• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4427 -
  • ۱۳۹۸ سه شنبه ۸ مرداد

گذري به زندگي و آثار قاسم هاشمي‌نژاد به بهانه انتشار رمان «فيل در تاريكي» پس از چهل سال

مثل يك پروانه بود، گردِ نور

سارا كنعاني

 

 

نزديكي غروب 13 فروردين سال 95، مردمي كه داشتند از تفرجگاه و باغ و بوستان ِ روز طبيعت‌شان برمي‌گشتند، اگر اينترنت تلفن همراه‌شان را روشن مي‌كردند احتمالا خبر درگذشت قاسم هاشمي‌نژاد را مي‌خواندند و اگر اهل كتاب بودند مي‌دانستند چه گلي از گلستان دانش و ادبيات معاصر ايران كم شده است و آنان كه مخاطب خيلي جدي‌تر كتاب بودند، احتمالا حدس مي‌زدند اين پيرمرد 76 ساله كه عاقبت، عارضه ريوي امانش را در بيمارستان شريعتي تهران بريده، لابد به شوق ديدن خيرالنساء‌جانش اين سيزده را در كرده است و شايد هم نه! اصلا چه كسي مي‌تواند درباره موضوعي كه به قاسم هاشمي‌نژاد مرتبط است به قطعيتي برسد، وقتي كه سراسر رازآلودگي بود و همه او را به خلوت‌گزيني‌اش مي‌شناختند؟

 

جوينده و پوينده، مثل يك علامت سوال

حالا كه رمان «فيل در تاريكي»اش هم بعد از 40 سال تجديد چاپ شده، چه كسي است كه بتواند ادعا كند وجه تازه‌اي از اين شخصيت ادبيات معاصر ايران را مي‌شناسد؟ آيا روح نويسنده خلوت‌گزين و ساكتي كه در 5 روز كتابي بنويسد كه بعدها از آن به عنوان اولين رمان ژانر پليسي فارسي ياد كنند، به اين سادگي‌ها قابل دستيابي است؟ حالا‌گيريم كه به قول ابراهيم گلستان، اساسا اين كتاب در ميداني خالي از رقيب خوش درخشيده باشد؛ قبول! اما خلق اين ماندگاري در سال‌هاي آخر دهه 50 هم راه و چاهي داشته كه خيلي‌ها نشانش را نمي‌دانند؛ شايد حكايت همان سهل و ممتنع معروف. مي‌گويند برگ برنده‌اش در اين كتاب، خلق لهجه‌هاي مختلف فارسي بوده اما اين هم تنها يكي از نظريه‌هاست. ماجراي نيمه‌تمام ماندن فيلم نعمت حقيقي كه فيلمنامه‌اش بر اساس اين كتاب به نگارش در آمده بود شايد گوياتر از هر جمله‌اي باشد؛ قاسم هاشمي‌نژاد هميشه آن علامت سوالِ جوينده پوينده بود و نه آن نقطه آرامِ به تثبيت رسيده انتهاي خط. البته ناگفته نماند پاي داستان‌هاي او بالاخره به سينما كشيده شد و «راه و بيراه»اش را سيامك شايقي در سال 71 ساخت اما تبديل به اثر مهمي در تاريخ سينماي ما نشد. «عشقنامه مليك مطران» هم عنوان فيلمنامه ديگري است كه البته هيچ‌وقت جامه تصوير نپوشيد. اين عارفِ همواره به دنبالِ حقيقت كه براي اولين كتابش از تمثيل معروف مولانا وام گرفت و نام «فيل در تاريكي» را بر آن گذاشت، به راستي چه مي‌خواست و به دنبال چه بود كه يك عمر سر در گريبان داشت؟ هاشمي‌نژاد -‌ باز هم به قول آقاي گلستان- از آن دست نويسنده‌هايي نبود كه در كافه فيروز مي‌نشينند و حرف‌هاي گنده‌گنده مي‌زنند و صداي طبل توخالي‌شان را بلند مي‌كنند. او در خلوت خودش چه چيز را واكاوي و مرور مي‌كرد كه امروز بهترين گفت‌وگوهاي مكتوب موجود با گلستان و هوشنگ گلشيري را مديون او هستيم؟

 

بلندطبع و خوش‌پسند، مثل يك پروانه

اگر شما دوست يا قوم‌وخويش سالخورده‌اي داريد كه در دهه چهل روزنامه‌خوان بوده و حافظه‌اش ياري مي‌كند كه صفحه «عيارسنجي كتاب» را در روزنامه آيندگانِ سال‌هاي 48 تا 51 به خاطر بياورد، به شما مي‌گويد كه آن صفحات با نقدهاي ادبي و تحليل ساختاري و محتوايي آثار داستاني به قلم هاشمي‌نژاد پر مي‌شد و او هم‌شانه با شميم بهار، هم در ادبيات و هم در سينما، صاحب‌نظر بود. اگر هم‌ چنين پيرِ خوش‌حافظه‌اي را در اطراف خود سراغ نداريد، چه غصه كه نشر هرمس در سال 92 «بوته بر بوته» را منتشر كرده كه شامل چهل وچهار مقاله هاشمي‌نژاد است. يعني سي وهفت مقاله كه در فاصله سال‌هاي ١٣٤٨ تا ١٣٥١ در روزنامه آيندگان به چاپ رسيده بودند و چهار مقاله كه در سال ١٣٤٨ در مجله فردوسي منتشر شده بودند. جعفر مدرس صادقي مقالات حاضر در اين كتاب را جمع‌آوري كرده و مقدمه‌اي براي آن نوشته است. خود هاشمي‌نژاد نيز مقدمه‌اي مفصل و خواندني براي اين كتاب نوشته و در بخشي از آن مروري بر اولين‌بارهايي كه نقد ادبي در ايران نوشته شد، داشته است. قاسم هاشمي‌نژاد را شايد بتوان به يك پروانه شبيه دانست كه در يك باغچه پر زده و از كنار هر گل زيبايي كه رد شده، دلش نيامده شهد آن را ننوشد! اين شده كه از او هم رمان پليسي تأليفي مي‌خوانيم و هم رمان جنايي ترجمه‌اي؛ هم زندگينامه داستان‌گون مي‌خوانيم و هم شعر، هم كتاب در حوزه ادبيات تطبيقي و هم آثاري در حوزه ايران باستان و هم البته در حوزه مطالعات دين‌پژوهي. او فيلمنامه و نمايشنامه را هم حتي تجربه كرد. هاشمي‌نژاد قشر كودك را هم از شيريني قلم خود بي‌نصيب نگذاشت. با اين‌همه گل‌هايي با بوي عرفان اما دل اين پروانه را بيشتر برده بودند كه كتاب‌هاي متعددي در اين حوزه به شكل ترجمه يا تأليف از او به چاپ رسيده است؛ «كتاب ايوب»، «سيبي و دو آينه»، «كارنامه اردشير بابكان»، «قصه‌هاي عرفاني»، «در ورق صوفيان» و «سفرنامه ناصرخسرو قبادياني ورمزي» از آن جمله‌اند كه آثار تصحيحي و نقد او به حساب مي‌آيند.

 

عارفانه مثل خيرالنساء

او «خواب گران» از ريمون چندلر را در سال 82 ترجمه كرد كه تنها ترجمه پليسي‌اش به شمار مي‌رود و ديگر رماني ننوشت يا ترجمه نكرد تا اينكه در سال 72 داستان زندگي مادربزرگ خود «خيرالنسا» را كتاب كرد كه جعفر مدرس صادقي درباره آن نوشته است «يك تجربه منحصر به فرد در داستان‌نويسي مستند روزگار ماست كه متكي است به يك پيشينه ادبي هزارساله و يك دريافت سنتي از قصه عرفاني». خيرالنسا، مادربزرگ قاسم در سال 67 از دنيا رفته و همين‌كه او 5 سال بعد كتابي را درباره‌اش مي‌نويسد به اين معناست كه اين نويسنده حدودا 50 ساله در آن زمان، چگونه خاطرات كودكي خود را دهه به دهه به دوش كشيده و اصلا مگر اين رسم همه نويسنده‌ها نيست؟ نازكي طبع او را كه در اثر مرور خاطرات كودكي شدت گرفته بوده، زماني بيشتر حس مي‌كنيم كه بدانيم دو سه سال پيش‌تر از آن يعني در سال‌هاي 69 و 70 او سه كتاب براي گروه سني ب و ج منتشر كرد؛ «توي زيبايي راه مي‌روم» و «26 شعر از بروبچه‌هاي چي‌مايو» كه هردو ترجمه بودند و «شهر شيشه‌اي». «قصه اسد و جمعه» هم ديگر اثر تأليفي او براي كودكان و نوجوانان است.

 

راه ننوشته، مثل مرگ

قاسم از 58 تا 73 شعر چاپ كرد و نمي‌دانست «پري‌خواني» و «تك چهره در دو قاب» و «گواهي عاشق اگر بپذيرند» چند روزي بعد از مرگش به صورت يك مجموعه كتاب واحد با نام «بازخريد دياران گمشده» توسط نشر بوتيمار به بازار مي‌آيد، وگرنه حتما اهل به نقد كشيدن خودش هم بود و شايد چند خطي را حذف و اضافه مي‌كرد، گواه اين نكته كتاب «راه ننوشته» است كه صورت مكتوب گفت‌وگوي طولاني علي‌اكبر شيرواني با قاسم هاشمي‌نژاد است درباره همه آثار او، به تفكيك و به تفصيل. او درباره مرگ هم بسيار انديشيده و خوانده و پژوهش كرده است؛ «عشق گوش، عشق گوشوار» عنوان كتاب ديگري از هاشمي نژاد است كه داراي هفت مقاله از اين نويسنده است و دو مقاله‌اش درباره مرگ است. او نام آن را هم دوباره از ميان نوشته‌هاي عارف محبوبش مولانا، انتخاب كرده است. «چشم‌انداز تاريخي روايت»، «جست‌وجويي در بازيافتن منابع نمايش در ايران» و «فرهنگ پايه تيپ‌شناسي شخصيت‌هاي ايراني» از جمله موضوعات ديگر اين كتاب هستند. هاشمي‌نژاد متن پاياني اين كتاب را بسيار متفاوت نوشته و در «چهار خاطره بادآورد به روايت شاه پريان» به سبك خاصي رسيده است؛ تلفيقي از گزارش و داستان.

 

معرفتِ ديدن، مثل سيبي ميان دو آينه

آثار ترجمه شده او جذابيت خاصي دارند، از اين نظر كه قادرند گروه بزرگي از يك جامعه را با منش‌هاي فكري متنوع جذب كنند! «منبر يك رسانه عمومي در اسلام» نوشته اصغر فتحي است كه هاشمي‌نژاد آن را ترجمه كرده و از عنوان كتاب پيداست كه در چه باره‌ايست. از سوي ديگر او نمايشنامه‌اي منظوم از تي.اس.اليوت را با نام «مولودي» ترجمه كرده است كه در سال 77 به بازار آمده. اين نمايشنامه در نگاه اول فضايي جنايي دارد اما با تعمق بيشتر مي‌توان معاني ديگري را از آن دريافت. «بشنو، آدمك!» نوشته ويلهلم رايش نيز فضايي جنايي-‌ رواني دارد. علاقه هاشمي‌نژاد به آثاري بر پايه روانشناسي با ترجمه «من منم» نوشته راتان لعل كه كتابي درباره خودكاويست، بيشتر مشخص مي‌شود. «آوادوگيتا: سرود رستگاري: كهن‌ترين متن وحدت وجود»، نوشته داتا تريا نيز كه محتواي آن از عنوانش مشهود است، ديگر اثريست كه قاسم هاشمي‌نژاد براي ترجمه آن راغب شده است. حقيقتا كه «حقيقت» همان دغدغه‌ايست كه مي‌توان ردپاي آن را در تمامي اين آثار جست و هنوز كسي نمي‌داند آيا مترجم مرموز و ساكت و ساده و صميمي آنها، عاقبت به درك آن نائل آمد يا نه؟

اگر معروف‌ترين اثر تأليفي صوفيانه قاسم هاشمي‌نژاد همان «سيبي و دو آينه» باشد كه هست، او از بطن زندگي بزرگان عرفان چه مي‌خواست؟ هاشمي‌نژاد در اين كتاب درباره حسين منصور حلاج، بايزيد بسطامي، ابراهيم ادهم، رابعه ادويه، ابوسعيد ابي‌الخير و ابوبكر بلخي قلم زده و زندگي و آثار و افكارشان را بررسي كرده و با توجه به اينكه اين اثر در دهه آخر عمر او به انتشار رسيده اين نكته به ذهن مي‌رسد كه شايد تا آخرين نفس‌ها، آفتابگردانِ ذهنش به دنبال خورشيدِ حقيقت بود، كما اينكه در كتاب «راه ننوشته» هم از قول او آمده است كه «حقيقت معرفت در خيابان رخ مي‌دهد؛ بطور مدام دور و برتان جريان دارد. ديدن مي‌خواهد. ديدش نيست. فعل «ديدن» در نزد نياكان ما يك مفهوم فني دقيق داشت، به‌خصوص نزد اهل معرفت.»

 

دريچه مثل مقدمه كتاب‌ها

اين‌زاده شهر آمل كه «201 حكايت عرفاني از دفتر معرفت‌پيشگان» را به تقرير در آورده بود، با اينكه شيفته سبك معمايي و پليسي بود و مي‌دانيم نويسندگانِ اهل اين شيوه، مخاطب را تا آخرين لحظه تشنه نگه مي‌دارند، ايده‌اي متفاوت براي كتاب‌هايش در نظر مي‌گرفت و آن اينكه در همان صفحات نخست، جان كلامش را مي‌ريخت، البته نه براي هر مخاطبي. براي آنان كه براي به سر دويدن‌ها، منتظر يك اشاره بودند و براي اهل فهم و معرفت؛ كما اينكه هفته‌نامه «كرگدن» در شماره 44 درباره اين وجه از شخصيت قاسمي‌نژاد نوشت: «هاشمي‌نژاد، دنبال چيزي مي‌گردد كه آن را در مقدمه‌هاي كتاب‌هايش بهتر از هر جايي مي‌توان يافت. اگر در اغلب كتاب‌ها، بخش مقدمه را بايد زودتر رد كرد تا به متن اصلي رسيد، در كتاب‌هاي هاشمي‌نژاد، اتفاقا حرف‌هاي مقدمه، حرف‌هاي اصلي و اساسي است. جايي كه او شرح جست‌وجوهايش را مي‌دهد. جست‌وجوهايي كه عاقبت او را به متون عرفاني و آرامش موجود در آموزه‌هاي آن رساند». هاشمي‌نژاد همچنين عاشق ساده‌نويسي و همه‌فهم بودن كتاب‌ها بود تا جايي كه احمدرضا احمدي در خاطراتش مي‌نويسد: «كتاب شعري در آورد و به من داد و آشنايي ما قطع نشد و ارتباط و دوستي ما ادامه يافت. در تقديم‌نامچه‌اي كه بر نسخه‌اي از كتاب «سيبي و دو آينه» نوشت و به من داد هنوز خط خودش هست: براي دوستِ كودكم، احمدرضا احمدي. اين اواخر به من گفت «بعد از انقلاب شعرهايت ساده‌تر و همه‌فهم شده است، تا آنجا كه مي‌تواني ساده‌ترش هم بكن.» شنيدن اين نظر از كسي كه كمتر درباره ديگران اظهار عقيده مي‌كرد، برايم بسيار مهم بود». اين اصرار براي ارتباط برقرار كردن با عامه مردم اما باعث نمي‌شد او از اصول خودش بگذرد. معروف است كه هاشمي‌نژاد مصاحبه‌اي مفصل با ابراهيم گلستان انجام مي‌دهد اما وقتي قرار مي‌شود روزنامه آيندگان با جرح و تعديل آن را به چاپ برساند، اجازه انتشار آن را نمي‌دهد. بعدتر وقتي اين مصاحبه به همراه گفت‌وگوهاي ديگر در مجموعه كتاب «گفته‌ها» به چاپ مي‌رسد، او ترجيح مي‌دهد نامش را در كتاب قيد نكنند و گلستان اين موضوع را موكدا در مقدمه چاپ‌هاي اول، دوم و سوم كتاب، قيد مي‌كند. هاشمي‌نژاد در اين گفت‌وگو، بر روي كارهاي داستاني گلستان تمركز كرده و با تيزبيني و دقت موشكافانه و نيز رويكردي انتقادي، درباره مجموعه داستان‌هاي «آذر، ماه آخر پاييز»، «شكار سايه»، «جوي و ديوار و تشنه» و «مد و مه» با نويسنده سختگير و مجادله‌گر اين داستان‌ها بحث و جدل كرده است. پرسش‌هاي او از گلستان، بيانگر وسعت ديد و مطالعات ادبي او و دانشش در زمينه نقد ادبي، ساختار روايت و فرم داستان و نثر و زبان ادبي بود. قاسم هاشمي‌نژاد نه فقط در هنگام مصاحبه با گلستان كه مربوط به سال‌هاي تجربه‌مندي اوست، بلكه در اولين روزهاي كار در روزنامه و در هنگام چاپ گفت‌وگويش با اردشير محصص نيز نهايت دقت و ظرافت را در به كارگيري كلمات به خرج داد. اين گفت‌وگو در دهه 40 از او در روزنامه آيندگان به چاپ رسيده است.

 

با اصالت، مثل هيچ‌وقت ديگرِ معاصر

از دوستي ميان او و بيژن الهي همه خبر دارند. در كتاب «راه ننوشته» درباره نحوه آشنايي‌شان، چند سطري آمده كه وقتي امروز آن را مي‌خوانيم، از حضور آن همه آدم مهم هنر و ادبيات در يك گُله جا، غبطه‌برانگيز مي‌يابيمش. در مراسم نمايش فيلم «خشت و آيينه » ابراهيم گلستان، قاسم هاشمي‌نژاد بيژن الهي را كه به همراه غزاله عليزاده براي تماشا آمده بوده، براي اولين‌بار ملاقات مي‌كند. هرچند كه آشنايي اوليه‌اش با اين شاعر به «دفتر شعر ديگر» برمي‌گردد. ايجاد دوستي بين آن دو نيز برمي‌گردد به وقتي كه «نشاني مرض‌ها» را از الهي خوانده و بعدتر همكار يكديگر در موسسه نشر پنجاه‌و‌يك شده‌اند. خود او درباره اين روزها گفته است: «مهر من به او، پيش از هر آشنايي جدي، ناشي از يك تجربه برق‌آسا بود. عصر روزي بود در سال چهل‌وچهار كه از خيابان نادري پياده مي‌رفتم طرف قوام‌سلطنه به ريويرا كه شام آن‌جا قرار داشتم. روبروي كافه نادري مطابق آن ساعت شلوغ بود. از جمله كساني كه پاي پله‌ها آن‌جا ديدم ايستاده با نصرت رحماني آقاي حسن هنرمندي بود. راهم را زاويه دادم به سمتي كه دكه روزنامه‌فروشي بود (و هنوز هم هست) . چشمم افتاد به شماره جديد انديشه و هنر كه ناصر وثوقي درمي‌آورد. از وقتي آقاي شميم بهار سردبيري بخش ادبيات آن را به‌عهده گرفته‌‌ بود سعي مي‌كردم هيچ شماره‌اي را ازدست‌ ندهم ... چند شعر از بيژن الهي در معرفي اين شاعر چاپ شده‌ بود. اولين سطر از اولين شعر را خواندم. پام سست شد. رفتم چند قدم جلوتر، تكيه دادم به ديواري كه ابتداي كوچه نوبهار بود و كتاب‌فروشي سخن بعد همان ديوار شروع مي‌شد: «يك دقيقه مانده به مهتاب/ نبضم زير ساعت مچيم مي‌زد». گفتم خدايا شكر؛ يك شاعر متولد شده!... بعدتر بود كه آشنايي جدي صورت گرفت، به‌ خصوص در زماني كه مجموعه اشراق‌ها زيرنظر من حروفچيني مي‌شد و گاه ايجاب مي‌كرد كه با هم غلط‌گيري آن را به سامان ببريم». پيرمرد خلوت‌گزيده و اغلب گوشه‌نشين و كم‌حرف، بي‌گمان معيارهاي نامتعارف و البته زيباتري براي انتخاب رفيق و مونس داشته و از اين جهت شايد دوستدارانش، بيژن الهي را هم دوست‌تر بدارند.

راستي، خلاف اغلب زندگي‌نامه‌نويسي‌هاي مطبوعات، در اين چند سطر آخر اشاره مي‌كنيم كه در دانشكده شهيد بهشتي علوم اقتصادي مي‌خواند، از كودكي پدر ندارد، مادربزرگش خيرالنساء او را مثل جانش دوست مي‌دارد و خردسالي‌اش مقارن است با امتحان كردن تمام داروهاي گياهي. سه بار ازدواج كرد و فرشته، آخرين همسرش، پرستار روزهاي واپسين عمر او بود و پسرش را به عشق رفيقش شميم بهار، شميم نام گذاشت و البته آنقدر دل داشت كه بگذارد در 10سالگي براي تحصيل برود امريكا كه درس بخواند. اين درس خواندن در آن سوي آب‌ها، روياي خودش هم بود كه هيچگاه محقق نشد. نوشته‌اند كه هميشه راست مي‌گفته و از حاشيه دوري مي‌جسته و هنگام نقد، فقط به خود آثار توجه مي‌كرده و كاري به منش و مرام شخصي افراد نداشته. فارسي را زيبا و بليغ مي‌نوشته و حالا كه سه سال است ديگر نيست، دلت برايش عجيب تنگ مي‌شود. سخن آخر آنكه آنها كه به قاسم هاشمي‌نژاد نزديك‌تر بودند، نقل كرده‌اند كه سير زندگي او از منظر فكري و عقيدتي فراز و نشيب بسيار داشت و كساني كه جواني او را ديده بودند، از سال‌هايي به بعد باورشان نمي‌شد اين پيرمرد عارف‌مسلك همان مردي باشد كه روزگاري، يكي مانند همه بود؛ شايد هم او از روز اول تا لحظه واپسين از يك دريچه واحد به آسمان نظر مي‌كرد و صرفا از جايي به بعد، تصميم گرفت پرده را كمي بيشتر كنار بزند. كسي چه مي‌داند؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون