• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4459 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۱۷ شهريور

هوشنگ مرادي‌كرماني، راوي قصه‌هاي مردم

غلامرضا امامي

مرادي كرماني آنچنان كه از پسوند فاميلش برمي‌آيد، ‌زاده و دلبسته كرمان است. وقتي كه قصه‌هاي او را مي‌خواندم، آسمان پرستاره كرمان روياروي دل و ديده‌ام جان مي‌گرفتند؛ مرا مهري است به كرمان و كرمانيان. صبوري و شكيبايي اين مردم و زيبانگري‌شان در قالي كرمان هويداست. هرگز از ياد نمي‌برم كه شبي در كرمان آنچنان ستاره‌ها نزديك بودند كه گويي الماس‌ها بر چادر مخملي شب، شهر را رنگين و فروزان كرده بودند. گويي عشق به كرمان در همه دل‌هاي كرمانيان جاي گرفته است. در كرمان كم گل و گياه مي‌بينيم اما همه زيبايي‌هاي جهان را دستاني بافنده در جان‌شان نهاده‌اند و قالي پر نقش و نگار و شاد كرمان را چون نمايي بهشت برين در خانه‌ها گسترانده‌اند. كرمان شهر اديبان و عارفان است. مگر مي‌شود به كرمان رفت و در دل كوير ماهان را نديد، باغي در كوير. مگر مي‌شود كسي به كرمان برود و آرامگاه شهيدان و عارفان درويش را نبيند. مرادي كرماني دلبسته كرمان و راوي صادق و صميمي قصه‌هاي مردم كرمان و بچه‌هاي كرمان است. او هرگز پيوندش را با زادگاهش از ياد نبرده است. چونان روشنفكراني نيست كه زود ريشه خويش را از ياد مي‌برند. به گمانم بايد ممنون كيومرث پوراحمد بود كه با «قصه‌هاي مجيد» دريچه‌اي به كرمان گشود و نام مرادي كرماني را در زبان‌ها جاري كرد. شايد رواني و زلالي و رسايي واژه‌هايي كه مرادي كرماني به كار مي‌برد، سبب شده كه نه تنها خوانندگان ايراني بلكه قصه‌هايش كه به زبان‌هاي ديگر ترجمه شده است، خوانندگان و خواهندگان بسياري يابد. «شما كه غريبه نيستيد» روايت زندگي و حكايت حيات اوست. گويي دست ما را مي‌گيرد و به نيروي تخيل به زادگاهش مي‌برد. مادربزرگش حق مادري را در او به كمال ادا كرد. ايران كشور مادرهاي بزرگ و مادربزرگ‌هاي بزرگ است. اين از بخت خوش هوشنگ مرادي كرماني است كه به پشتكار و همت مادربزرگش در روستا نماند. در آسمان ادب به پرواز درآمد و به كشف سرزمين‌هاي تازه دست زد. هر چند شنيده‌ام كه او پس از آخرين كتابش «ته خيار» اعلام كرد به ته خط رسيده و خويش را بازنشسته اعلام كرد اما مگر مي‌توان در عالم ادبيات و داستان، كسي را بازنشسته خواند. آنان كه پيكر پاك محمد قاضي را بر سنگ سرد مرده‌شور خانه ديدند، دريافتند كه دو انگشتش به هم پيوسته بود، يعني تا دم آخر قلم را به دست داشت. بي‌گمان در خلوت خويش مرادي كرماني همچنان مي‌انديشد، مي‌خواند و مي‌نويسد. آقاي مرادي كرماني از آن نورهايي كه در دلت مي‌تابد در آسمان تيره شب‌ها، از بادهاي كوير گسترده كرمان، از رنج‌ها، آرزوها، شادي‌ها و طنزهاي مردمت باز هم براي ما بگو، بنويس. اميدوارم سال‌ها بماني و بپايي. از ياد مبريد كه هنرمند و نويسنده هرگز بازنشسته نمي‌شود.

عمرت دراز باد. شاد باش و ديرزي.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون