• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4461 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۱ شهريور

حكايت مردي كه در زندگي‌اش در لحظه‌اي خاص متوقف شده است

مواظب جمجمه‌ات باش!

رسول آباديان

 

 

مي‌گويند نبايد بروم جلوتر. نبايد چيزي بگويم. مي‌گويند اگر قدمي بيشتر از اينكه آنها مي‌خواهند بردارم جنگ مي‌شود. از جنگ مي‌ترسم و اين نقطه ضعفي است كه گزگ داده دستشان. گاهي دستم مي‌اندازند و هر وقت گريه مي‌كنم جمع مي‌شوند دور و برم و مي‌گويند بايد فراموشش كنم و من بيشتر گريه مي‌كنم و مي‌گويم نمي‌شود.

خودش مي‌آيد. پرتاب مي‌شود توي وجودم. پرتاب مي‌شود توي ظرف غذا، پرتاب مي‌شود توي رختخوابم. جنگ مي‌شود. صداي آژير قرمز رد مي‌شود از توي تنم.

كز مي‌كنم گوشه‌اي و به ترق‌ترق دندان‌هايم كه بي‌اختيار كوبيده مي‌شوند روي هم گوش مي‌دهم. مي‌گويند نبايد يك جا بمانم. بايد راه بروم. مي‌گويند آرامش ديگران را سلب كرده‌ام. آرامبخش‌ها ديگر آرامم نمي‌كنند. نبايد جلوتر بروم. من مي‌گويم اگر حكم است راه بروم بايد بروم جلوتر ولي آنها مي‌گويند جنگ مي‌شود و من از جنگ مي‌ترسم. دكتر مي‌گويد همه ‌چيز را بگو و من هر روز مي‌گويم و دوباره جنگ مي‌شود. دكتر مي‌گويد فراموش كن و دوباره جنگ مي‌شود. دكتر مي‌گويد بشر ناگزير از فراموش كردن جنگ است و من هم بايد قي‌اش كنم برود پي كارش ولي باز جنگ مي‌شود.

گاهي صداي آژير قرمز قطع نمي‌شود. دكتر مي‌گويد حالا يك ماه است كه مي‌گويم صدايش قطع نشده. من هر ثانيه منتظرم كه پرتاب شود توي وجودم، پرتاب شود توي ظرف غذا يا پرتاب شود توي رختخوابم و بعدش كمي بخوابم. نبايد بروم جلوتر. نبايد چيزي بگويم. من مي‌گويم اگر حكم است راه بروم بايد بروم جلوتر ولي آنها مي‌گويند جنگ مي‌شود و من از جنگ مي‌ترسم. من اين همه حرف مي‌زنم ولي دكتر مي‌گويد حرف بزن! همه‌چيز را بگو!. حرف زدن كه كاري ندارد، آن هم براي يك معلم.

من گاهي آنقدر حرف مي‌زنم كه سرم گيج مي‌رود ولي دكتر مي‌گويد تا حرف نزني نمي‌توانم كاري برايت بكنم. مي‌گويد اگر حرف زدن برايت سخت است گريه كن و هر وقت گريه مي‌كنم جمع مي‌شوند دور و برم و مي‌گويند بايد فراموشش كنم و من بيشتر گريه مي‌كنم و مي‌گويم نمي‌شود. نبايد فرياد بزنم ولي دكتر مي‌گويد فرياد بزن. نبايد حرف بزنم ولي دكتر مي‌گويد حرف بزن و من حرف مي‌زنم و فرياد مي‌زنم.

فرياد كه مي‌زنم بايد بدوم. ولي مي‌گويند ندو. مي‌گويند وقت ندارند هر ساعت و دقيقه صورت زخمي‌ام را كه به ديوار مي‌خورد پانسمان كنند. مي‌گويند ندو. نبايد بروم جلوتر، مي‌گويند نبايد چيزي بگويم. صداي آژير قرمز قطع نمي‌شود. كز مي‌كنم گوشه‌اي و به ترق‌ترق دندان‌هايم كه بي‌اختيار روي هم كوبيده مي‌شوند روي هم گوش مي‌دهم. دكتر مي‌گويد اگر اين ترق ترق‌ها را كنترل نكنم جنگ مي‌شود و من از جنگ مي‌ترسم. از آژير سفيد هم مي‌ترسم.

دكتر مي‌گويد آقا معلم! بيست سال است آژير قرمز شنيدي يك‌بار هم سفيدش را بشنو، هم خودت را خلاص كن و هم ما را. من مي‌گويم آژير سفيد هم نشانه جنگ است. اگر بشنوم جنگ مي‌شود. صداي آژير قطع نمي‌شود. انگار در تمام دنيا جنگ شده. اولش صداي تركيدن شيشه پنجره مي‌آيد. بعد حجمي متراكم از دود غليظ مي‌تپد توي حلقم. نبايد جلوتر بروم. نبايد به شيشه پنجره و دود فكر كنم. دكتر مي‌گويد اين اضافات را بكنم و بيندازم دور. بايد پشت پنجره نم‌نم باران ببارد و بوي چاي تازه دم بپيچد توي خانه. ديگر نبايد به عكس‌هاي اصابت موشك به اينجا و آنجا نگاه كنم. بايد فقط به ناهيد نگاه كنم كه بي‌هوا بيايد و روزنامه را از دستم بگيرد و فنجان چاي را بگذارد جلويم. چاي را كه سر مي‌كشم جنگ مي‌شود. تلاقي نفس‌هاي تن دو تندمان هر دم بالا مي‌رود و جنگ مي‌شود. بعد صداي تركيدن شيشه مي‌آيد و بعد حجمي متراكم از دود غليظ مي‌تپد توي حلقم. سرفه نمي‌كنم. با دست دودها را كنار مي‌زنم و بي‌اختيار مي‌دوم. نبايد بدوم چون با صورت مي‌خورم به ديوار، با صورت مي‌خورم به ديوار، با صورت مي‌خورم به ديوار، با صورت مي‌خورم به ديوار. دكتر مي‌گويد بي‌خيال دندان، اين همه آدم بدون دندان زندگي مي‌كنند. به ناهيد فكر كن، به چاي تازه دم و آخرين بازمانده از رديف دندان‌هايم را مي‌گذارد كف دستم و تحكم مي‌كند كه مواظب آن يكي چشمم باشم. من بايد چند بار با آخرين توان صدايم ناهيد را صدا بزنم و بعد ميان دودها ببينمش كه دولا شده و صورتش را ميان دست‌هايش گرفته و رنگش همرنگ موهايش شده. بايد به سمت ناهيد بدوم ولي مي‌گويند ندو. نبايد بروم جلوتر. دكتر مي‌گويد.

وقتي ناهيد جيغ مي‌كشد من بايد بدوم، وقتي عقب عقب مي‌رود و مي‌خورد به بخاري، من بايد بدوم، وقتي با دو دستش گوشه‌اي از خانه را نشان مي‌دهد بايد بدوم. صداي نعره ناهيد مي‌پيچد توي دنيا و جنگ مي‌شود. مي‌گويند نبايد بروم جلوتر. نبايد چيزي بگويم.

مي‌گويند اگر قدمي بيشتر از اينكه آنها مي‌خواهند بردارم جنگ مي‌شود. از جنگ مي‌ترسم و اين نقطه‌ضعفي است كه گزگ داده دستشان. گاهي دستم مي‌اندازند و هر وقت گريه مي‌كنم جمع مي‌شوند دور و برم و مي‌گويند بايد فراموشش كنم و من بيشتر گريه مي‌كنم و مي‌گويم نمي‌شود. دكتر مي‌گويد بگو، من مي‌گويم. دكتر مي‌گويد نگو، من مي‌گويم. گاهي دست‌هايش را با التماس مي‌آورد جلوي دهانم و مي‌گويد هييييييسسسس، بس است. تا همين‌جا بس است. من هم بس مي‌كنم ولي جنگ مي‌شود. ناهيد جيغ مي‌زند. مثل ديوانه‌ها خودش را مي‌كوبد به در و ديوار و با دو دستش گوشه‌اي از خانه را نشان مي‌دهد. صداي تركيدن شيشه مي‌آيد و بعد حجمي متراكم از دود سياه مي‌تپد توي حلقم. صداي آژير قرمز قطع نمي‌شود. كز مي‌كنم گوشه‌اي و به ترق ترق دندان‌هايم كه بي‌اختيار كوبيده مي‌شوند روي هم گوش مي‌دهم. ناهيد مي‌خورد به بخاري. بايد بدوم ولي مي‌گويند ندو. دكتر مي‌گويد هيسسسسس، تا همين جا بس است ولي من بايد بدوم دنبال ناهيد كه جيغ مي‌كشد و بي‌هوا در را باز مي‌كند و با يك جست مي‌رسد پايين پله‌ها. دكتر مي‌گويد آقا معلم! بيست سال است آژير قرمز شنيدي يك‌بار هم سفيدش را بشنو، هم خودت را خلاص كن و هم ما را. من مي‌گويم آژير سفيد هم نشانه جنگ است. اگر بشنوم جنگ مي‌شود. جنگ مي‌شود، جنگ مي‌شود، جنگ مي‌شود، جنگ مي‌شود، جنگ مي‌شود، جنگ مي‌شود و من بايد بدوم دنبال ناهيد كه حالا رسيده توي خيابان ولي مي‌گويند ندو. دكتر مي‌گويد فك پايين عيب و ايراد پيدا كرده كه من نمي‌دانم يعني چه؟ مي‌گويند نبايد يك جا بمانم. بايد راه بروم. مي‌گويند آرامش ديگران را سلب كرده‌ام. آرامبخش‌ها ديگر آرامم نمي‌كنند. نبايد جلوتر بروم. من مي‌گويم اگر حكم است راه بروم بايد بروم جلوتر ولي آنها مي‌گويند جنگ مي‌شود و من از جنگ مي‌ترسم. دكتر مي‌گويد اگر جاي او بودم چه مي‌كردم؟ مي‌گويد به اندازه موهاي سرش در جنگ دست و پا و سر قطع شده ديده. پرتاب مي‌شود توي وجودم. پرتاب مي‌شود توي ظرف غذا، پرتاب مي‌شود توي رختخوابم. جنگ مي‌شود. صداي آژير قرمز رد مي‌شود از توي تنم. ناهيد با دو دستش گوشه‌اي از خانه را نشان مي‌دهد. جيغ مي‌زند. در را باز مي‌كند.

من بايد به دنبالش بدوم ولي مي‌گويند ندو. دكتر مي‌گويد بي‌خيال فك پايين، اين همه آدم بدون فك پايين زندگي مي‌كنند، مواظب بالايي باش كه من نمي‌دانم يعني چه؟ دود سياه مي‌تپد توي حلقم. صداي آژير قرمز قطع نمي‌شود. ناهيد لب‌هايش را غنچه مي‌كند، بايد پشت پنجره نم‌نم باران ببارد و بوي چاي تازه دم بپيچد توي خانه. نبايد به شيشه پنجره و دود فكر كنم. دكتر مي‌گويد اين اضافات را بكنم و بيندازم دور و من هزار بار كنده‌ام و انداخته‌ام دور ولي باز منتظرم كه پرتاب شود توي وجودم، پرتاب شود توي ظرف غذا يا پرتاب شود توي رختخوابم و بعدش كمي بخوابم.

دكتر مي‌گويد اين همه زن توي دنيا هست، مي‌گويند بايد عبوركنم كه نمي‌دانم يعني چه. من بايد بدوم. بايد نيمي از تنم را از پنجره بيرون بدهم و به ناهيد نگاه كنم كه عرض خيابان را مي‌دود و دوباره برمي‌گردد و مي‌دود و دوباره برمي‌گردد و مي‌دود و دوباره برمي‌گردد و مي‌دود و دوباره برمي‌گردد. بايد بدوم دنبالش. بايد به‌طور اتفاقي مسير نگاهم برود به سمتي در گوشه خانه كه او با دو دستش نشان مي‌داد. جنگ مي‌شود. دكتر مي‌گويد اگر جاي او بودم چه مي‌كردم؟ مي‌گويد به اندازه موهاي سرش در جنگ دست و پا و سر قطع شده ديده. اولش صداي تركيدن شيشه پنجره مي‌آيد. بعد حجمي متراكم از دود غليظ مي‌تپد توي حلقم. دكتر مي‌گويد هيسسسسسس، تا همين جا بس است. صداي آژير قرمز قطع نمي‌شود.

مي‌گويند نبايد بروم جلوتر. نبايد چيزي بگويم. مي‌گويند اگر قدمي بيشتر از اينكه آنها مي‌خواهند بردارم جنگ مي‌شود. دكتر مي‌گويد اين همه آدم بدون چشم زندگي مي‌كنند، ناراحت نباش ولي مواظب جمجمه‌ات باش! كه من نمي‌دانم يعني چه؟ جنگ مي‌شود.

دكتر مي‌گويد اگر جاي او بودم چه مي‌كردم؟ مي‌گويد به اندازه موهاي سرش در جنگ دست و پا و سر قطع شده ديده. مي‌گويد حالا يك سرهم راهش را گم كرده و از پنجره خانه تو پرتاب شده تو. خاصيت جنگ همين است ديگر. فراموش كن، عبوركن. به ناهيد نگاه كنم كه عرض خيابان را مي‌دود و دوباره برمي‌گردد و مي‌دود و دوباره برمي‌گردد و مي‌دود و دوباره برمي‌گردد و مي‌دود و دوباره برمي‌گردد. دكتر مي‌گويد اگرتا جايي كه او مي‌خواهد حرف بزنم و به آژير قرمز و دود غليظ فكر نكنم ناهيد ديگر نمي‌دود و من هم لازم نيست بدوم. جنگ مي‌شود. مواظب جمجمه‌ات باش، مواظب جمجمه‌ات باش، مواظب جمجمه‌ات باش. دكتر مي‌گويد اين‌بار دل را پرت كن بيرون. مي‌گويد آن سر بيست سال است دفن شده و رفته پي كارش ولي تو توي ذهنت دفنش نمي‌كني. مي‌گويند نبايد بروم جلوتر.

نبايد چيزي بگويم. مي‌گويند اگر قدمي بيشتر از اينكه آنها مي‌خواهند بردارم جنگ مي‌شود. از جنگ مي‌ترسم و اين نقطه ضعفي است كه گزگ داده دستشان. گاهي دستم مي‌اندازند و هر وقت گريه مي‌كنم جمع مي‌شوند دور و برم و مي‌گويند بايد فراموشش كنم و من بيشتر گريه مي‌كنم و مي‌گويم نمي‌شود. خودش مي‌آيد. پرتاب مي‌شود توي وجودم. پرتاب مي‌شود توي ظرف غذا، پرتاب مي‌شود توي رختخوابم. جنگ مي‌شود. صداي آژير قرمز رد مي‌شود از توي تنم. كز مي‌كنم گوشه‌اي و به ترق‌ترق دندان‌هايم كه بي‌اختيار كوبيده مي‌شوند روي هم گوش مي‌دهم.


گاهي صداي آژير قرمز قطع نمي‌شود. دكتر مي‌گويد حالا يك ماه است كه مي‌گويم صدايش قطع نشده. من هر ثانيه منتظرم كه پرتاب شود توي وجودم، پرتاب شود توي ظرف غذا يا پرتاب شود توي رختخوابم و بعدش كمي بخوابم. نبايد بروم جلوتر. نبايد چيزي بگويم. من مي‌گويم اگر حكم است راه بروم بايد بروم جلوتر ولي آنها مي‌گويند جنگ مي‌شود و من از جنگ مي‌ترسم. من اين همه حرف مي‌زنم ولي دكتر مي‌گويد حرف بزن! همه‌چيز را بگو!. حرف زدن كه كاري ندارد، آن هم براي يك معلم.

من گاهي آنقدر حرف مي‌زنم كه سرم گيج مي‌رود ولي دكتر مي‌گويد تا حرف نزني نمي‌توانم كاري برايت بكنم. مي‌گويد اگر حرف زدن برايت سخت است گريه كن و هر وقت گريه مي‌كنم جمع مي‌شوند دور و برم و مي‌گويند بايد فراموشش كنم و من بيشتر گريه مي‌كنم و مي‌گويم نمي‌شود. نبايد فرياد بزنم ولي دكتر مي‌گويد فرياد بزن. نبايد حرف بزنم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون