نگاهي به نمايش «فرشته تاريخ» محمد رضاييراد
روايت شكست
سيد حسين رسولي
والتر بنيامين مينويسد: «قهرمان مدرن، قهرمان نيست؛ او اداي قهرمان را در ميآورد.» از سوي ديگر،
دو سرتو مينويسد: «شايد دقيقا خردهبورژوا باشد كه به ظهور قهرمانگرايي جديد از پيش آگاه است؛ آن هم قهرمانپروري عظيم و جمعي. هنرها هم الگوي آن است.»
اين روزها نمايش «فرشته تاريخ» به نويسندگي و كارگرداني محمد رضاييراد در تئاتر شهر روي صحنه رفته است؛ نمايشي كه قهرمان آن والتر بنيامين، فيلسوف آلماني- يهودي است. از همان ابتدا اتاقي را ميبينيم كه بنيامين آخرين نفسهاي زندگي خود را در ۲۷ سپتامبر ۱۹۴۰ در آن كشيد و در نهايت دست به خودكشي زد. رابطه اين فيلسوف ماركسيست با برتولت برشت كارگردان و نظريهپرداز آلماني و همچنين معشوقهاش و بازپرس گشتاپو، محور اساسي نمايش است. شخصيتهاي مهم ديگري مانند تئودور آدورنو در زندگي بنيامين بودند كه از نمايش حذف شدهاند. بنيامين جمله جالبي دارد كه ميگويد: «عصر حاضر ميتواند بازندگان تاريخ را از شكستشان نجات دهد». با اينحال رضاييراد تلاش كرده است تا «روايت شكست» را انتخاب كند. كارگردان مدام بين زندگي بنيامين و سقراط (فيلسوف يونان باستان) پل ميزند و خودكشي هر دو را از جانب نخبهكشي نظامهاي سلطهگر و تماميتطلب تفسير ميكند. كارگردان حتي به انديشههاي فاشيستي ايراني هم پل ميزند و بازپرس گشتاپو سخناني درباره اپراي كوروش و شكوه و جلال او ميگويد. رضاييراد به رژيم صهيونيستي هم ميپردازد و ردپاي هيتلريسم را در زندگي روزمره اين نظام خونريز جستوجو ميكند. رضاييراد به هيچ نوع زيباييشناسي باج نميدهد. اگر واژگان نمايشنامه او را تحليل گفتمان كنيم، درمييابيم كه او مدام از ماركسيسم، تاريخ و ديالكتيك ميگويد. ۱۸۰ دقيقه نمايش با فضايي ثابت و زمانهايي از گذشته و روابط انساني را شاهد هستيم كه با حالتي نوستالژيك در برابر بنيامين زنده ميشوند. نكته اينجاست كه خود بنيامين اعتقاد دارد قهرمان مدرن، اداي قهرمان را در ميآورد پرسش اين است كه چرا رضاييراد خود بنيامين را براي قهرمان نمايش خود انتخاب كرده است؟ چرا مدام به سقراط و نخبهكشي پل ميزند؟ چرا به انديشههاي ايرانشهري مد اين روزهاي فضاي فكري ايران نظر دارد؟ در نهايت چرا وقتي بنيامين خودكشي ميكند پارچه يا چادري سياهرنگ بر پيكر او فرود ميآيد؟ روايت تودرتوي زمان براي بنيامين و نويسنده به نوعي تفسير زندگي روزمره ايراني است. رضاييراد به خوبي نمايشنامه خود را انضمامي (داراي زمان و مكان) ميكند. اما چند مشكل اساسي در نمايش موج ميزند. شيوه اجرايي وحدت ندارد. نمايش مدام بين اجراي دراماتيك و روايت درد و رنج بنيامين و شيوه تئاتر اپيك برشتي رفت و آمد دارد. كارگردان حتي از شيوههاي تئاتر تعاملي و پستمدرن هم بهره ميگيرد. گاهي برخي تماشاگران اشك ميريختند؛ گروهي ديگر هم با دستان خود موهايشان را پريشان ميكردند. رگههايي از قهرمانگرايي رمانتيك در منش و شخصيتپردازي رضاييراد سربرميآورد كه با منطق نمايشنامه «فرشته تاريخ» جور در نميآيد. به نوعي، نويسنده با «دوراهي حاد اخلاقي» (dilemma) مواجه است. با تمام اين احوال از ديدن اين نمايش مسرور شدم.