• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4442 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۲۷ مرداد

يادداشتي درباره رمان «راهنماي مردن با گياهان دارويي» نوشته عطيه عطارزاده

مرگ؛ چيزِ پُري كه خالي است

ساهره رستمي

«مدت‌ها بعد از نابينا شدنم متوجه زمان درست بيدارشدن نمي‌شوم، مدت‌ها طول مي‌كشد تا بفهمم آدم وقتي بيدار مي‌شود چه فرقي با وقت خوابيدنش دارد، يا اينكه آدم از كجا بيدار مي‌شود و چه كسي مي‌داند مرز بيداري و خواب كجاست؟» عطيه عطارزاده در اولين رمان خود، «راهنماي مردن با گياهان دارويي»، زندگى دخترى را روايت مي‌كند كه در پنج‌سالگى، بر اثر فرورفتن گل عاقرقرحا در چشم‌هايش، بينايي خود را از دست مى‌دهد. همان سال پدر و مادر دختر از هم جدا مي‌شوند. او به‌همراه مادرش از شهر خوي به خانه‌اي كوچك در تهران مهاجرت مي‌كند. تنها پل ارتباطي آنها با جهان بيرون، پيشه عطاري است؛ راننده‌اي كه گياهان دارويي را براي فروش به بازار مي‌برد، تنها انساني است كه با آنها در ارتباط است. تصوير دختر از جهان، محدود به خانه و مادر است. او حتي معلمي به‌‌جز مادر ندارد، دختر در پيله خود خوشبخت است، تا اينكه با لمس منصور -پسرخاله‌اش- در مراسم ختم پدربزرگ، جهان به‌ظاهر آرام خود را از دست مي‌دهد. اين فقدان گويي آغازي است بر آگاهي دختر از جهان واقعي و خارج شدن از منطقه امني به ‌‌نام خانه: «در خانه‌ همه‌چيز سر جايش هست و فقط اين جاي ماست كه در جهان كمي و فقط كمي عوض شده است.» باوجود اينكه شيوه روايت اين رمان ساده و خطي است اما نمي‌شود از جذابيت راوي غيرمعمولي و نابينايي كه حتي ساده‌ترين پديده‌ها را هم از طريق منطق خود بازتعريف مي‌كند، چشم‌‌پوشي كرد. راوي دل به قصه‌گويي مي‌بندد و قصه مرموزش را از طريق آشنايي‌زدايي با محيط پيرامون پيش مي‌برد تا جهان ديگري را به مخاطب نشان دهد. شايد هم داستان، روايتي از دوباره ديدن جهان از طريق حواسي غير از بينايي است؛ تاجايي ‌كه او براي تداعي رنگ سرخ به حس چشايي پناه مي‌برد: «گاهي انگشتم را كه خون آمده، مي‌مكم و سعي مي‌كنم طعم شورش را به رنگ سرخ ربط بدهم. خون شور است. گل سرخ شور است. گوجه‌فرنگي ته‌مزه‌اي از ترشي و شوري دارد. زرشك ترش و شور است. پس شايد بشود گفت شوري سرخ است.» با وجود جذابيت‌هاي روايي، بخش‌هايي از متن باورناپذير به ‌‌نظر مي‌‌رسد، به‌طوري‌كه اين سوال را در ذهن مخاطب به ‌‌وجود مي‌آورد كه آيا داستان در يك بازنويسي ناموزون از يك‌‌دستي درآمده است؟ اينكه دخترك در پنج‌سالگي نابينا شده اما دركش از رنگ‌ها الكن است، اينكه رنگ طلايي روي جلد كتاب را مي‌فهمد اما رنگ استيل چاقو را نه، اينكه مادر تمام عمر با گياهان دارويي مانوس بوده اما فرق نشئگي ترياك را با تسكين شيرين‌بيان تشخيص نمي‌دهد، ازجمله ناهماهنگي‌هاي اين داستان است. با وجود تمامي اين ايرادها، متن ما را به جهاني با لايه‌هاي پرآشوب يك ذهن نزديك مي‌كند؛ براي مثال مي‌توان به خشونت و عشق تواماني كه راوي نسبت به مادر در وجود خود تجربه مي‌كند، اشاره كرد. اين دوگانگي‌هاي بزرگ و محوري، گاهي رمان را به ‌سمتي مي‌برد كه براي كمتر مخاطبي پيش‌بيني‌شده ا‌ست و به‌نوعي مخاطب را با امر غريب ذهن راوي و رابطه‌اش با امور بيروني، تنها مي‌گذارد: «در اين جهان چيزهايي هست كه هيچ‌وقت نمي‌شود كامل گفت‌شان، چيزهايي كه وقتي به كلمه درمي‌آيند از ابعادشان كاسته مي‌شود.» به‌طور خلاصه، اتفاقي كه در متن مي‌افتد يك‌‌جور جابه‌‌جايي مرزهاي باور و اخلاق است. شايد مصداق درست‌ترش همين باشد كه بگوييم به شبنمي خانه مورمان خراب مي‌شود؛ با اين تفاوت كه ما در جايگاه راوي داستان نيستيم اما شايد در جايگاه مادري باشيم كه از درد روزمرّگي و كرختي، تن به مردن مي‌دهد.جهان داستاني عطارزاده سرشار از معنا و كندوكاوهاي فلسفي درباب حكمت‌هاي زندگي است؛ جهاني كه نيازمند فتح است. او جايي مي‌گويد «با دانستن ابعاد دقيق هرچيز، مي‌توان آن را فتح كرد.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون