همي خواند آن كس كه دارد خرد - 3
آفرينش انسان
عليرضا قراباغي
فردوسي بزرگ در ديباچه كتاب خود در آغاز سخن، جهانبيني و برداشت و دركش را از اينكه جهان چگونه پديد آمده و بشر چگونه پا به عرصه وجود گذاشته است، بيان ميكند. پس از آنكه به ستايش آفريننده و ستايش خرد ميپردازد و پيش از آنكه در ستايش پيامبر و چگونگي فراهم آمدن شاهنامه و انگيزههاي خود و پيشكش كردن كتاب به سلطان محمود بنويسد، بسيار خردمندانه از پيدايش جهان و آفرينش انسان سخن ميگويد و بهگونهاي كه گويي دانشمندي امروزي داستان تكامل را از ديدگاه علمي بررسي كرده باشد، نظر و برداشت خود را در اين باره بيان ميفرمايد.
بخشي از اين بيتها را از ميان ۴۰ بيت ديباچه برميگزينيم و ميخوانيم تا با ديدگاه فرزانه طوس آشناتر شويم و به اين همه خردمندي درود بفرستيم: «از آغاز بايد كه داني درست/ سرِ مايه گوهران از نخست/كه يزدان ز ناچيز، چيز آفريد/ بدان، تا توانايي آرد پديد/ زمين را بلندي نبد جايگاه/ يكي مركزي تيره بود و سياه/ همي بر شد ابر و فرود آمد آب/ همي گشت گرد زمين آفتاب/ بباليد كوه، آبها بر دميد/ سر رستني سوي بالا كشيد/گيا رست با چند گونه درخت/ به زير اندر آمد سرانْشان ز بخت/ و از آن پس چو جنبنده آمد پديد/ همه رستني زير خويش آوريد/ سرش زير نامد بسانِ درخت/ نگه كرد بايد بدين كار، سخت/ نه گويا زبان و نه جويا خرد/ ز خار و ز خاشاك تن پرورد/ چو ز اين بگذري مردم آمد پديد/ شد اين بندها را سراسر كليد/ سرش راست بر شد چو سرو بلند/ «به گفتار خوب» و «خرد كاربند»/ «پذيرنده هوش و راي و خرد»/ مر او را دد و دام فرمان برد/ تو را از دو گيتي برآوردهاند/ به چندين ميانجي بپروردهاند/ شنيدم ز دانا دگرگونه ز اين/ چه دانيم راز جهان آفرين/ نگه كن بدين گنبد تيزگرد/ كه درمان از اوياست و ز اوياست درد/ نه گشت زمانه بفرسايدش/ نه از رنج و تيمار بگزايدش/ نه از جنبش آرام گيرد همي/ نه چون ما تباهي پذيرد همي/ از او دان فزوني و ز او هم نِهار/ بد و نيك، نزديك او آشكار»
نكته ديگر در شاهنامهخواني آن است كه واژهها و تركيبهاي دشوار در شاهنامه بسيار كم است. خواننده ميتواند حتي اگر واژهاي برايش ناآشنا باشد، آن را نزد خود ريشهيابي كند. براي نمونه «بگزايدش» با «گزند» همخانواده است پس يعني گزند و زيان ببيند. يا تيمارداري، پرستاري و غمخواري است پس تيمار، همان رنج ميشود. توجه به سبك هم در خواندن شاهنامه به ما ياري ميرساند. به چيزي بر، يا بر چيزي بر، سبك آن زمان است و «بر» دوم معني نميشود. همچنان كه «مر» گاهي پيش از اسم يا ضمير افزوده ميشود و براي نمونه، «مر او را» به معناي «او را» است. در اين بيتهاي برگزيده، شايد تنها واژه ناآشنا «نِهار» باشد. اين نه روز (ليل و نهار عربي) است و نه نهار يا ناهار كه به معني چيزي نخوردن و گرسنگي كشيدن بوده و زماني كه غذا ميخوردهاند، ميگفتهاند نهار شكستيم (مانند breakfast انگليسي) و كمكم به غذاي ميان روز گفته شده است. ولي نِهار به معني كم و كاستي است و در بيت هم بهدرستي در برابر فزوني قرار
گرفته است.
اكنون اگر به بيتها ژرف بنگريم، ميبينيم كه گويا فردوسي خردمند با گفتن آفرينش چيز (وجود) از ناچيز (عدم)، از مهبانگ صحبت ميكند و به پديد آمدن انرژي (توانايي) ميپردازد. سروده حكيم بزرگ ايران زمين درباره گنبد تيزگرد، شايد در نگاه نخستين به نقش آسمان و چرخ فلك در به وجود آمدن خوشبختي و بدبختي انسانها تعبير شود ولي چنين نيست.
فردوسي بزرگ گويا برداشتي هرچند مبهم از اصل بقاي ماده و انرژي را در نظر دارد و ميفرمايد در بخشي از طبيعت كاستي و در بخشي ديگر افزايش شكل ميگيرد ولي چرخ گردون در درازاي زمان گزندي نميبيند و گويي به چيزي مانند قانون اول نيوتن اشاره ميكند كه جهان به فرسودگي و اصطكاك و تباهي دچار نميشود و پيوسته در حال حركت است و از جنبش آرام ندارد.
درباره كره زمين نيز ميگويد پس از آنكه كوهها برآمدند و باران فراواني باريد، گياهان روييدند و سپس جانوران و سرانجام انسانِ سخنگو و انديشهورز پديدار شد. فردوسي بزرگ ميتوانست بسرايد كه تو را از دو گيتي برآورده است، به چندين ميانجي بپرورده است. ولي ديدگاه خردمندانه او بسيار بالاتر از اينهاست. بيگمان فردوسي خداباور است، ولي به قانونمندي طبيعت نيز باور دارد. خداي فردوسي، عناصر اوليه و قوانين طبيعت را به وجود آورده است و سپس با چند ميانجي از طريق تكامل، انسان شكل ميگيرد.
در ديدگاه فردوسي خردمند، اينكه سر جانوران رو به پايين نبود، سخت درخور توجه است. از آن مهمتر انسان است كه «سرش راست بر شد» و سپس به گفتار و خرد دست يافت. نقش راست قامت شدن در گويايي و تكامل مغز، فرضيهاي است كه در دوران معاصر مطرح شده است و چه زيباست كه فردوسي از آن سخن ميگويد. شايد همين انديشه را بتوان در سوره انشراح هم ديد كه آيا سينه تو را فراخ نكرديم و آن بار سنگين، آن قوز و خميدگي را از پشت تو برنداشتيم و زبان تو را باز نكرديم؟ فردوسي دانا، گويا از دانشي ميگويد كه در ايران باستان وجود داشته و به كشورهاي همسايه هم رفته است. با اين همه فردوسي راسيوناليست و خردگرا، با تعصب بيگانه است. او ميداند كه نگرشها و اسطورههاي ديگري هم از مشي و مشيانه گرفته تا خلقت از گِل وجود دارد. پس با اشاره به آنها ميفرمايد: «شنيدم ز دانا دگرگونه ز اين / چه دانيم راز جهانآفرين.»