• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4548 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۸ دي

«تا پاي جان»

ميلاد نوري

صدرالمتألهين شيرازي مي‌گفت كه نفس انسان حدوث جسماني دارد. به اين معنا كه پيدايش چيزي كه آن را «من» مي‌ناميم با جسم آغاز مي‌شود. به اين ترتيب ما پيش از هر چيز موجودات جسماني هستيم و جسم بنا بر تعريف امري است داراي امتداد و روشن است كه هر چيزي كه امتداد دارد بيرون از زمان و مكان نخواهد بود. اگرچه صدرالمتألهين در زمينه و زمانه خود، بيش از واكاوي مفهوم اين حدوث جسماني تلاش كرد تا دريابد كه آدمي چگونه بقاي روحاني داشته و جاودان خواهد بود؛ اما مبناي استواري كه در پيدايش جسماني نفس بنا نهاد ما را بر آن مي‌دارد تا از نو به ماهيت نفس بينديشيم و از چيستي معنا و سعادت اين‌جهاني و آن‌جهاني‌اش باز پرسيم.

اگر آدمي با جسم‌ زاده مي‌شود و نفس او نيز در ابتدا امري جسماني است، ديگر نمي‌توان نفس آدمي را بدون نسبت‌هاي زماني و مكاني‌اش بازشناسي كرد. حدوث جسماني يعني حدوث در جهان؛ به اين ترتيب ديگر نمي‌توان آدمي را جداي از - جهان و خارج از نسبت‌هاي زماني- مكاني‌اش شناخت. اسپينوزا كمي بعد از صدرالمتألهين در كتاب اخلاق گفته است كه نفس خودش را تنها از طريق نسبت‌هاي جسماني‌اش مي‌شناسد. حدوث اين‌جهاني آدمي و بازبستگي نفس او به حالات جسماني‌اش نشان مي‌دهد كه او چرا پرواي جهان را دارد. «پروا» را شايد بتوان معادلي همزمان براي التفات و اجتناب در نظر آورد؛ نفس پرواي جهان را دارد، درست به اين معنا كه مي‌كوشد نسبت خود با جهان را حفظ كند و نيز از آن مي‌ترسد كه نسبتش با جهان منقطع شود. هر يك از ما آدميان، همان دم كه مي‌كوشيم نسبتي را كه با جهان داريم حفظ كنيم به همان ميزان نيز پرواي آن را داريم كه رخدادي از رخدادهاي اين‌‌جهان، تومار هستي‌مان را در هم بپيچد.

به اين ترتيب تلاش براي حفظ خود، تلاش براي حفظ نسبتي است كه با جهان داريم. اين تنها يك صيانت ذاتي فيزيولوژيكي نيست؛ اين اساسا دلواپس هستي بودن است. هايدگر در كتاب هستي و زمان گفته است كه هستي آدمي بدان سان است كه «در هستي‌اش دلواپس هستي‌اش است.» اينك اين هستي، حدوث در جهان دارد و از طريق نسبت‌هاي زماني/مكاني‌اش تعين يافته و تعريف مي‌شود؛ بنابراين، نه تنها خواهان صيانت از جسم خود كه خواهان صيانت از تمام نسبت‌هايي است كه به هستي‌مندي او معنا بخشيده و او را تعريف مي‌كنند؛ نسبت‌هايي كه از سنخ فاعليت و مالكيتند.

ما نه تنها مي‌كوشيم جسم و جان خود را نگاه داريم، بلكه مي‌كوشيم هر نسبتي را نيز كه به ما هويت بخشيده و هستي‌داري ما را معنا مي‌كند حفظ كنيم و اين است معنا اين سخن كه آدمي پرواي جهان را دارد. با اين حال، تلاش براي پاسداشت نسبت‌هاي انساني و هويت‌هاي ساختاري كه آگاهي و كنش آدمي را به تكاپو وامي‌دارد، از پيش شكست خورده است؛ زيرا به تعبير سوتر: «نه‌تنها مرگ قطعي است، بلكه همواره قريب‌الوقوع است» (پرسش‌هاي زندگي). ترس از مرگ، ترس از بي‌معنايي آن چيزي است كه براي حفظ آن تلاش مي‌كنيم؛ يعني تمام روابطي كه معناداري خود را در گروي آن مي‌فهميم و مي‌ترسيم كه با مرگِ هر كسي كه در معنابخشي به كليت جهان جايگاهي دارد، جهان پوچ و بيهوده شود.

بر مبناي همين ترس است كه آدمي به آسمان چشم مي‌دوزد؛ او از ترس آن فقدان از پرواي جهاني كه دلواپس معناي آن است، روي به آسمان مي‌آورد. آدمي جهان را رها مي‌كند و زيست‌جهان‌اش را تحقير مي‌كند. به اين ترتيب، براي پاسداشت زندگي، زندگي را پايمال مي‌كند و جهاني را كه به هستي‌اش معنا مي‌بخشد از خود مي‌راند. اينك، آرمان زهد رقم مي‌خورد. «آرمان زهد- [چنان كه نيچه مي‌گويد: ] - از سرچشمه غريزه نگهبان يك زندگي تباهي‌گرفته بيرون مي‌زند كه مي‌كوشد به هر دستاويزي چنگ زند و بر سر زندگي بجنگد» (تبارشناسي اخلاق). آرمان زهد، دست شستن از چيزي است كه مي‌پنداريم روزي آن را از دست خواهيم داد و دل‌نگران آنيم. آري جهان زماني/ مكاني، همان كه ما در آن حادث مي‌شويم و با آن معنا مي‌يابيم در گذر است؛ همه‌ چيز در پيرامون ما مي‌ميرد و ما پرواي آن را داريم كه ما نيز بميريم و هر چه پيرامون ماست خالي از معنا شود. ما از پوچي و تهي‌شدگي جهان مي‌ترسيم. ترس از اين تهي‌شدگي است كه وادارمان مي‌كند روي به آسمان مي‌نهيم و زمين را كه تمام هستي ما بازبسته به آن است تحقير مي‌كنيم؛ بي‌آنكه بدانيم همان دم پاي‌مان بر زمين استوار است.

نيچه براي آنكه به آدمي بياموزد كه به پاسداشت زندگاني روي آورد، بر آن شد تا نفس و جاودانگي نفس را انكار كند و زيستن را چنان كه هست پاس بدارد. اما روشن است كه اين پاسداشت هماره دلهره‌اي با خود خواهد داشت. اونامونو در درد جاودانگي مي‌گويد: «همه ‌چيز نبودن و هميشگي نبودن، به نبودن مي‌ماند»؛ آيا بايد ميان فضيلت زميني و آرمان زهد يكي را برگزيد؟ چگونه مي‌توان بدون آرمان زهد از سعادت جاودان سخن گفت؟

تناقض پاسداشت زميني كه از دست خواهد رفت، كمتر از تناقض آرمان زهد نيست كه در آن زيستن را براي جاودانه زيستن از دست مي‌دهيم. اگر نفس آدمي حدوث جسماني دارد، چه جايي براي آرمان زهد باقي خواهد ماند؟ صدرالمتألهين مي‌گويد نفس جسماني در نهايت روحاني خواهد بود؛ با اين حال، اين بقاي روحاني نمي‌تواند و نبايد ما را به آرمان زهد رهنمون سازد؛ «روزي كه زمين بدل به غيرزمين خواهد شد» (قرآن مجيد.) جاودانگي در آسمان، تنها از مسير فضيلت انساني رقم مي‌خورد كه زندگاني اين‌جهاني‌اش را پاس داشته است. فضيلت، علم و حيات و قدرت است و بايد «تا پاي جان» براي پاسداشت آن در اين جهان كوشيد.

ميلاد نوري (مدرس و پژوهشگر فلسفه)

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون