در ميان تمام كساني كه گاه همراه با موجي در شبكههاي اجتماعي به حق زنان براي سوار شدن بر دوچرخه و دريافت گواهينامه رانندگي موتوسيكلت معترض ميشدند، يك شهروند اصفهاني تصميم گرفت تا شكايت و حقش را از طريق ديوان عدالت اداري پيگيري كند. وقتي كه خبر از راي ديوان به نفع اين زن رسيد، خودش تبديل شد به موجي ديگر در شبكههاي اجتماعي. اينكه اين موفقيت تبديل شد به اپژه براي واكنش مقامهاي قضايي و انتظامي كه سعي كردند خيلي زود به مردم نشان دهند كه يك راي و يك برد قرار نيست، معادلات بازي را عوض كند البته خودش ميتواند سوژه گزارشي ديگر باشد اما نفس پيگيري مدني يك مطالبه اصل ماجرايي بود كه در هياهوي اين خبر گم شد. محسن شريفزاده و محمود مرتضوي هر دو شهرونداني معمولياند، كساني مثل ما با اين تفاوت كه حالا هر دو نفر صاحب كتاب هستند. اين شهروندان هر يك تصميم گرفتهاند شرح پيگيري مطالباتشان را ثبت كنند، يكي شرح مطالبات روزمرهاش از شهرداري و نيروي انتظامي و يكي ديگر شرح تلاشهايش در مراجعه به بانك و وزارت كشاورزي. يكي از نتايج كارش راضي است و ديگري ميگويد كه آن همه سال دوندگي و پيگيري بينتيجه مانده است اما هر دو معتقدند اگر تغييري قرار باشد اتفاق بيفتد از همين گفتنها و گفتنها و گفتنهاست. گفتوگوي اين دو شهروند معمولي را با «اعتماد» ميخوانيد.
«شروع كار من با يك برخورد بسيار ساده بود كه اتفاقا به سرانجامي هم نرسيد اما شيريني خاصي برايم داشت. يك روز از پنجره خانه ديدم كه مغازه كنار خانه دارد كپسولهاي پيكنيك را با يكي از اين كپسولهاي بزرگ گاز پر ميكند. چند روز قبل ديده بودم كه سازمان آتشنشاني اعلام كرده اين كار خلاف است و هر جا ديديد گزارش كنيد. آن موقع در خانه تلفن نداشتيم، يك مشت دوزاري برداشتم و رفتم به باجه تلفن سر كوچه. آن موقع هم تا ميايستادي پشت سرت صف ميشد و فقط يك بار ميتوانستي تماس بگيري و باز بايد ميرفتي ته صف. رفتم شماره آتشنشاني را گرفتم، اظهار بياطلاعي كردند و شماره ديگري دادند، رفتم ته صف تا نوبتم شود و دوباره شماره گرفتم. شماره بعدي هم بعد از چند بار از اين داخلي به آن داخلي وصل كردن گفت كه با شهرداري تماس بگيرم. 137 هم كه در كار نبود، هي از آن واحد به آن واحد و خلاصه بعد از يك ساعت و سري دوم دوزاريهايي كه باز از خانه آوردم ديگر بريدم. اما در راه برگشتن به خانه در اوج خستگي و سرخوردگي احساس كردم دارم يك كاري ميكنم، تلاش كردم تا كاري كنم كه جان مردم به خطر نيفتد. يك احساسي در من زنده و اين جريان شروع شد.» اين اتفاق كوچك حدود سال 73 افتاد و از همانجا ماجراي تلفن زدنها و نامه نوشتنهاي محسن شريفزاده، يك شهروند ساكن تهران آغاز شد. يك دهه بعدتر، از سال 85 اين مهندس ساختمان و كارشناس عمران تصميم گرفت شروع كند به يادداشت كردن و ثبت كردن تمامي اين رخدادهاي كوچك و بزرگ و توضيح روند پيگيريهايش. حالا در 64 سالگي او كتابي دارد به نام «من و شهر من» كه مانند دفتر خاطراتي است از يك دهه تمرين شهروندي. سال 1379 كه تلفن واحد دريافت پيامهاي مردمي شهرداري تهران 137 و مركز فوريتهاي پليس 110 راه افتاد، كار شريفزاده هم آسانتر شد. در اين ميان البته او نامههاي بسياري هم نوشت و اين تلفنها و نامهها ادامه پيدا كرد. گاهي به در بسته خورد و گاهي هم مانند سال 87 كه در اعتراض به نحوه رسيدگي پليس به فرمانده نيروي انتظامي وقت نامه نوشت، با او از دفتر فرماندهي تماس گرفتهاند و كارش را پيگيري كردهاند.
بعد از دو دهه تماس براي پيگيري و گزارش تخلف و مطالبه، حالا كسي مثل محسن شريفزاده خيلي خوب ميتواند ميان جوابهايي كه امروز ميگيرد و آنچه در دهه 70 ميگذشت، مقايسه كند: «نهادهاي پاسخگو در اين سالها خيلي بيشتر شكل گرفتهاند. الان ببينيد شماره 137 هست و شماره 1888 پشتيبانش محسوب ميشود. شماره 110 داريم و شماره 197 پشتيبان و پيگير آن است. من براي نيروي انتظامي كه ايميل ميزنم بلافاصله تماس ميگيرند و پيگيري ميكنند. اصلا قابل مقايسه با 20 سال قبل نيست. يك روز صبح زنگ بزنيد به 137 و چند ساعت بعد دوباره تماس بگيريد و بعد شماره پيگيريها را با هم مقايسه كنيد، ميبينيد مثلا در عرض 2 ساعت 300 پيام ضبط شده.» اما ضبط شدن پيامها و شكلگيري اين نهادها يك موضوع است و نحوه رسيدگي و پاسخگويي موضوعي ديگر. شريفزاده ميگويد در 70 درصد مواقع پاسخ گرفته است: «هر كسي در مسائل مدني فعال ميشود اگر براي خودش 30 درصد احتمال پاسخ نگرفتن و شكست درنظر نگيرد حتما دچار سرخوردگي ميشود. از اول بايد اين را بپذيريد و اعصابتان را سر اين موضوع خرد نكنيد. الان در مورد پاسخگويي شهرداري خيلي شكل گرفته است، نيروي انتظامي دارد تلاش ميكند كه به اين موضوع سامان دهد.»
«حوصله داري؟» در اين دو دهه تماس و پيگيري خيلي پيش آمده كه اطرافيان و دوست و غريبه پوزخند بزنند كه «اين كارهايت چه فايدهاي دارد؟» به خصوص اگر با طيف گستردهاي در تماس باشيد كه از زواياي مختلف حاضر باشند به نقد نحوه فعاليتهاي مدني شما بپردازند: «همه جور طيفي با عقايد مختلف سياسي و اجتماعي در ميان دوستانم هستند. هميشه اين موضوع هم مطرح ميشود اما من با خودم به اين نتيجه رسيدهام كه اتفاقا اين مسائل خيلي اهميت دارند. تحولات سياسي صرفا روي جامعه را عوض ميكند اما افراد جامعه اگر بپذيرند در اين موضوعات شهروندي و مدني فعال شوند، تغييرات اساسي در بدنه اجتماع به وجود ميآيد. در جلساتي كه با دوستانم داشتم معمولا حرف كه ميشود صحبتهاي سياسي است، يكي ميگويد امريكا اين كار را كرده، يكي ميگويد فلاني اين حرف را زده، نوبت من كه ميشد شروع ميكردم به همين حرفها و خبرهاي مربوط به پيگيريهايي كه كردهام. كاملا احساس ميكردم كه برخي متعجب ميشوند و بعضيها پوزخند ميزدند كه ما داريم در مورد مسائل كلان مملكت حرف ميزنيم، اين دارد ميگويد من تماس گرفتم از شهرداري آمدهاند زباله فلان محله را بردهاند. منتها توانستم به آنها بقبولانم كه اين كار اهميت دارد.»
اين يادداشتها و ثبت كردنها را اعضاي انجمن جامعهشناسي جدي گرفتهاند. ابتداي كتاب هم مقصود فراستخواه مقدمهاي نوشته است: «اين كتاب به آرشيو ملي يك جامعه در حال ساخته شدن افزوده ميشود و در نظر من از چشمنوازترين و الهامبخشترين شواهدي است كه نشان ميدهد ايرانيان همچنان ميل به موفقيت و عطش و تبوتاب زيست اجتماعي بهتر دارند و لايق داشتن جامعهاي بهتر هستند؛ زندگي اينجا همچنان جاري است.»
محسن شريفزاده ميگويد روشهايي كه او به آنها اعتقاد دارد جايش را در جامعه باز كرده، اين را از ميزان در صف انتظار ماندن تماسهاي تلفني و شماره پيگيريهايي كه دريافت ميكند، برداشت كرده است اما فكر ميكند كه هنوز نميتوان گفت كه اطلاع دادن و مطالبه و پيگيري از سوي بدنه جامعه عموميت دارد. اين اتفاقا همان كاري است كه از نظر او بايد در ميان شهروندان جاي بگيرد: «من قبل از انقلاب متمايل به فعاليتهاي حاد سياسي بودم. بعد از انقلاب هم سياست اصلا تبديل به بخشي از زندگي روزمرهمان شده، هميشه در متن اين زندگي حضور دارد. اما الان فكر ميكنم كه اين كار خيلي اساسي است، يكي به دليل اميدي كه ايجاد ميكند. الان در جامعه ما خيلي پمپاژ نااميدي ميشود، فكر ميكنيم همه چيز خراب است و درست نميشود. من ميروم سراغ سادهترين كارها كه در عين حال خيلي هم موثر است. اگر در شهر شما زباله كم شود يا برچسبهايي كه به ديوار ميزنند و شهر را زشت ميكنند، كم شوند يا رانندگيها بهتر شود تاثيرات بسيار مهمي روي جامعه ميگذارد بدون اينكه مردم آن را حس كنند. اگر پليس فعال باشد و نگذارد ماشينها دوبله پارك كنند شما با آرامش در خيابانها رفتوآمد ميكنيد بدون اينكه متوجه شويد چه چيزي دليل اين آرامش است. ما در اين شرايط كه فشار كشورهاي خارجي و متاسفانه فشار كشور خودمان روي مردم زياد است واقعا نياز داريم به اينكه آدمها به خاطر مسائل خرد و ريز تحت فشار نباشند.» همين روزمرههاي كوچك است كه ميتواند به نتيجه برسد و به قول او «اميد» را در شهروندان زنده نگه دارد: «من وقتي يك پله يخزده را در فصل زمستان در مسير ميبينم و گزارش ميدهم و در راه برگشت ميبينم كه شهرداري نمكپاشي كرده و مشكل حل شده اميدوار ميشوم، فكر ميكنم ممكن است افرادي روي اين پله سر ميخوردند و حالا اين اتفاق نميافتد پس من كار موثري كردهام. يك دورهاي از تمام دوستانم در طيفهاي مختلف سوال كردم كه شما الان فشارهاي مختلفي را متحمل ميشويد، فشارهايي كه ناشي از كشورهاي خارجي و حكومت خودمان است و از سوي ديگر فشارهايي كه خود شهروندان به هم وارد ميكنند؛ رانندگيهاي بد، بوق زدنها، زباله ريختنها و ... به نظر شما اين فشارهايي كه از سمت خودمان وارد ميشود چند درصد تنشهاي روزمره شما را تشكيل ميدهند؟ از هيچ كدامشان عدد پايينتر از 60 و 70 درصد نشنيدم. يعني اگر خودمان در همين مسائل ساده شهري مراعات خودمان را بكنيم 60 تا 70 درصد تنشهاي روزمره كم ميشود. پس اثرش بسيار زياد است.»
محسن شريفزاده، يك شهروند معمولي ميخواهد كه با ايفاي نقش يك شهروند معمولي تاثير عميقي كه به قول خودش تنشهاي زندگي روزمره را كاهش ميدهد، دنبال كند. آخرين تماسي كه دو روز قبل از اين گفتوگو گرفته را هم تعريف ميكند: « اتومبيلي در محل پارك ويژه معلولان توقف كرده بود. من از اين كار به شدت متنفرم. زنگ زدم و با مشخصات محل به 110 گزارش دادم.»
گزارش يك شكست
« سـيد محمـود مرتضـوي مديـر عامـل شـركت گوهر... هسـتم و ايـن رنجنامـه مـن اسـت. مـن و مجموعـهاي كـه تحـت مديريـت مـن اسـت در ادبيـات اقتصـادي امـروز بـه عنـوان كارآفريـن شـناخته ميشـود. ايـن رنجنامـه مـن از تـلاش بـراي شـكل دادن بـه يـك فعاليـت توليـدي بـزرگ در منطقـه محـروم جيرفـت اسـت و شـما ميتوانيـد آن را تجربهنـگاري يـك كارآفريـن ايرانـي از موانـع سـاختاري توليـد در ايـران تلقـي كنيـد.» اين يك روايت متفاوت از روايت قبلي است. روايتي كه البته در قالب كتاب درآمده است تا روند تلاش و شكست يك پيگيري از سوي يك شهروند ديگر را گزارش كند، اينبار از زاويه كسي كه نه در پي مطالبات روزمره شهري كه در پي زنده كردن يك طرح كارآفريني است. محمود مرتضوي شرح آغاز به كار يك شركت كشاورزي را از آغاز تا اينجاي ناتمام كار شرح داده است و به ضميمه تمام نامهنگاريها و سندهايي را كه داشته اضافه كرده تا تصوير روشنتري از پيگيريهاي نافرجامش ارايه كند. نخستين پاسخ مرتضوي بسيار ساده و كوتاه است: «به هيچ نتيجهاي نرسيدم.» بعد اضافه ميكند: رك و راستش اين است كه پول ميخواستند و من ندادم.» حالا كار نامهنگاريها و جلسه گذاشتنها و متوسل شدن به مسوولان با سند و مدرك را تا آخر رفته و از اينجا به بعد كار را سپرده است به وكيل، پايان تلاش يك شهروند و آغاز يك پروسه حقوقي.
«اينجا بهشت روي زمين است اما مردمش فقيرند.» اين توصيف مرتضوي از جيرفت است، جايي كه قرار بود محل اصلي اجراي طرح گلخانه هيدروپونيـك باشد براي كاشت صيفيجات: «وقتي در يك مزرعه معمولي يك هكتار زمين را زير كشت ميبريد از آن حدود 50 تا 80 تن محصول برداشت ميكنيد، در گلخانههاي معمولي بين 100 تا 150 تن و در گلخانههاي هيدروپونيـك و پيشرفته كه در دنيا هم اجرا ميشود اين عدد به 800 تا 850 تن ميرسد. ما با اين محصولات معمولي نميتوانيم صادرات درستي داشته باشيم. چرا دو سال پيش نتوانستيم محصولاتمان را به قطر صادر كنيم؟ چون كود و سم زيادي به محصولاتمان ميزنيم و آنها هم آزمايش ميكنند و قبول نميكنند. اما در اين گلخانههاي جديد ميتوانيم از يك گلخانه 150 هكتاري مثل 3 هزار هكتار كشاورزي برداشت كنيم.» مرتضوي تصويري كه از طرح اصلياش ميدهد را با توضيح در مورد كارخانههاي وابسته كامل ميكند و ميگويد كه در حال حاضر كشاورزان محصولاتشان را به دلالها و واسطهها ميفروشند چون چاره ديگري ندارند: «خيار را كيلويي 200 تومان از اين مردم ميخرند، هماني كه من و شما در تهران بايد از مغازه كيلويي 3 هزار تومان بخريم. چنين طرحي كه اجرا شود ميتواند آن منطقه را عوض كند، قيمتها را براي آنها متعادل كند و بهشان اجازه صادرات بدهد. روزي كه با شركت شهركهاي صنعتي ايران صحبت كرديم، قرار بود طرح ما پايلوتي شود براي ساير كشاورزان، بقيه بيايند و ببينند كه چه اتفاقي دارد ميافتد و بعد آن را اجرايي كنند. ما اين همه آب و زمين داريم، چرا بايد بدبخت باشيم؟» ميگويد كه طرح اگر كامل اجرا ميشد 2 هزار موقعيت شغلي مستقيم ايجاد ميكرد.
همه آن تصاوير روشني كه مرتضوي از استعداد كشاورزي جيرفت ميگويد يك بخش داستان است و آنچه از ابتداي دهه 90 شروع شده تا همين امروز درگير روند اداري و تحريم و وام و غيره شده، روي ديگر داستان: «من قبل از سال 92 با خارجيها كار ميكردم، شركتم تاييد شده بود و قرار بود همكاري كنيم. زمين داشتيم، آب و برق داشتيم و به مرحله اجرا رسيديم. در زمان آقاي احمدينژاد كه تحريمها شروع شد خارجيها ديگر نيامدند و من هم كار را ول كردم. دولت تدبير و اميد آقاي روحاني كه آمد آقايان گفتند به گلخانهها كمك ميكنيم. ما به اميد آنها رفتيم جلو.» قدم جلو گذاشتن و مراحل خوشي اوليه تاييد طرح كه گذشت مشكلات شروع شد، اوضاع كه پيچيدهتر ميشد او هم شروع كرد به نوشتن تمام مراحلي كه پيش پايش گذاشته شده است: «كتاب چاپ كردم و به همه دادم. وزير دارد، معاونش دارد، فرماندار و استاندار دارند، دفتر آقاي روحاني دارد. كمتر كسي هست كه در وزارت كشاورزي و بانك كشاورزي گزارش يك شكست را نديده باشد. فكر ميكردم كتاب را كه بنويسم، مسوولان كه بدانند، شايد ترتيب اثري بدهند.» فايدهاي هم داشت؟ «نه! فقط خودم كمي آرام شدم كه حداقل حرفم را زدم.» در كتابش همه اين نامهنگاريها را با شماره و تصوير نامه به ثبت رسانده: ارزيابـي غيـرواقعـي وثيقهها، ناكامي در دريافت تسهيلات مورد نياز و دوندگيهاي بيپايان همه در نوشتههاي او ثبت شدهاند؛ مشكلات پيش آمده از سال 92 تا تابستان سال 95. كتاب اينطور تمام ميشود: «ايـن رنجنامـه، گـزارش يـك شكسـت بـود. گـزارش يـك كارآفريـن ايرانـي از موانعـي كـه سـاختار معيـوب اداري و ســازماني كشــور مــا در مســير توليــد ايجــاد ميكند. ايــن يــك گــزارش بــود بــراي آنهايــي كــه ميخواهنــد بداننـد، چـرا بـا وجـود منابـع غنـي خـدادادي، مـا همچنـان در ايجـاد اشـتغال و توليـد ثـروت مشـكل داريـم و امـور آنچنـان كـه بايـد پيـش نميرونـد.»
مرتضوي با همان انتخاب نام كتاب اعلام كرده است كه نتيجه پيگيريهاي قانوني و رفتوآمدها و توسلش به مقامات چه بوده اما ميگويد كه ثبت همه اينها و انتشارش به عنوان كتاب فراتر از نوشتن رنجنامه است: «در تمام دنيا اگر تغييراتي رخ داده به خاطر گفتن بوده است و آگاهي دادن. خود پيامبر هم وقتي كه اسلام را ميخواست معرفي كند، نمايندگاني فرستاد تا دينش را معرفي كند. بدون گفتن، بدون نوشتن هيچ وقت كاري انجام نميشود و براي همين فكر ميكنم ثبت مشكلاتي كه از سر گذرانديم حتما فايدهاي دارد.»
شريفزاده:قبل از انقلاب متمايل به فعاليتهاي حاد سياسي بودم. بعد از انقلاب هم سياست اصلا تبديل به بخشي از زندگي روزمرهمان شده، هميشه در متن اين زندگي حضور دارد. اما الان فكر ميكنم كه اين كار خيلي اساسي است، يكي به دليل اميدي كه ايجاد ميكند. الان در جامعه ما خيلي پمپاژ نااميدي ميشود، فكر ميكنيم همه چيز خراب است و درست نميشود. من ميروم سراغ سادهترين كارها كه در عين حال خيلي هم موثر است. اگر در شهر شما زباله كم شود يا برچسبهايي كه به ديوار ميزنند و شهر را زشت ميكنند، كم شوند يا رانندگيها بهتر شود تاثيرات بسيار مهمي روي جامعه ميگذارد بدون اينكه مردم آن را حس كنند.
مرتضـوي : رنجنامـه مـن از تـلاش بـراي شـكل دادن بـه يـك فعاليـت توليـدي بـزرگ در منطقـه محـروم جيرفـت اسـت و شـما ميتوانيـد آن را تجربهنـگاري يـك كارآفريـن ايرانـي از موانـع سـاختاري توليـد در ايـران تلقـي كنيـد.