مردم عراق امريكايي نميشوند!
علي شكوهي
سال 69 در اوج درگيري نيروهاي امريكايي و متحدانش با ارتش عراق، زمينه سفر يك گروه از خبرنگاران ايراني به عراق فراهم شد. من هم در اين گروه به عراق رفتم. ظاهرا بعد از سفر يك مقام عراقي به تهران، توافق شد كه يك گروه از خبرنگاران ايراني اعم از گزارشگران صدا و سيما و خبرنگاران مطبوعاتي به عراق بروند و از صحنههاي جنگ اول خليجفارس، گزارشهايي را براي مردم ايران تهيه كنند. صدام در آن زمان به جمهوري اسلامي ايران خيلي اميد داشت و تصور ميكرد به دليل ضديت ايران با امريكا، اسراييل و شيوخ منطقه، اين احتمال وجود دارد كه جمهوري اسلامي هم در كنار عراقيها وارد جنگ شود يا دستكم از محاصره كامل عراق جلوگيري كند و اقلام مورد نياز اين كشور را از طريق مرزهاي شرقي عراق به دست آنان برساند. جمهوري اسلامي هم البته به عنوان حمايت از مردم مظلوم عراق، مرزهاي خود را به روي عراق گشوده بود و مواد غذايي و ديگر كالاهاي مورد نياز مردم اين كشور از طريق ايران وارد خاك عراق ميشد و در بازارهاي اين كشور به فروش ميرسيد.
خبرنگاران همه كشورهاي از جمله ما در هتل الرشيد عراق مستقر بوديم. يك روز به ما اعلام شد كه فردا براي ديدن محل بمباران امريكا در شهر كربلا عازم اين شهر خواهيم شد. ماموران عراقي ما را همراهي كردند تا به كربلا رسيديم. در محلي برخي از بقاياي سلاحهاي نظامي را به ما نشان دادند و مدعي شدند كه اين از جمله آثار تجاوز نظامي امريكا به شهرهاي مذهبي عراق است. دستگاه تبليغاتي صدام در آن روزها به شعارهاي خود رنگ مذهبي ميداد و به خصوص براي ما ايرانيها، خوراكي توليد ميكرد كه احساسات مذهبي مردم ايران را تحريك كند و آنان را به همراهي با عراق در جنگ با امريكا و متحدانش تشويق كند. اصرار كارشناس بعثي به اينكه ما بايد گزارش جنايات امريكا را به مردم ايران منعكس كنيم، هدف اين دستگاه تبليغاتي را به عيان آشكار ميكرد.
بعد از آن قرار شد به محل بمباران شده برويم كه در نزديكي حرم و در يكي از بازارهاي اطراف حرم قرار داشت. آن زمان اطراف حرم مانند امروز نبود و ما بايد مسير كوچه و پسكوچهها را طي ميكرديم و فضاي خالي اطراف حرم زياد وسيع نبود. در حال حركت به محل ادعايي بمباران شده، فردي را ديدم كه جعبه گزي را در دست داشت و فرياد ميزد: گز اصفهان!
به زبان فارسي به او گفتم: حالا گز اصفهان خودمان را بايد در عراق بخوريم؟
بلافاصله شروع كرد با من به فارسي حرف زدن. اول پرسيد: شما ايراني هستيد؟ گفتم: بله. گفت: خبرنگاريد؟ تاييد كردم. فورا و در حالي كه ماموران عراقي از ما فاصله داشتند، به من گفت: اين محلي كه شما را براي ديدن آن ميبرند، بمباران نشده، ديروز ماموران حزب بعث خودشان آتش زدند و مدعي بمباران شدند!
از من دور شد اما دوباره سراغ من آمد تا صحبتش با مرا كامل كند. از او پرسيدم: شما فارسي را از كجا ياد گرفتيد؟ پاسخ داد: من چندين سال در ايران اسير بودم و در آنجا به زبان فارسي مسلط شدم. بعد در حالي كه حواسش به ماموران دولتي همراه ما هم بود، شروع كرد به انتقاد كردن از ايران به خاطر حمايت از صدام! به او گفتم: ما از صدام حمايت نميكنيم و تا زماني كه عراق در كويت باشد و به اشغالگري خود ادامه بدهد، امكان ندارد آرمان انقلابي و اسلامي خود را خرج تجاوزطلبي صدام كنيم. اما او قانع نميشد. باز توضيح دادم كه باز كردن مرزهاي كشورمان براي كم كردن فشار به مردم عراق است و الا ما اصلا براي حمايت از دولت عراق هزينه نميكنيم.
او همچنان بر ضديت با صدام تاكيد ميكرد و در بخشي از صحبت خود به صراحت گفت: شما ايرانيان از امريكا متنفريد و حق هم داريد اما اجازه بدهيد صدام سرنگون بشود حتي به دست امريكا و خيالتان راحت باشد كه مردم عراق، امريكايي نميشوند. اين را گفت و من ديگر او را نديدم.
محل مورد نظر را ديديم و معلوم شد كه حق با اين عراقي بود چون ديوارهاي محل مورد نظر، همه سر پا بود ولي همه جا سوخته بود. از مامور عراقي همراه هيات خبرنگاري ايراني پرسيدم: اين چه نوع بمبي است كه آتش ميزند اما ديوارها را تخريب نميكند؟ شرمنده شد و گفت: والله من هم نميدانم.
اين خاطره را گفتم تا به امروز عراق بازگردم. بخشي از عراق ديروز از صدام بيزار و سرنگوني او را حتي به كمك امريكا خواستار بود. اين اتفاق افتاد اما پرسش اين است كه آيا عراق امروز و مردم كنوني عراق حاضرند خود را با سياست عراق همسو كنند؟ من بعيد ميدانم جز كردها و طيفهايي كوچك از مردم اين كشور، در عراق كنوني كسي حاضر باشد با امريكا همسو شود. در عين حال بايد اين نكته را در نظر گرفت كه نسل عراقيها هم تغيير كرده و شكاف بيننسلي در آن كشور هم ايجاد شده است. صدام در حدود 20 سال قبل حاكم عراق بود اما نميدانم جوانان 20سال اخير عراق مانند همان عراقي 30سال قبل ميانديشند كه معتقد بود مردم عراق، امريكايي نميشوند؟