با گذشت سه دهه از جنگ ايران وعراق هنوز علل وروندها وپيامدهاي اين جنگ هشتساله موضوعي مهم با ابعادي ناكاويده است كه نياز است پژوهشگران مختلف به آنها پرداخته وضمن بيان مظلوميتها و رشادتهاي نيروها و مردم انقلابي ايران در اين دوران، درسهاي لازم و راهبردهايي را از تجربيات اين دوران براي آينده انقلاب استنتاج كنند كه دراين بحث به بررسي علل شروع جنگ ميپردازيم.
علل و عوامل آغاز جنگ
اصولا در تصميمگيريهاي مهم سياست خارجي در هر كشور عوامل متعدد و متغيرهاي گوناگوني دخالت دارد كه آنها را ميتوان در سه سطح شامل سطح فردي (همچون ويژگيهاي رهبران و تصميمگيران سياسي)، سطح اجتماعي (همچون ويژگيهاي اجتماعي و اقتصادي دو كشور) و سطح بينالمللي (همچون عوامل تاثيرگذار نظام بينالمللي بر تصميمگيري) طبقهبندي كرد.
در بررسي عوامل موثر بر تقسيم دولت عراق براي آغاز جنگ ميتوان اين سه سطح از متغيرها را مشاهده كرد:
1ـ در سطح فردي: شخصيت صدام حسين تاثير عمدهاي بر زمينهسازي جنگ داشت. انگيزه اصلي صدام حسين، رييسجمهور وقت عراق كه بسياري از محققان از وي به عنوان چهرهاي جاهطلب، قدرتطلب و ماجراجو ياد ميكنند، جبران تحقيري بود كه شخصا در امضاي قرارداد 1975 الجزاير متحمل شده بود. در سال 1975/1354 بهدنبال مشكلاتي كه جنگ با كردها براي دولت عراق فراهم كرده بود و كردهاي عراق مورد حمايت ايران قرار گرفتند صدام حسين معاون رييسجمهوري عراق، تحت فشارهاي داخلي و بينالمللي به امضاي قرارداد مزبور تن داد و همواره احساس ميكرد كه در اين جريان تحقير شده و اجبارا تن به امضاي اين قرارداد داده است. بنابراين مترصد فرصتي بود كه بتواند اين احساس حقارت را جبران كند. بدين علت درصدد بهانهاي بود كه قرارداد 1975 را باطل اعلام كند و اين كاري بود كه در سپتامبر 1980 (سه روز قبل از آغاز جنگ) در يك اجلاس فوقالعاده مجمع ملي صورت داد.
سوداي مقام رهبري در منطقه
انگيزه ديگر صدام را ميتوان تمايل وي براي كسب مقام رهبري در منطقه دانست كه براي او و دولت حاكم بر عراق، قدرت و اقتداري در پي داشت و باعث افزايش نفوذ فراملي آنها ميشد. صدام هيچگونه نيت كسب نفوذ منطقهاي را پنهان نميكرد. وي خود را مسوول اجراي پانعربيسم ميدانست و اندكي پس از شروع جنگ، خود را سخنگوي ملت عرب خواند و اعلام كرد كه «از جمله اهداف او برگرداندن مالكيت جزاير ابوموسي، تنب بزرگ و كوچك به اعراب است.»
مرگ جمال عبدالناصر و خلأ رهبري اعراب
اصولا بهدنبال مرگ جمال عبدالناصر، امضاي پيمان كمپ ديويد و انزواي مصر، جهان عرب دچار خلأ رهبري شده بود. صدام حسين اميدوار بود با پيروزي در جنگ با ايران چنين موقعيتي را كسب كند و به همين دليل نام اين جنگ را جنگ قادسيه ناميد تا يادآور شكست ايرانيها از اعراب مسلمان در اوايل ظهور اسلام باشد.
صدام حسين براي رسيدن به اين اهداف قصد داشت با استفاده از سقوط شاه كه بر اساس دكترين نيكسون به عنوان ژاندارم منطقه انتخاب شده بود، بتواند با پيروزي بر ايران خلأ سقوط شاه را پر كرده و نقش ژاندارم منطقه را بازي كند و با وجود مواضع ضدامريكايي كه قبلا اتخاذ ميكرد تلاش كرد تا به امريكاييها نشان دهد كه تضاد منافع با آنها ندارد.
بهرهبرداري صدام از اختلافات ايران و امريكا
با توجه به اينكه در اين مرحله سياستهاي منطقهاي جمهوري اسلامي در تضاد با سياستهاي امريكا بود، صدام حسين تلاش كرد كه خود را به عنوان يك عامل موثر بازدارنده و خنثيكننده اقدامات ايران در سطح منطقه نشان دهد. يعني درواقع صدام قصد داشت با شكست سريع ايران، از يكسو به امريكا نشان دهد كه تنها او ميتواند منطقه ايران را مهار كرده و امنيت مورد نظر غرب را در خليجفارس برقرار كند و از سوي ديگر، با طرح شعارهايي نظير نبرد قادسيه و معرفي خود به عنوان سردار قادسيه ميخواست به كشورهاي منطقه بفهماند كه آنها براي بقاي خود در برابر تهديدهاي جمهوري اسلامي ايران مديون قدرت او هستند و او است كه حرف اول را در مسائل منطقهاي بهويژه امور اعراب ميزند.
شرايط سياسي- اجتماعي
ايران و عراق در زمان شروع جنگ
2ـ در سطح اجتماعي: ازجمله عوامل زمينهساز جنگ، ميتوان به شرايط سياسي- اجتماعي دو كشور ايران و عراق اشاره كرد كه اين شرايط زمينه مناسبي را براي بروز انگيزههاي شخصي صدام حسين فراهم آورد.
اصولا اوضاع داخلي ايران بعد از پيروزي انقلاب و قبل از آغاز تجاوز، براي صدام حسين در چند زمينه ترغيبكننده بود؛
اولا، دولت انقلابي هنوز دوران ناآرامي بعد از انقلاب را پشت سر ميگذاشت و درگيريها و تضادها و اختلافات شديد درون حاكميت سياسي بعد از انقلاب، امكان هماهنگي و تمركز در تصميمگيري را كه لازمه شرايط بحراني و جنگ بود، از بين برده بود.
ثانيا، نيروهاي مسلح نيز به دلايل متعدد، انسجام و آمادگي لازم براي مقابله با يك جنگ خارجي همهجانبه را نداشتند. از طرفي، سازمان و تشكيلات ارتش بعد از انقلاب و بهدنبال تصفيههاي ضروري در آن، دوران بازسازي و بازنگري خود را ميگذراند كه از نظر تجهيزاتي نيز با اشغال سفارت امريكا، با تحريم تسليحاتي امريكا و خروج كارشناسان نظامي مواجه بود. از طرفي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كه بيشتر براي مواجهه با ضدانقلاب داخلي ايجاد شده بود و دوران آغازين و عنفوان جواني خود را طي ميكرد بههيچوجه براي يك جنگ كلاسيك مدرن ساخته نشده بود.
ثالثا، بحرانزايي گروههاي سياسي مخالف و درگيريهاي قومي و محلي در مناطق مختلف كشور علاوه بر اينكه نيروهاي مسلح را به خود مشغول داشته بود شرايط بحراني را در كشور به وجود آورده بود كه مجموعه اين عوامل، چشمانداز جذابي را براي حمله به ايران براي صدام حسين ترسيم ميكرد.
بهعلاوه، شرايط اجتماعي و سياسي عراق بهگونهاي بود كه تحولات دروني ايران ميتوانست بر آن تاثيراتي را بهجاي گذارد كه رژيم حاكم بر عراق را دچار مشكل سازد و به زعم صدام حمله به ايران ميتوانست مانع اين تاثيرات شود.
اصولا بافت اجتماعي و جمعيتي عراق بهگونهاي بود كه عوامل بيروني بر ثبات آن تاثير بسيار داشت. شيعيان اين كشور به عنوان اكثريت مردم (بيش از 55%) به دلايل ايدئولوژيك و سياسي همواره با حاكميت بعث در نزاع و ستيز بودهاند. همچنين اكراد شمال عراق طي 30 سال گذشته همواره در پي به دست آوردن خودمختاري قيام ميكردند و از اينرو با حكومتهاي اين كشور درگير جنگهاي طولاني بودهاند.
پيروزي انقلاب اسلامي و موج جديدي از ناآراميها در عراق
پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، در سال 1357 موج جديدي از ناآراميهاي شيعيان را در عراق به وجود آورد. تظاهراتكنندگان در مراسم محرم آن سال خواستار اصلاحات اجتماعي و استقرار يك حكومت اسلامي شدند. اعلام حمايت مطلق از انقلاب اسلامي ايران توسط آيتالله سيدمحمدباقر صدر موجب شد كه او به همراه خواهرش بنتالهدي صدر در 19 فروردين 1359 (آوريل 1981) به شهادت برسند.
همچنين در ماههاي قبل از جنگ حوادثي در عراق بهوقوع پيوست كه مقامات دولت عراق آن را به عوامل جمهوري اسلامي ايران نسبت دادند. اين حوادث نشاندهنده اين بود كه اوضاع داخلي عراق تا چه ميزان بر اثر انقلاب اسلامي آسيبپذير شده است. ادعاهاي رژيم بعث صرفنظر از اينكه تا چه حد با واقعيت منطبق است بيانكننده نوعي بيم و ترس از تحولات انقلاب اسلامي است كه درنهايت اين نگرانيهايي كه دولت صدام از بازتاب انقلاب اسلامي بر عراق داشت، عامل مهم ديگري در آغاز جنگ محسوب ميشود كه با هدف شكست و نابودي انقلاب اسلامي در ايران و جلوگيري از تاثير آن بر جامعه عراق شكل گرفت.
متغيرهاي بينالمللي تعيينكننده
در وقوع جنگ
3ـ سومين سطح از متغيرهايي كه در بروز جنگ موثر بود، متغيرهايي بينالمللي همچون شرايط حاكم بر نظام بينالمللي، منافع ابرقدرتها، منافع قدرتهاي بزرگ و منافع كشورهاي منطقهاي بود. با ظهور انقلاب اسلامي در ايران سياست ابرقدرتها و قدرتهاي بزرگ در ايران دچار تحول اساسي شد و شعار «نهشرقي- نهغربي» سياست خارجي ايران و تاكيد اين كشور بر لزوم پايهريزي سياستهاي منطقهاي جديد باعث اصطكاك و تضاد منافع بين اين كشور و برخي قدرتهاي بزرگ منطقهاي شد و مناسبات منطقهاي موجود را دچار تحول كرد كه همين امر زمينه را براي حمايت قدرتهاي موثر بر نظام بينالمللي و برخي كشورهاي منطقه از تهاجم عليه ايران فراهم آورد.
موضع امريكا در جنگ ايران و عراق
ايالاتمتحده امريكا هرچند بر اساس سياست كلي از حفظ توازن قدرت بين ايران و عراق و حفظ ثبات و امنيت در خليجفارس حمايت ميكرد اما به دليل اينكه بر اثر پيروزي انقلاب اسلامي و به دنبال آن جريان گروگانگيري و شكست در عمليات طبس (كه براي نجات گروگانها انجام شد) بهشدت از سوي ايران تحقير و منافع او دچار خطر شده بود، نه تنها از هر حركتي كه متضمن ضربه زدن به ايران و كنترل آن كشور بود، استقبال ميكرد بلكه خود درصدد انتقامجويي از ايران به دليل شكستهاي قبلي خود در اين كشور بود. شواهد و دلايلي وجود دارد كه امريكا مشوق و ترغيب كننده رژيم عراق در آغاز جنگ بوده است.
ملاقات برژينسكي با صدام در بغداد
در اين ارتباط برژينسكي، مشاور امنيت ملي سابق امريكا، براي اطلاع از وضعيت عراق در شروع جنگ در اوايل ماه مه و 17 ژوئن 1980 سفرهاي مكرري به بغداد و با صدام ديدار و اعلام كرد: «ما تضاد قابل ملاحظهاي بين منافع عراق و امريكا نميبينيم.» او «صدام را نيروي متعادلكننده آيتالله خميني تلقي ميكرد» و كارتر معتقد بود كه «جنگ ميتواند انقلاب ايران را بر سر عقل آورد بهگونهاي كه به آزادي گروگانهاي امريكايي منجر شود». و نيازمنديهاي تسليحاتي ايران در جنگ، راه را براي برقراري روابط مجدد بين دو كشور هموار خواهد كرد.
از يكسو، بعد از آغاز جنگ، روابط عراق و امريكا به صورت علني بهبود يافت، روابط ديپلماتيك بين دو كشور برقرار شد و بعد از پايان جنگ كمكهاي مختلف امريكا به عراق افشا شد و روزي كه ايران قطعنامه 598 را پذيرفت رابرت مك فارلين در مقالهاي در روزنامه لسآنجلستايمز به حمايت بيدريغ امريكا از عراق در طول جنگ عليه ايران اعتراف كرد و اسناد بعدي نيز نقش امريكا در ترغيب عراق براي آغاز جنگ را روشنتر ساخت.
موضع اتحاد جماهير شوروي در جنگ ايران و عراق
از سوي ديگر، اتحاد جماهير شوروي نيز به عنوان يك ابرقدرت موجود، با عراق پيمان اتحاد و دوستي داشت و نفوذ قابل توجهي در عراق به ويژه از نظر تامين تسليحات ارتش و حضور كارشناسان نظامي ايفا ميكرد. ارتش عراق مجهز به تسليحات روسي بود كه شكست يا پيروزي ارتش اين كشور به معناي شكست يا پيروزي تجهيزات روسي بهحساب ميآمد.
همچنين انقلاب اسلامي ايران براي روسها از اين نظر كه موجب قطع نفوذ امريكا در مرزهاي جنوبي اين كشور شده، مفيد بود اما ماهيت ايدئولوژيكي انقلاب اسلامي چندان خوشايند آنان نبود زيرا ايران به موازات برخورد با نفوذ امريكا در ايران از نفوذ روسيه نيز جلوگيري ميكرد. بعد از انقلاب، گاز ايران به روسيه قطع، بندهاي 5 و 6 قرارداد 1921 از طرف ايران ملغي اعلام و تجاوز روسيه به افغانستان بهشدت محكوم شد. انقلاب اسلامي ميتوانست تاثير خود را بر بيداري مسلمانان ساير كشورها ازجمله مسلمانان جمهوريهاي آسيايي شوروي برجاي گذارد كه مجموعه اين عوامل باعث ميشد شوروي با وجود اطلاع از حمله عراق، نقش بيتفاوت و خنثي را ايفا كند كه اين امر مطلوب رژيم عراق بود.
موضع ساير قدرتهاي بزرگ در جنگ ايران و عراق
در سطح قدرتهاي بزرگ نيز ميتوان گفت بسياري از كشورهاي اروپايي بهدليل همسويي با امريكا يا شوروي سياستهاي خود را تعريف ميكردند، كشورهاي اروپاي غربي به طور عمده با اين تحليل كه انقلاب اسلامي را تهديدي عليه منافع غرب و مانعي براي ادامه جريان نفت ارزان به غرب ميدانستند و آن را واقعهاي ناخوشايند براي منافع غرب در منطقه تلقي ميكردند از هرگونه ضربه زدن به انقلاب اسلامي استقبال ميكردند كه در اين راستا هماهنگيهاي قبلي عراق با فرانسه و انگليس و موضعگيريهاي حمايتآميز آنان بعد از آغاز جنگ از عراق را ميتوان ذكر كرد. كشورهاي بلوك شرق نيز عمدتا در پيروي از سياست شوروي حالت بيطرفي را اتخاذ ميكردند و با توجه به مناسبات ديرينه خود با رژيم عراق، مخالفتي با برتريجوييهاي وي در منطقه نداشتند. بر اين اساس بسياري از قدرتهاي بزرگ از وقوع جنگ ناخشنود نبودند زيرا علاوه بر ضربه زدن به ايران ميتوانست منافع اقتصادي مطلوبي را نيز براي آنها در پي داشته باشد.
موضع كشورهاي منطقه در جنگ ايران و عراق
از سوي ديگر كشورهاي منطقه نيز به دلايل متعددي از ضربه زدن به انقلاب ايران خشنود بودند كه از مهمترين آن علاوه بر وابستگي آنان به امريكا، احساس خطر مشترك اين كشورها از آثار و تبعات انقلاب اسلامي بود. زمينههاي اصلي اين احساس خطر كه توسط عراق و امريكا در بين كشورهاي منطقه تشديد ميشد توسط برخي جريانات سياسي در ايران شكل گرفت كه آنان در موضعگيريهاي آشكار و نهان، تمايل خود را به سرنگوني دولتهاي منطقه و همچنين خيزش انقلابي مردم منطقه و برقراري حكومت اسلامي در اين كشورها اعلام ميكردند و خواستار صدور انقلاب با ابزارهاي قهرآميز و اقدام انقلابي در اين كشورها كه آنها را مرتجع و وابسته ميدانستند، بودند. در چنين وضعيتي صدام با دامنزدن به اين نگرانيها بسيار تلاش ميكرد تا خود را ناجي اين دولتها معرفي كند. به همين دليل، اندكي پس از موضعگيري كارتر در سال 1980 ميلادي مبني بر دفع هرگونه تجاوزي نسبت به كشورهاي منطقه، صدام نيز در اقدامي مشابه پشتيباني خود را از كشورهاي منطقه اعلام كرد و همين عوامل زمينهساز حمايت آنان از حمله عراق به ايران و كمكهاي مالي و تسليحاتي آنان در طول جنگ و حمايتهاي آشكار از صدام حسين بود.
موضع دولتهاي عرب در جنگ ايران و عراق
اصولا در بين دولتهاي منطقه، همه دولتهاي عربي به استثناي سوريه، ليبي و الجزاير نهتنها بهنفع عراق موضعگيري كرده بلكه از هر نوع مساعدت ممكن به عراق خودداري نكردند. كشورهاي نفتخيز عرب بهويژه عربستان سعودي و كويت به عنوان تامينكننده نيازمنديهاي مالي، هزينه جنگ را تقبل و در طول جنگ متجاوز از 80 ميليارد دلار پرداخت كردند.
دولت مصر تامينكننده نيازمنديهاي تسليحاتي ساخت روسيه براي عراق بود و خلأ قطع ارسال قطعات و لوازميدكي از طرف دولت روسيه براي عراق را پر ميكرد. دولت اردن با در اختيار گذاشتن بندر (عقبه) راههاي مواصلاتي عراق را براي تداركات لازمه تامين ميكرد و اغلب كشورهاي عربي منجمله سودان نيروي داوطلب نظامي در اختيار عراق قرار ميدادند. كشورهاي عربي از قبل در جريان چنين حملهاي بوده و در كنفرانس سران عرب كه در جده چندماه قبل از آغاز جنگ تشكيل شده بود تفاهمات لازمه را با صدام بهعمل آورده بودند. تنها ليبي و سوريه بودند كه با اين اقدام عراق مخالفت ورزيده و حمايت خودشان را از ايران اعلام ميكردند. دولتهاي غيرعرب منطقه مانند پاكستان و تركيه نيز از ايجاد جنگ بين دو كشور ناخشنود نبودند زيرا آنها نيز با اعلام بيطرفي و حفظ رابطه با هر دو كشور بيشترين بهره اقتصادي از اين جنگ را كسب كردند.
درمجموع ميتوان گفت كه سيستم بينالمللي در هر سه سطح، (ابرقدرتها، قدرتهاي بزرگ و كشورهاي منطقه) نه تنها زمينه مساعدي براي آغاز اين جنگ داشت بلكه خود مشوق و ترغيبكننده عراق در شروع جنگ بود و نقش اساسي و مهمي در بروز چنين تجاوزي را بر عهده داشت.
* عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی
بهدنبال مرگ جمال عبدالناصر، امضاي پيمان كمپديويد و انزواي مصر، جهان عرب دچار خلأ رهبري شده بود. صدامحسين اميدوار بود با پيروزي در جنگ با ايران چنين موقعيتي را كسب كند و به همين دليل نام اين جنگ را جنگ قادسيه ناميد تا يادآور شكست ايرانيها از اعراب مسلمان در اوايل ظهور اسلام باشد.
صدام قصد داشت با شكست سريع ايران، از يكسو به امريكا نشان دهد كه تنها او ميتواند منطقه ايران را مهار كرده و امنيت مورد نظر غرب را در خليجفارس برقرار كند و از سوي ديگر، با طرح شعارهايي نظير نبرد قادسيه و معرفي خود به عنوان سردار قادسيه ميخواست به كشورهاي منطقه بفهماند كه آنها براي بقاي خود در برابر تهديدهاي جمهوري اسلامي ايران مديون قدرت او هستند.
شرايط اجتماعي و سياسي عراق بهگونهاي بود كه تحولات دروني ايران ميتوانست بر آن تاثيراتي را بهجاي گذارد كه رژيم حاكم بر عراق را دچار مشكل سازد و به زعم صدام حمله به ايران ميتوانست مانع اين تاثيرات شود.
پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، در سال 1357 موج جديدي از ناآراميهاي شيعيان را در عراق به وجود آورد. تظاهراتكنندگان در مراسم محرم آن سال خواستار اصلاحات اجتماعي و استقرار يك حكومت اسلامي شدند.
ايالاتمتحده امريكا هرچند بر اساس سياست كلي از حفظ توازن قدرت بين ايران و عراق و حفظ ثبات و امنيت در خليجفارس حمايت ميكرد اما به دليل اينكه بر اثر پيروزي انقلاب اسلامي و به دنبال آن جريان گروگانگيري و شكست در عمليات طبس (كه براي نجات گروگانها انجام شد) بهشدت از سوي ايران تحقير و منافع او دچار خطر شده بود، نه تنها از هر حركتي كه متضمن ضربه زدن به ايران و كنترل آن كشور بود، استقبال ميكرد بلكه خود درصدد انتقامجويي از ايران به دليل شكستهاي قبلي خود در اين كشور بود. شواهد و دلايلي وجود دارد كه امريكا مشوق و ترغيب كننده رژيم عراق در آغاز جنگ بوده است.
بعد از انقلاب، گاز ايران به روسيه قطع، بندهاي 5 و 6 قرارداد 1921 از طرف ايران ملغي اعلام و تجاوز روسيه به افغانستان بهشدت محكوم شد.
كشورهاي اروپاي غربي به طور عمده با اين تحليل كه انقلاب اسلامي را تهديدي عليه منافع غرب و مانعي براي ادامه جريان نفت ارزان به غرب ميدانستند و آن را واقعهاي ناخوشايند براي منافع غرب در منطقه تلقي ميكردند از هرگونه ضربه زدن به انقلاب اسلامي استقبال ميكردند.
اتحاد جماهير شوروي نيز به عنوان يك ابرقدرت موجود، با عراق پيمان اتحاد و دوستي داشت و نفوذ قابل توجهي در عراق به ويژه از نظر تامين تسليحات ارتش و حضور كارشناسان نظامي ايفا ميكرد.
انقلاب اسلامي ايران براي روسها از اين نظر كه موجب قطع نفوذ امريكا در مرزهاي جنوبي اين كشور شده، مفيد بود اما ماهيت ايدئولوژيكي انقلاب اسلامي چندان خوشايند آنان نبود زيرا ايران به موازات برخورد با نفوذ امريكا در ايران از نفوذ روسيه نيز جلوگيري ميكرد.