براي نگارنده به عنوان روزنامهنگاري كه در حوزه انديشه كار ميكند، پروفسور برايان مگي همواره يك ايدهآل و يك الگوي دست نيافتني است، روزنامهنگاري كه در ترازي بالا و در دانشگاهي چون آكسفورد فلسفه خوانده بود و با برخي از برجستهترين فلاسفه زمان حاضر چون كواين و چامسكي و آيزابا برلين و هربرت ماركوزه و هيوبرت دريفوس درباره مهمترين موضوعات فلسفي گفتوگوهايي جاودانه كرد. متفكري كه خود متخصص فلسفه شوپنهاور بود و در كنار اين تخصص در حوزههاي متنوعي چون ادبيات و موسيقي آثاري ارزشمند خلق كرد. مهمترين دستاورد او معرفي فلسفه به مردم و كشاندن مباحث انتزاعي فلسفي از دل كتابها و دانشكدهها به حوزه عمومي بود، آرماني كه هر روزنامهنگاري در حوزه انديشه آرزويش را در سر ميپروراند. اغراق نيست اگر بگوييم بسياري از علاقهمندان فلسفه و فكر در ايران، نخستين بار به واسطه آثار برايان مگي با فلاسفهاي چون افلاطون و كانت و هگل آشنا شدهاند، كتابهايي كه خوشبختانه مترجماني زبردست و در راس ايشان عزتالله فولادوند آنها را ترجمه كردهاند. به مناسبت مرگ او با محمد ضيمران، استاد فلسفه هنر كه خود آثار فراواني در معرفي فلسفه جديد غربي نگاشته، گفتوگو كردم. در بخشي ديگر از صفحه آثار مگي به فارسي معرفي شدهاند.
نخست درباره تولد و زندگي خانوادگي برايان مگي توضيح دهيد.
برايان مگي 12 آوريل 1930(2 ارديبهشت 1309) در خانواده بسيار ضعيف كارگري در يكي از محلههاي فقيرنشين شرق لندن به نام هاكستون به دنيا آمد. او با خانوادهاش در طبقه دوم ساختماني زندگي ميكرد كه طبقه اول آن كارگاه خياطي بود و پدر و مادرش آنجا كار ميكردند. اين دقيقا بر خلاف بسياري از فلاسفهاي كه در انگلستان فعاليت ميكردند، مثل راسل و ويتگنشتاين است كه زندگيهاي مرفهي داشتند، راسل كه ميدانيم لرد و از خانوادهاي بسيار ثروتمند و اشرافي بود، خانواده ويتگنشتاين در اتريش هم بسيار ثروتمند و متنفذ بودند. در حالي كه شروع زندگي برايان مگي با اكثر كساني كه معمولا در دانشگاههاي آكسفورد و كمبريج فلسفه تدريس ميكردند، فرق ميكرد. به طور كلي فلسفه رشتهاي است كه بيشتر آدمهاي مرفه ميتوانند از عهده آن بربيايند زيرا براي رشته فلسفه، كار نيست. بنابراين كساني سراغ فلسفه ميروند كه امكانات مادي زيادي داشته باشند. اما برايان مگي در يك محدوده كارگري و از نظر اقتصادي بسيار ضعيف تربيت شد. بعد از جنگ جهاني هم وقتي به خانهاش بازگشت، ديد كه خانه پدرياش در اثر بمباران آلمانيها با خاك يكسان شده.
تاثير اين فقر خانوادگي در گرايش فلسفي مگي چيست؟
اين امر سبب شد كه در سنين نوجواني و جواني به سمت فعاليتهاي سوسياليستي گرايش پيدا كند، يعني هم در اين زمينهها بسيار مطالعه كرد و هم با احزاب سوسياليستي و چپ انگلستان آشنا شد. جالب است كه محل زندگي مگي در اين سالها نزديك هايد پارك لندن بوده است. ميدانيد كه در هايد پارك متفكران و سياسيون و اغلب فعالان اجتماعي، فرهنگي و سياسي سخنرانيهاي داغ و پرجمعيتي داشتند و برايان مگي جوان نيز در اين سخنرانيها شركت ميكرد. به همين دليل به مسائل مختلف اجتماعي علاقهمند ميشود. براي مثال مدتي در زمينه علل اجتماعي فقر و گرايش زنان فقير به روسپيگري تحقيق ميكند. همچنين در اين سالها برايان مگي به مساله مذهب علاقهمند ميشود، البته او هيچگاه فردي مذهبي نبوده است. همچنين برايان مگي در جواني شعر ميگفته اما بعدها متوجه ميشود كه استعداد شاعري ندارد و اين اشعار را از بين ميبرد.
به شرايط زندگي خانوادگي و تاثير آن در گرايش او به سوسياليسم و فعاليتهاي اجتماعي اشاره كرديد. وضعيت جامعه چه نقشي در سياسي شدن و اجتماعي شدن او داشت؟
به طور كلي كساني كه در انگلستان و فرانسه كار و فعاليت فكري و فرهنگي ميكردند، گرايش سياسي به انديشه چپ داشتند، بر عكس آلمان كه نسبت به اين دو كشور ديرتر صنعتي شد و در نتيجه بسياري به جنبش نازيها گرايش پيدا كردند. جنگ جهاني دوم البته در سياسي شدن افراد بسيار اثر داشت زيرا وقتي جامعه آرام و ساكت است كمتر كسي به سياست علاقه پيدا ميكند اما در جامعه پر تلاطمي مثل انگلستان جنگ جهاني دوم، گرايش به سياست امري عام است. به خصوص كه انگلستان يكي از محورهاي اصلي اين جنگ بود، يعني هيتلر در آلمان و چرچيل در انگلستان دو قطب اصلي جنگ بودند، در نتيجه مردم نيز از تاثير اين شرايط بر كنار نبودند به خصوص كساني كه هوش و استعداد فكري بيشتري داشتند و برايان مگي نيز از اين دست افراد بود. به همين دليل به سمت كارهاي مطبوعاتي و ژورناليستي گرايش پيدا كرد. از قضا يكي از ايرادهايي كه به او ميگيرند، اين است كه استعداد كافي براي فيلسوف شدن نداشته و به همين دليل سعي ميكرده، انديشههاي فلسفي را به زبان ساده براي مردم عادي بيان كند. نكته جالبتر اينكه از آنجا كه برايان مگي از خانوادهاي غيرمرفه و از نظر اقتصادي ضعيفي آمده و به فلسفه علاقهمند ميشود، تلاش داشته زمينهاي را مهيا كند تا افراد فقير نيز با مباحث فكري و فلسفي آشنا شوند و بتوانند دستاوردهاي فكري را هضم كنند. يعني وضعيت خود مگي در راهبردي كه اتخاذ ميكند بسيار موثر است. اگر از خانوادهاي خيلي مرفه بود احتمالا چندان رغبتي به اين كار نشان نميداد زيرا اصولا گرايشي نخبهگرايانه به خصوص در قرون جديد در فلسفه پديد ميآمد و كساني كه وارد اين حوزه ميشدند بسيار مرفه بودند.
معمولا فلسفه در انگلستان و اصولا فلسفه تحليلي را با تعدادي استاد فلسفه اتو كشيده با زباني پيچيده و انتزاعي ميشناسيم كه چندان اهل مكالمه با مردم عادي نيستند و حتي به نظر ميرسد نگاهشان به ايشان از بالاست. برايان مگي گويا در مسيري متفاوت كار ميكند، درست است؟
دقيقا اين طور است، علت نيز چنانكه گفتم، زندگي شخص خودش است. وقتي خودش در ميان مردم زندگي ميكرد و ميديد كه چقدر اين مردم از تفكر و انديشه محروم و درگير مسائل روزمره هستند، سعي ميكند وارد شود و فلسفه را به زبان ساده بازتاب دهد.
اهميت اين كار از نظر شما چيست؟
به نظر من اين كار خيلي مهم است، چه بسا ما كه در جهان سوم هستيم نيز بايد چنين رهيافتي اتخاذ كنيم. يعني كساني كه وارد فلسفه ميشوند، سعي نكنند آن حالت نخبهگرايانه را تقليد و از زبان غامض و پيچيده و انتزاعي پرهيز كنند. از اين حيث برايان مگي براي ما الگوي بسيار كارساز و مهمي است.
اما نبايد فراموش كرد كه اين رهيافت به فلسفه با خطر سادهسازي بيش از اندازه آن نيز مواجه است. براي مواجهه با اين خطر چه بايد كرد؟
البته اين مشكل هست. اما توجه كنيد كه تفاوت عمده فلسفه مدرن در انگلستان و امريكا در همين موضوع است. فلسفه وقتي به قاره امريكاي شمالي ميرود، آن غامض بودن و لغات پيچيده به كار بردن و اصطلاحات نامانوس را به كار بردن به تدريج كنار گذاشته ميشود و فلاسفه بزرگ به زباني شيوا و روان براي مردم مينويسند، براي مثال در امريكا ويليام جيمز را داريم كه به زباني ساده و سرراست آثاري بسيار مهم و اثرگذار را نوشته و جان ديويي ديگر فيلسوف برجسته امريكايي كه پدر فلسفه تعليم و تربيت است و آثار فراواني در زمينه آموزش و پرورش دارد نيز به نحو ديگري چنين كرده است. به طور كلي دنيا به سمتي ميرود كه فلسفه زبان مردم بشود و همه بتوانند با آن ارتباط برقرار كنند. به عبارت ديگر فلسفه بايد از دهليزهاي تنگ دانشكدهها و اتاقهاي اساتيد فراتر برود و به حوزه عمومي وارد شود بنابراين اشكال ندارد كه فلسفه ماهيت ژورناليستي بگيرد. البته قبول دارم كه نبايد همه فلسفه چنين شود. به هر حال جامعه به طبقات مختلف تقسيم شده و چنين نيست كه سطح همه در جامعه يكسان باشد. بنابراين اينكه زمينهاي مهيا شود كه مردم عادي نيز بتوانند فكر كرده و به آراي متفكران دسترسي پيدا كنند، اهميت دارد. برايان مگي نيز در همين زمينه گام برميداشت و جالب است كه آثارش در امريكا بسيار مورد استقبال قرار گرفته است. بعدا دانشگاه ييل هم به او يك فوق دكترا ميدهد. ميدانيم كه فلاسفه بريتانيايي مثل راسل و مور چندان امريكا را دوست نداشتند زيرا در امريكا طبقه متوسط خيلي پررنگ است بر خلاف انگلستان كه بسيار طبقاتي است. ميدانيم كه مجلس لردها يا اعيان بخش مهمي از سياست انگلستان و بسيار نيز تعيينكننده است.
اساتيد دانشگاهي به خصوص كساني كه در زمينه فلسفه كار ميكنند معمولا ارتباط موثري با رسانهها ندارند و آن را دون شأن خودشان ميدانند. يكي از وجوه موثر برايان مگي ارتباط موثر او با رسانههاست. او براي تلويزيون برنامه ميساخته و فلاسفه بزرگ و انديشمندان مطرح را جلوي دوربين ميآورده. اهميت اين كار در چيست؟
برايان مگي از سال 1952 همكاري خودش با رسانهها را شروع ميكند. نخست گزارشهايي در حوزه مسائل اجتماعي و فرهنگي و مسائلي مثل فقر را شروع ميكند بعد وارد سياست ميشود. سياست براي او بسيار اساسي بوده به همين دليل وارد حزب كارگر بريتانيا شده و در انتخابات كانديدا ميشود. او بين سالهاي 1974تا 1983 نخست به عنوان عضو حزب كارگر و در سال پاياني به عنوان عضو حزب سوسيال دموكرات نماينده پارلمان ميشود.
تاثير سياستورزي مستقيم مگي در كار فلسفي او چيست؟
اشتغال برايان مگي به سياست سبب ميشود كه ارتباط بيشتري با مردم داشته باشد و در نتيجه اين در زبان فلسفي او نيز تاثير ميگذارد يعني ميكوشد به زباني فلسفه را بيان كند كه مردم عادي كوچه و خيابان نيز بتوانند مفاهيم فلسفي را دريابند. البته فراموش نكنيم كه برايان مگي فرد بسيار باسوادي است. برايان مگي در دانشگاه آكسفورد تاريخ و فلسفه خواند، اگرچه دوره دكتراي فلسفه را در اين دانشگاه نيمهكاره رها كرد. بعدا چنانكه گفتم به دانشگاه ييل رفت و آنجا به او مدرك فوق دكترا دادند. آشنايي ژرف و عميق او با فلسفه در مباحثي كه با استادان و فلاسفه برجسته زمانه مطرح ميكند، مشهود است.
اتفاقا يكي از نكات برجسته كار مگي همين گستردگي دامنه كار او و آشنايي خوبش با مباحث فلسفي است.
بله، او در برنامههايي كه براي تلويزيون تهيه ميكند با فلاسفه بزرگي چون هربرت ماركوزه، چارلز تيلور، نوام چامسكي، آيريس مرداك، هيلاري پاتنم، ارنست گلنر، ويليام باتر، آلفرد جي آير، آنتوني كوئينتن، آيزايا برلين، ويلارد ون، اورمان كواين، برنالد ويليامز، رونالد دوركين و... گفتوگو و جريانهاي مهم فكري در قرن بيستم را مطرح ميكند. همچنين در مجموعه برنامههايي با عنوان فلاسفه بزرگ درباره شماري از مهمترين فيلسوفان تاريخ با متفكران بزرگي چون فردريك كاپلستون، مارتا نوسباوم، جان سرل، برنارد ويليامز، آنتوني كني، ج.پي. استرن و... مصاحبه ميكند. دقت و شيوايي بحث برايان مگي در گفتوگو با اين انديشمندان بزرگ، نشانه آشنايي ژرف و عميق و در عين حال گسترده او با مباحث فلسفي است. او در اين گفتوگوها ضمن آنكه مسائل غامض فلسفي را به زباني شيوا و روان بيان ميكند از دقت آنها نيز كم نميكند و دچار تقليلگرايي و سادهسازي بيش از حد نميشود. برنامههاي او در انگلستان بسيار مخاطب داشت.
گويا برايان مگي غير از آشنايي عمومي با جريانهاي مختلف فلسفي به طور خاص در زمينه انديشههاي شوپنهاور تخصص داشت.
بله. درست است. همين هم نكته جالبي است زيرا كساني كه در انگلستان به فلسفه ميپردازند معمولا نسبت به فلسفههاي تحليلي و انگليسي تعصب دارند و فلسفههاي قارهاي را اصلا فلسفه نميدانند. كساني مثل راسل و مور معتقد بودند كه فلسفههاي قارهاي، نوعي ژورناليسم تغيير چهره داده است. برخي از طرفداران آنها در ايران نيز چنين ديدگاههايي دارند. حتي يكي از طرفداران آنها در ايران ميگفت كه فلسفههاي قارهاي را ظرف دو ساعت ميتوان تدريس كرد. اما برايان مگي چنين محدودي فكرياي نداشت و به فلسفههاي قارهاي اعم از پديدارشناسي و اگزيستانسياليسم و مكتب فرانكفورت توجه داشت. ضمن اينكه با انديشههاي فيلسوفان بزرگ فلسفه تحليلي مثل لودويگ ويتگنشتاين، برتراند راسل و كارل پوپر به خوبي آشنا بود و به آنها اشراف داشت.
برايان مگي در كنار اين علايق فلسفي به موسيقي نيز علاقه داشت.
دقيقا همين طور است. او از كودكي و تحت تاثير پدرش به موسيقي و تئاتر علاقه داشت و اين علاقه همواره در طول زندگي با او ماند. به گونهاي كه بعدها كتابي درباره ريشارد واگنر، آهنگساز بزرگ آلماني نوشت. به طور كلي برايان مگي انسان بسيار جامعالاطرافي بود. در واقع ميتوان در او يك بينش جهان روا ديد. او راجع به بوداييسم كار كرده و به آن علاقه داشت. در زمينه ادبيات نيز فعال بود و در سال 1977 رماني با عنوان «مواجهه با مرگ» منتشر كرد كه خوشبختانه اين اثر به تازگي توسط مجتبي عبداللهنژاد به فارسي ترجمه شده است. همچنين در زمينه سام ستيزي نيز كار كرده كه تحت تعقيب قرار گرفته است.
چرا تحت تعقيب قرار گرفته است؟
در سال 1997 برايان مگي كتابي با عنوان «اعترافات يك فيلسوف» منتشر ميكند كه برخي آن را نوعي خودزندگينامه مينامند. اين كتاب باعث ميشود كه شكايتي عليه برايان مگي از ناحيه يكي از همكاران برتراند راسل به نام رالف شونمان طرح شود. شونمان در دهه پاياني زندگي راسل يكي از همكاران او بوده است. گفته ميشود كه سازمان امنيتي امريكا سيا به شونمان پولي داده كه راجع به راسل مطالبي بگويد كه حيثيت فلسفي و علمي او مخدوش شود و برايان مگي در كتابش به طور مفصل به اين موضوع اشاره ميكند. انگيزه سيا از اين كار بدنام كردن راسل به دليل فعاليتهايش عليه امريكا در جنگ ويتنام بود. اما وقتي برايان مگي در كتابش به اين موضوع اشاره ميكند، شونمان از او در انگلستان شكايت ميكند. به همين دليل نيز چاپ اين كتاب در معرض حكم دادگاه قرار ميگيرد. شكايت ديگري نيز در كاليفرنيا عليه رندم هاوس، انتشاراتي بزرگي كه اين كتاب مگي را منتشر كرده، مطرح ميشود و رندم هاوس در سال 2001 ناگزير ميشود با پرداخت پول اين دعوا را حل و فصل كند. بعدا اين بخشها در چاپهاي بعدي كتاب حذف ميشود.
نظر ساير انديشمندان راجع به برايان مگي چطور بود؟ آيا او را متفكر تلقي ميكردند؟
ميدانيم كه برايان مگي در خانه سالمندان از دنيا رفت، او در سالهاي پاياني عمر كتابي با عنوان «Ultimate Questions» (پرسشهاي نهايي) نوشت كه فكر نميكنم به فارسي ترجمه شده باشد. اين كتاب در واقع حسب حال اوست. مگي در اين كتاب فروتنانه ميگويد كه من آن اصالت (originality) و خلاقيتي كه برخي از فلاسفه مدرن دارند را ندارم هر چند سعي كردم كه دستاوردهاي نويني را از خودم باقي بگذارم. او در بخشي از كتاب ميگويد:«پوپر خلاقيت داشت، راسل نيز انسان بسيار نوآوري بود، آلبرت اينشتين نيز كسي بود كه شيوه نگاه به پديدههاي اين عالم را تغيير داد و به انسانها ياد داد كه چگونه به امور و پديدههاي عالم به شيوهاي ديگر نگاه كنند بنابراين راه جديدي را در فهم معناي مكان و زمان طرح كرد كه براي اولين بار مطرح شده بود، من اينجا صريحا اذعان ميكنم كه آن نبوغ و نوآوري و استعدادهايي كه پوپر و راسل و اينشتين داشتند را ندارم. اي كاش من هم از نظر درجه و رتبه و پايگاه فكري مثل آنها بودم.» ديويد هرمن يكي از فلاسفه معاصر راجع به برايان مگي ميگويد:«مگي انسان بسيار روشني بود و هيچ نوع پيچيده بودن و غامض بودن را در او احساس نميكرديم. او سختترين انديشهها را به زبان قابل فهم بيان ميكرد بدون اينكه به سادهانگاري دچار شود از همه مهمتر اينكه او به موضوعي كه راجع به آن صحبت ميكرد عميقا آگاهي داشت و آن را شناخته بود. هيچ وقت راجع به موضوعاتي كه نميشناخت، صحبت نميكرد. من به خصوص كتاب او با عنوان «درآمدي بر فلسفه» كه حاصل گفتوگوي او با آيزايا برلين است را شاهكار ميدانم. در اين زمان برلين در اوج خلاقيتش بود و برايان مگي توانست اين بعد از خلاقيت و بزرگي آيزايا برلين را به زباني بسيار شيوا بازتاب دهد».
در سال 1997 برايان مگي كتابي با عنوان «اعترافات يك فيلسوف» منتشر ميكند كه برخي آن را نوعي خودزندگي نامه مينامند. اين كتاب باعث ميشود كه شكايتي عليه برايان مگي از ناحيه يكي از همكاران برتراند راسل به نام رالف شونمان طرح شود. شونمان در دهه پاياني زندگي راسل يكي از همكاران او بوده است. گفته ميشود كه سازمان امنيتي امريكا سيا به شونمان پولي داده كه راجع به راسل مطالبي بگويد كه حيثيت فلسفي و علمي او مخدوش شود و برايان مگي در كتابش به طور مفصل به اين موضوع اشاره ميكند. انگيزه سيا از اين كار بدنام كردن راسل به دليل فعاليتهايش عليه امريكا در جنگ ويتنام بود. اما وقتي برايان مگي در كتابش به اين موضوع اشاره ميكند، شونمان از او در انگلستان شكايت ميكند. به همين دليل نيز چاپ اين كتاب در معرض حكم دادگاه قرار ميگيرد. شكايت ديگري نيز در كاليفرنيا عليه رندم هاوس، انتشاراتي بزرگي كه اين كتاب مگي را منتشر كرده، مطرح ميشود و رندم هاوس در سال 2001 ناگزير ميشود با پرداخت پول اين دعوا را حل و فصل كند. بعدا اين بخشها در چاپهاي بعدي كتاب حذف ميشود.