عطر صد خاطره پيچيد
كيوان ساكت
خاطرم هست زماني كه تصميم داشتم بر شعر «كوچه» استاد مشيري آهنگي بگذارم، براي كسب اجازه به منزل ايشان در خيابان توانير، كوچه برادران رفتم. منزل استاد مشيري در طبقه همكف يك ساختمان آجري بود كه سالن آن پنجره مستطيل درازي داشت، رو به يك بيد مجنون بزرگ با برگهاي رها و رقصان. موضوع را مطرح كردم و به رسم ادب براي استفاده از شعر ايشان اجازه گرفتم. بسيار خوشحال شدند و به من گفتند چندين نفر تا امروز اين كار را كردهاند و چند نمونه را براي من گذاشتند و اظهار داشتند از كارهايي كه تا امروز روي اين شعر انجام شده است راضي نيستم. آهنگسازان محبت كردهاند و هنرمندان ذوق به خرج دادهاند ولي كارها راضيكننده نيست.
كار من بر شعر كوچه حدود يك سالي به طول انجاميد. هرگاه كه فرازي از اين شعر بلند را كار ميكردم خدمت استاد مشيري ميرفتم و آن را مينواختم و نظر ايشان را راجع به آن بخش جويا ميشدم. ايشان اغلب خوششان ميآمد يا در خلال آن خاطرهاي از سرودن شعر كوچه نقل ميكردند. سپس هر قطعه را تنظيم ميكردم و آن را با اركستر وزيري به صورت بخش بخش تمرين ميكرديم.
هنگامي كه كار روي شعر كوچه به اتمام رسيد يك روز جمعه خدمت ايشان رسيدم و آخرين فرازهاي شعر را با سه تار براي ايشان نواختم و گفتم پنجشنبه آينده خدمت ميرسم تا به اتفاق برويم و كار نهايي را با اركستر بشنويد. قرار هم اين بود كه بعد از آن در تالار وحدت كنسرتي برگزار كنيم. قبل از خداحافظي ايشان به من گفت كه كاغذ و قلمي بياورم. علت را جويا شدم، گفتند ميخواهم اجازه استفاده از شعر كوچه و ديگر شعرهايم را به شما بدهم. گفتم استاد احتياجي به اين كارها نيست اما ايشان تاكيد كردند كه حتما، قلم و كاغذ را بياور. قبول كردم و ايشان متني نوشتند كه اجازه استفاده از شعرشان را بهطور رسمي به بنده دادند. در آخر خطاب به من گفتند، ميتوانم خواهشي از شما بكنم؟ با اشتياق پذيرفتم. گفتند ميتواني آهنگ «يار مبارك باد» را براي من بزني؟ گفتم بله استاد حتما. سپس همسرش اقبال خانم را صدا زد، تنها كسي كه از استاد مشيري در دوران بيماري پرستاري ميكرد. از قضا ايشان هم در آن ايام زمين خورده بودند و به خاطر شكستگي پا با واكر حركت ميكردند. اقبال خانم تشريف آوردند و كنار يكديگر روي تخت نشستند و من هم روبروي آنها نشستم و شروع به نواختن آهنگ كردم. بعد از گذشت تنها چند ثانيه از اين آهنگ زيبا كه در حافظه عاطفي و تاريخي تمام مردم ايران نقش بسته است، استاد مشيري و اقبال خانم به پهناي صورت ميگريستند. به قول معروف حالي رفت كه مپرس.
فرداي آن روز در تالار وحدت بزرگداشت استاد صبا بود. استاد مشيري را سرحال و آراسته به همراه يكي از دوستانشان ديدم و مجددا به ايشان تاكيد كردم كه پنجشنبه دنبال شما خواهم آمد تا به اتفاق سر تمرين برنامه برويم.
سهشنبه همان هفته يكي از شاگردانم تماس گرفت و گفت از آقاي مشيري خبري داريد؟ گفتم بله، دو روز پيش ايشان را در تالار وحدت ملاقات كردم و قرار است پنجشنبه به اتفاق براي تمرين بياييم اما او گفت: مشيري پرواز كرد. دوستان جمع شدند به منزل ايشان بروند اما من حتي نتوانستم به در آن خانه نزديك شوم. حتي تاب رفتن به مراسم را هم نداشتم. به قدري با استاد مشيري و سرودههاي سراسر عشق و معرفت و مهر و دوستي ايشان زندگي كرده بودم كه نميتوانستم نبود فريدون مشيري را باور كنم.
شعر كوچهاي هم كه قرار بود دو هفته بعد از آن در تالار وحدت اجرا شود، به مناسبت چهلمين روز درگذشت استاد مشيري در تالار وحدت اجرا شد. همه شنوندهها ي داخل سالن و تمام نوازندهها هنگام اين اجرا ميگريستند.