زندگي در خارجه يا داخله
فاطمه باباخاني
دوستي فاضل به تازگي از آلمان براي انجام كارهاي دانشگاهي و ديد و بازديد و همچنين ارايه سخنراني در يك همايش به ايران آمده است. مثل همه دوستاني كه مدتها نديدهايم، ابتدا حرف بر سر چيزهاي تازهاي است كه اتفاق افتاده و بعد به خاطرات مشترك گذشته ميرسيم و در نهايت تماس تلفني با دوستي مشترك كه خبر آمدنش را داده باشيم. با اينكه در فضايي عموما دور از ايرانيها و فارسي زبانها زندگي ميكند تعداد واژگان غيرفارسي كه استفاده ميكند به طرز محسوسي كم است، همان نيمساعت اول كه اين را ميگويم گويا حساسيت خودش هم بيشتر ميشود اما يادآوري ميكند كه در موضوعات تخصصي به دشواري ميتواند كلمههاي فارسي را كنار هم روي يك ريل بريزد و قطار سخنرانيهايش مدام بين فارسي و انگليسي ريل عوض ميكند.
بقيه گفتوگو درباره ساير دوستان سفر كرده است؛ كساني كه در آلمان و لهستان و استراليا و هلند و ايتاليا زندگي ميكنند و همين 10 سال پيش در ايران بودند. زماني كه بحث به سرگرميها ميرسد، هر دو يك موضوع مشترك داريم و آن دورههاي كتابخواني است، تقريبا با موضوعات مشترك، منتها آنجا با آدمهاي موجود و اينجا با آدمهاي گزيدهتر. ميگويد آنجا انتخاب دوست و آشنا چندان امكانپذير نيست، در حالي كه اينجا دايره گزينش در جمع بزرگتر صورت ميگيرد. با اينهمه آنجا موقعيت شغلياش همان حوزهاي است كه آرزويش را داشته و اينجا اگر ميماند در نهايت يك كارمند ساده در شركتي خصوصي ميشد. با اين حال موضوع زبان مقولهاي اساسي است، در آنجا با همه تلاش به سختي يك مهاجر ميتواند استاد دانشگاه شود و اينجا به واسطه ايراني بودن اين مشكل را نداشته اما چالشها از جنس ديگري بوده است. آنجا توانسته خانهاي دوخوابه اجاره كند اما اگر ميماند شايد خانه داشتن برايش سختتر ميشد. قصد دارد همانجا بماند اقامت بگيرد و در همان حوزه پژوهشي كار كند، ما هم قصد داريم همينجا بمانيم و در همان حوزههايي كه گاه حتي مورد علاقهمان نيست كار كنيم تا بتوانيم در ساعات فراغت به فعاليتهاي مورد علاقهمان برسيم.
انتخاب ماندن و رفتن، انتخاب بهشت و جهنم نيست، حتي انتخاب بد و بدتر هم نيست، تصميمي است كه براي زندگيمان ميگيريم، كساني گاه با سياه ديدن همهچيزهاي وطن، آنجا را كعبه آمال ميخوانند و گاه آنها كه ماندهاند با برجسته كردن نقاط ضعف آن طرف، تلاش ميكنند آنها كه رفتهاند را شكستخورده فرض كنند، با اين توجيه كه آنها نميتوانند استاد شوند، آنها نميتوانند ترفيع شغلي بالا بگيرند، آنها نميتوانند گاه حتي اسمشان را حفظ كنند و ناچار به تغيير اسم ميشوند و وقتي قرار به تعديل نيرو است، آنها اولين كساني هستند كه تعديل ميشوند، با اين حال اين منتقدان وقتي صفحههاي اينستاگرامشان را بالا و پايين ميكنند خودشان را به جاي همان دوست مينشانند و آه حسرت ميكشند. آنها هم كه رفتهاند درگير عكسهايي هستند كه در اينجا گرفته ميشود، به آن جمع دوستيها دل خوشند و بعضي گاه كه با كسي در وطن تماس ميگيرند آنقدر سخن ميگويند كه آن طرف خط تصميم ميگيرد به تماسهايشان جواب ندهد. فرق نميكند تصميم بگيريم بمانيم يا برويم، در نهايت هر كسي با هر تصميمي چيزي به دست ميآورد و چيزي از دست ميدهد، دوست فاضل ما هم چيزهايي را از دست داده و چيزهايي را به دست آورده، نكته مثبت اين است كه تلاش ميكند در حوزه خودش رشد داشته باشد، اخبار اينجا را دنبال ميكند، همان روز اول آمدنش چند كتاب فارسي ميخرد تا از خواندن نثر فارسي جا نماند و با نگاهي بيطرفانه زندگي را برد و باخت نميبيند، قطاري است كه ميرود و ما سوارش ميشويم، مهم مقصد است، ايستگاهها چندان مهم نيستند.