• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4468 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۳۰ شهريور

ماشين زمان

مرتضي ميرحسيني

سال 1866 در چنين روزي، نويسنده انگليسي هربرت جرج ولز در خانواده‌اي معمولي متولد شد. او كه چهارمين و آخرين فرزند اين خانواده بود، در نوجواني آسيب ديد و مدتي خانه‌نشين شد. از آنجا كه در اين مدت جز مطالعه راه ديگري براي سرگرم شدن نداشت، به كتاب خواندن روي آورد. در گذر از اين تجربه به نوشتن دل بست و مسير آينده خود را انتخاب كرد. مدتي تنگدستي و چندي هم زندگي كارگري را تجربه كرد و روزهاي سخت زيادي را پشت سر گذاشت، اما به آن تصميمي كه در نوجواني گرفته بود پايبند ماند. او نزديك به هشتاد سال، تا نيمه‌هاي قرن بيستم (تابستان 1946) زندگي كرد و آثاري در زمينه‌هاي مختلف نوشت. برخي نوشته‌هاي ولز همان دوره فراموش شدند و به حاشيه رفتند و برخي ديگر هم با گذشت زمان اعتبارشان را از دست دادند. اما رمان‌هايي كه او نوشت سرنوشت ديگري پيدا كردند. او در سير تاريخ رمان‌هاي علمي- تخيلي، اهميت و اعتباري همپايه ژول ورن فرانسوي دارد و از نام اين دو اغلب اوقات در كنار هم و با عنوان پدران اين‌گونه رمان‌ها ياد مي‌شود؛ با اين تفاوت كه ولز برخلاف ورن، به دستاورد نهايي دانش خوشبين نبود و حتي آرمانشهري را هم كه محصول توسعه مرزهاي علم باشد رد مي‌كرد.

اين بدبيني عميق، در آثار شاخص او مثل مرد نامريي، جنگ دنياها و از همه مهم‌تر ماشين زمان ديده مي‌شود. البته ولز در اين باور رايج روزگار خود شريك بود كه پيشرفت دانش، رفاه و آسايش بيشتري براي انسان به همراه خواهد داشت و روزي فرا مي‌رسد كه علم به همه نيازهاي انسان پاسخ گفته باشد. اما او به آنچه به دنبال اين بي‌نيازي مي‌آمد هم مي‌انديشيد و معتقد بود كه اين رفاه و آرامش در سيري تدريجي، جامعه را به سستي و انفعال عادت مي‌دهد و درنهايت به تباهي و زوال نوع بشر مي‌انجامد. «ترديدي نيست كه در آن دنياي كامل، هيچ مساله يا دشواري حل‌نشدني اجتماعي وجود نداشته است و در پي آن آرامشي بزرگ آمده است... موجودي كه با محيط خودش كاملا سازگار و دمساز مي‌شود، يك مكانيزم كامل به شمار مي‌آيد. طبيعت هيچگاه به هوش، درايت يا آگاهي متوسل نمي‌شود؛ مگر اينكه عادات و غرايز بيهوده و بي‌فايده باشند. در جايي كه دگرگوني و حتي نياز به دگرگوني به تغيير وجود ندارد، عقل و شعور و آگاهي نيز وجود نخواهد داشت. فقط آن شمار از موجودات به دانايي و آگاهي متوسل مي‌شوند كه ناگزير هستند با انواع بي‌شمار نيازمندي‌ها و خطرات روبرو شوند.» او در ماشين زمان، پايان جهان را، آن‌گونه كه خودش مي‌ديد به ما نشان مي‌دهد؛ دنيايي بدون انسان كه فقط موجوداتي شبيه به هيولا در آن زندگي مي‌كنند. «دنيا در سرما و سكوت فرورفته بود. سكوت؟ البته دشوار است بتوانم اين سكوت را به توصيف درآورم. هرگونه صداي آدمي، صداي بع‌بع گوسفندان، آواي پرندگان، وزوز حشرات، حركت يا جنبشي كه پس‌زمينه زندگي ما را شكل مي‌دهد، همه‌شان از بين رفته بودند... تاريكي ژرف و ژرف‌تر مي‌شد و كوه‌ها و درياها و همه‌چيز را به درون خود مي‌كشيد».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون