شدهام. شيوه خاص خودش را دارد و در نقاشيهاش پي مفهوم و معنايي ميگردد كه وصل به داستاني باشد.
مدام در آثار داستاني و اشعار نويسندگان و شاعران مختلف پي سوژهاي براي تصوير كردن ميگردد. هر بار كه ميبينمش، كيفش پر از اتود و ذهنش پر از سوژههاي گوناگون است. اما براي من جالبتر از همه اينها شور و شوقي است كه براي خلق آثار هنري دارد.
اهل گلايه و ناله و زاري هم نيست. حداقل تا آخرين ديدارمان نبود. در آخرين ديدار وقتي كيفش را خالي و خودش را سردرگم ديدم، متوجه اتفاقي شدم كه انگار براي او تازه نمايان شده بود.
در حرفهايش فهميدم با ته كشيدن رنگ و ادوات نقاشي گذرش به فروشگاههايي افتاده كه اين وسايل را ميفروشند.
اين طور كه ميگفت، حكم كسي را داشته كه مثل اصحاب كهف از غار بيرون آمده است. قيمتها برايش آنقدر بالا بوده كه گمان ميكرده اشتباه ميكند.
وقتي فروشنده حالياش كرده كه مدت زيادي است، ادوات و ملزومات هنري به دليل كالاي غيراساسي بودن با دلار نرخ چه و چه خريد و فروش ميشود، تازه متوجه موضوع شده و دست از پا درازتر از دكان او بيرون آمده است. براي آنكه چين از چهرهاش باز كند و شور و شوق قديمياش را به او برگردانم به شوخي پيشنهاد دادم مثل يكي از نقاشان قديمي، رنگ تابلوهايش را از طبيعت و برگ درختان بگيرد.
نميدانم در حرفم چه بود كه شوخيام را جدي گرفت و خواست درباره آن نقش و روشش بيشتر بداند(شايد هم شكل آدمي را گرفت كه جدي گرفته و كاري كرد كه من شوخياش را جدي بگيرم).
قرارمان اين شد تا درختان گردو بيبرگ نشدهاند به سراغ آن نقاش برويم اما راستش را بخواهيد از وقت رفتن او مدام در فكر اين هستم كه چه راهي براي اضافه كردن مواد اوليه مورد نياز هنرمندان براي توليد آثار هنري و فرهنگي به ليست كالاهاي اساسي وجود دارد.
اصلا فرهنگ و هنر كجاي اين تقسيمبندي قرار دارند؟ شايد روزي جواب اين سوال را دقيق و كامل پيدا كنم.