• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4591 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱ اسفند

نگاهي به مجموعه داستان «سال دو فصل دارد»، نوشته سعيد جوزاني

تاريخ به فكر ما نيست

امين فقيري

مجموعه‌داستان «سال دو فصل دارد» نوشته سعيد جوزاني كه توسط نشر افراز به چاپ رسيده، دربرگيرنده‌ چهار داستان كوتاه-‌ بلند است كه با روايتي نو، در ساحت تاريخ معاصر ايران روايت مي‌شود؛ از 1300 تا 1350. نويسنده در اين اثر سعي كرده است روايتگر راوياني باشد كه در حاشيه‌ تاريخ حضوري سايه‌وار دارند. در اين يادداشت به معرفي داستان‌هاي اين مجموعه مي‌پردازيم.

 

سوز زمستان تالش

نويسنده با شگردي زيبا و فيلمنامه‌اي ما را با دو شخصيت اصلي داستان آشنا مي‌كند؛ پدر و پسر. بدون هيچ مقدمه‌پردازي‌اي مي‌بينيم كه سواران ميرزاكوچك آنها را در ميان گرفته و‌ به مقر خود مي‌برند. با اين بهانه كه پدر و پسر با انگليسي‌ها دست در يك كاسه داشته‌اند!

وضع طبيعت و سرما بايد به وسيله ريزه‌هاي برف نموده شود و بادپاي توفنده كه وابُر ندارد. در گريزي استادانه، وضع زندگي و معيشت آنها براي خواننده روشن مي‌شود. ماه‌خانمي دارند كه گاوي شيرده است و اميد قوت و غذاي‌شان و نويسنده در صحنه‌اي زيبا طريقه دوشيدن گاو را مي‌نويسد. و بعد آگاه مي‌شويم كه خواهر پسر «گلرخ» در فومن شوهرداري مي‌كند. داتام به پدر اصرار مي‌كند به فومن بروند. پدر مختصر و مفيد جواب مي‌دهد: «نوجواني! حالي‌ا‌ت نمي‌شود نان‌خور داماد بودن يعني چه؟ آخر عمري بروم سربار داماد بشوم؟» (ص10) گفت‌وگو شگرد خوبي هم براي توضيح ماجرا و هم گذر زمان است. وضع اتاق، سرما و بخاري هيزمي عناصري هستند كه به فضاپردازي كار كمك مي‌كند. همان‌شب جلسه محاكمه با حضور ميرزاكوچك شروع مي‌شود. پدر چيزي ندارد بگويد چون گناهي براي خودش قائل نيست. اين ميرزاست كه حرف اول و آخر را مي‌زند. شعاري كه لازم است و لطمه‌اي به داستان نمي‌زند: «تا وقتي پاي اجنبي جماعت از اين مملكت قلم نشده آب خوش از گلوي هيچ ‌كدام‌مان پايين نمي‌رود.» (ص11) و جمله‌اي كه علامت تبرئه آنهاست: «شما به خائنان مملكت كمك كرديد اما فعله بوديد و جيره‌خوار. روا نيست با آتش آنها بسوزيد، برگرديد سر خانه‌ زندگي‌تان.» (ص12)

مسائل اجتماعي خصوصا مبارزه ميرزا در برابر استعمار زير پوست داستان در حركت است. نويسنده قصد دارد زندگي يك خانواده را كه از آن پدر و پسري بيشتر باقي نمانده است، بازگويد. فارغ از فضاي خانه اين ميرزاكوچك است كه در كوه‌هاي خانقاه خلخال به طرز مظلومانه‌اي يخ زده و مرده است و اينجاست كه نويسنده شغل پدر را كه چاقوتيزكني است موجب نكبت پدر و پسر مي‌داند چون مجبورند چاقوي كندي را كه مي‌خواهند با آن سر ميرزا را ببرند، تيز كنند.

داستان زيبا و كاملي است. مثل يك تراژدي كه هر كس به نوعي حق دارد. پدر و پسري كه از بيچارگي و ناتواني به تقدير دل سپرده‌اند. كسي به آنها بها نمي‌دهد و در فكرشان نيست. همچنان كه در كليت داستان تاريخ به فكرشان نيست و ناكام‌شان مي‌گذارد.

 

داغ تابستان بندر پهلوي

اسم داستان زيبا انتخاب شده است. كنايه‌اي از عشق دارد و داغي كه بر دل مي‌گذارد؛ عشقي كه تشبيه شده به تابستان داغ شهري كه خاطراتي مانا بر او گذاشته است. اين‌بار راوي اول‌شخص است. مني كه از شهريور 20 مي‌گويد. در گرماگرم جنگ و اشغال ايران توسط روس، انگليس و نقش مردم در اين ميانه كه براي لقمه‌ناني و گذران زندگي مجبورند خودشان را به يكي از اين ‌دار و دسته‌هاي بچسبانند. در جايي چنين وانمود مي‌شود كه اين دو قدرت استعماري دست در دست يكديگر دارند و براي هم آذوقه مي‌فرستند. هرچند دشمن مشترك‌شان آلمان نازي است، اما ثروتي كه در اين مملكت خوابيده در نهان آنها را به عناد با يكديگر ترغيب مي‌كند.

پيداست نويسنده داستان براي آگاهي‌ دادن به خواننده از آنهايي كه شاهد اين جريانات بوده‌اند، اطلاعات كسب كرده تا بتواند اين مقطع تاريخي را به خوبي بازنمايد. راوي شخصيتي جذاب دارد و مي‌تواند ما را نسبت به سرنوشتش حساس كند. مادام «آراكس» زني ميانسال و ارمني كه كافه‌اي جمع‌وجور دارد. «صادق‌ريش» كه شخصيتي پرتلاطم دارد، ملي و وطن‌دوست است. به سختي از روس‌ها كه پنجه روي دريا گذاشته و مردم را با خشونت از صيد منع مي‌كنند، دلگير است و قصد مبارزه دارد. وقتي نامه‌اي به اين مضمون از قرارگاه روس‌ها براي راوي مي‌رسد:

«از: بريگارد نظامي دول فخيمه روس و انگليس مستقر در بندر پهلوي

به: شوفركوپني سيروس راجي

بنا به پاره‌اي از مصالح دول ظفرمند متفق، جنابعالي از منصب حساس شوفركوپني خلع و ادامه همكاري با شما مقدور نيست، لذا به محض رويت اين مرقومه آمادگاه قشون را ترك كنيد. در غير اين صورت عواقب ناشي از عدم پذيرش اين حكم بر ذمه جنابعالي خواهد بود.» (ص48-49) بيشتر به صادق‌ ريش و افكارش دلبستگي نشان مي‌دهد. صادق ريش به او پيشنهاد مي‌دهد برنج‌هاي آمادگاه را دزديده بين بيچارگان تقسيم كند.

راوي بالاجبار براي كار نزد مادام آراكس مي‌رود. با گشاده‌رويي راوي را مي‌پذيرد. اما گويا راوي داستان به خود شك دارد و از خود مي‌پرسد چرا مادام آراكس قبولم كرد. هر چند ما به عنوان خواننده چيز منفي‌اي در راوي نمي‌بينيم. چرا راوي با شك و ترديد به اين مساله مي‌نگرد؟ نويسنده سعي كرده است، جزيي‌نگر باشد. نمي‌توان فقط در مورد اشيا، طبيعت و مكان‌ها جزيي‌نگر بود، بلكه اين شامل خلق‌وخو و روحيه راوي هم مي‌شود. به عنوان نمونه كه فقط پنج ‌تومان دارد كه نيمي از آن را براي دلبرش پارچه مي‌خرد و بقيه را خرج سور و سات مي‌كند زمان باقيمانده داستان را با چه پولي مي‌گذراند؟ يا يكي مثل صادق‌ ريش كه ادعاي مبارزه دارد چگونه در دود و دم و آب‌شنگولي غرق است؟ و بعد مي‌تواند آنقدر چالاك باشد كه يك‌تنه در برابر قواي روس بايستد. يكي از وظايف عمده نويسنده از دست ندادن منطق زندگي است. خواننده نبايد در دل با صداي بلند بگويد: «مگر مي‌شود؟»

وقتي ماجراهاي خودساخته نويسنده آنقدر مفتونش مي‌كند كه بقيه ريزه‌كاري‌ها از دست مي‌رود، ذهن خواننده پر از سوال مي‌شود. از زماني كه «گراژينا» كه در كافه مادام آراكس پيانو مي‌زند و راوي كه از روستاهاي آبكنار است شوپن و چايكوفسكي را به خوبي مي‌شناسد و مي‌تواند از طنين آهنگ‌ها محظوظ شود؛ خون تازه‌اي در رگ‌هاي داستان دميده مي‌شود و داستان جان مي‌گيرد. اما گراژينا لطيف و نازك‌طبع نيست. سخت به مرام بلشويكي معتقد است. از رانده‌شدگان لهستاني است در بيدادآباد نازيسم هيتلري. راوي پس از سرخوردن از عشق گراژينا پناهي جز رفيق صيادش صادق ‌ريش نمي‌بيند كه حال وجودش مساوي است با دود و دم و آب‌شنگولي!

«توي كومه نيمه‌تاريك است. صادق‌ ريش چهارزانو كنار منقل نشسته. زغال‌ها گل انداخته. محو تماشاي آتش مي‌شوم. وافور را از كنار منقل برمي‌دارد، پك محكمي مي‌زند و دود را ول مي‌دهد بالا. دود مي‌رود سمت فانوس و نور را كمتر مي‌كند.» (ص87)

 

داغ تابستان رشت

روايتي پركشش و زيبا و دردآلود از روزگار سياسيون ايام كوتاي 28 مرداد. نتيجه‌اي كه نگارنده از اين داستان گرفته اين است: كساني كه انديشه‌هاي مستقلي دارند و زير بار حزب و دارودسته و گروهي سر خم نمي‌كنند، همواره كميت‌شان لنگ مي‌ماند. آنهايي‌ كه جرات مستقل زيستن ندارند خودشان را بر هر دستاويزي مي‌آويزند تا چند صباح زندگي‌شان را بادها رقم بزنند. اين مساله در عالم ادبيات نمود بيشتري دارد. قهرمان داستان، نادر فروزان، چنين موجودي است. دربه‌در به دنبال كار است. به توصيه يكي از دوستان خود «مسيو آرميك» نزد منوچهر گيلكاني مي‌رود؛ در عمارتي بزرگ با باغچه‌ها و اتاق‌هاي زياد. منوچهر گيلكاني پيرمردي است كه با دختر و نوكر خانه‌زادش زندگي مي‌كند. راوي را احترام مي‌كنند، اتاقي در عمارت به او مي‌دهند. راوي به دختر خانه دل مي‌بندد ولي هيچ‌گاه جرات ابرازش را ندارد و مجبور به سوختن و ساختن است. منوچهر گيلكاني سري در سرها دارد. عنصري وطن‌پرست است. جز ميهنش به چيزي نمي‌انديشد اما چون انديشه‌اي واپسگرا ندارد، سعي دارد تمام طيف‌هاي سياسي را گرد هم بياورد. روزنامه‌اي دارد و براي راوي در آن مطبعه شغلي دست‌وپا مي‌كند. راوي از نيمه داستان خودش را جزيي از خانواده گيلكاني مي‌داند. دختر اهل موسيقي است. پيانو مي‌نوازد. مي‌توان اين‌گونه تصور كرد كه اين داستان در ستايش موسيقي نوشته شده است. از هر واژه نواي موسيقي مترنم است.

زمان در داستان به هم ريخته است. از زندان شهرباني رشت شروع مي‌شود. آوردگاهي كه دوام و بقا در آن مرد مردستان مي‌خواهد و ديالوگ‌هاي بازجو كه شكنجه‌گر نيز هست زيبا و طبيعي نوشته شده است. راوي در انفرادي زندگي خود را مخصوصا از زمان آشنايي با گيلكاني مرور مي‌كند و به نتايجي مي‌رسد. اين داستان كم و كسري ندارد و همه‌ چيز سير طبيعي خود را طي مي‌كند. نويسنده هيچ‌گاه احساساتي نمي‌شود. مي‌گذارد راوي در راهي كه انتخاب كرده پيش برود؛ نه از او قهرمان مي‌سازد، نه ضدقهرمان. انساني معمولي كه دلش مي‌خواهد روي اين كره خاكي حق حيات داشته باشد.

نامه‌هايي كه براي دختر مي‌نويسد تنها از سر درد است، چراكه سلول انفرادي و شكنجه روحي و جسمي او را دردمند ساخته و طبيعي است كه دچار كابوس شود و شك و دودلي در جانش ريشه بدواند. «شايد بازي‌ام داده‌‍‌اند. شايد پروين دوستم ندارد و تمام آن سه ‌سال خودم را گول زدم و با خيالش خوش بودم. كدام خيال؟ نه، امكان ندارد. يعني تمام آن خاطراتي كه ساختيم، ساختگي بود؟ نه، چرا مي‌گويم نه؟ مگر خبر داشتم درونش چه مي‌گذشت؟» (ص108)

راوي داستان چونان شخصيت رمان «ساعت25» اثر كنستانتين ويرژيل گئوركيو، هم در عشق، هم در سياست يك قرباني است. نويسنده داستان را به بهترين شكل ممكن به پايان مي‌رساند، چراكه مي‌خواهد به ما هشدار دهد كه تاريخ ما پر از شكنجه، سرخوردگي و از دست دادگي است.

 

سوز زمستان سياهكل

دختري بعد از واقعه سياهكل نزد پيرمرد جهانديده‌اي مي‌رود كه معلم بوده، اكنون 70 ساله است. فراز و نشيب زندگي سياسي را درنورديده و اكنون در تنهايي خويش شب‌هاي زمستان را با كتاب و موسيقي به صبح مي‌رساند. سعي دارد خود را خارج از هياهويي كه در جريان است، نگه دارد. قسمت اول زيبا نوشته شده است. با فرمي كاملا نو. پيرمرد با حالتي شبيه تك‌گويي صحبت مي‌كند و دارد بدين طريق جواب سوال‌هاي دختر را مي‌دهد.

«جان؟... چه مزاحمتي؟ خيلي وقت است كسي كوبه اين خانه را نكوبيده. براي پيرمردي مثل من كه بلندي شب‌هاي زمستان را در تنهايي با كتاب به صبح مي‌رساند، داشتن هم‌صحبت غنيمت‌ است.» (ص146) و اين‌گونه است كه پيرمرد حادثه سياهكل و يكي از چريك‌هاي كشته شده را در اختيار دختر قرار مي‌دهد. از زندگي خودش مي‌گويد، از پسر ناكامش «راستين» با علم اينكه دختر از نزديكان آن چريك است.

«برايت عجيب نيست چرا ظرف پنج‌دقيقه همه زار و زندگي‌ام را گذاشتم كف دستت؟ اينها را گفتم ببينم تو هم اين طور هستي؟ من حُسن‌نيتم را ثابت كردم و حالا نوبت تو است. نمي‌خواهي چيزي بگويي؟» (ص151) از اينجا به بعد اعتماد دوطرفه مي‌شود و پيرمرد از حادثه سياهكل، از جاهايي كه شاهدش بوده، مثلا گرفتن پاسگاه مي‌گويد. از جزييات آشنايي‌ها، از جواني كه در دوره دبيرستان شاگردش بوده و بحث‌ها داشته‌اند كه نمونه‌اش اين اعلاميه است: «برادران و خواهران رنج‌ديده! حكومت ظالمانه، ساليان بسياري است كه شما را استعمار كرده. منابع‌تان را به اسم ملي‌ شدن غارت كرده و چاي و برنج شما را مفت مي‌خرد و گران مي‌فروشد. تا كي بايد دست روي دست گذاشت و با ظلم و فقر و بيكاري و بيماري مبارزه نكرد. بپا خيزيد و حق‌تان را بگيريد. مبارزه، سخت و طولاني است و راه ما روشن. پيروز باد خلق مبارز ايران. پاينده ‌باد جنبش مسلحانه آزادي‌بخش.» (ص154) پيرمرد نگران پسر چريك است، اما پسر به اين نگراني وقعي نمي‌گذارد و راه خودش را مي‌رود.

چهار داستان اين مجموعه رمان‌هاي فشرده‌اي هستند كه موجز و مفيد نوشته شده‌اند. به‌طور حتم سعيد جوزاني براي به بار نشستن اين داستان‌ها تحقيقات جامعي كرده است و چه زيبا اسامي بزرگاني چون به‌آذين، شاملو، ساعدي و نيما را لابه‌لاي صفحات كتاب آورده است. براي نگارنده اين سطور يكي از زيباترين مجموعه ‌داستان‌هايي بود كه در اين چند سال اخير خوانده‌ بودم. ساختاري نو و زباني يكدست به كيفيت كار بسيار ياري رسانده است. مساله كتاب تنها تاريخ معاصر نيست، بلكه اصل زندگي است. صفحاتي كه با باد ظلم و جور پريشان شده و موهاي‌مان را برفگير كرده است. با اين حال سعيد جوزاني بايد بداند مملكت فقط گيلان نيست. چه خوب بود اگر معني بعضي لغات را در پاورقي مي‌نوشت. نگارنده كه در اين مورد مغبون شد.

 


چهار داستان اين مجموعه رمان‌هاي فشرده‌اي هستند كه موجز و مفيد نوشته شده‌اند. به‌طور حتم سعيد جوزاني براي به بار نشستن اين داستان‌ها تحقيقات جامعي كرده است و چه زيبا اسامي بزرگاني چون به‌آذين، شاملو، ساعدي و نيما را لابه‌لاي صفحات كتاب آورده است.

ساختاري نو و زباني يكدست به كيفيت كار بسيار ياري رسانده است. مساله كتاب تنها تاريخ معاصر نيست، بلكه اصل زندگي است. صفحاتي كه با باد ظلم و جور پريشان شده و موهاي‌مان را برفگير كرده است.

با اين حال سعيد جوزاني بايد بداند مملكت فقط گيلان نيست. چه خوب بود اگر معني بعضي لغات را در پاورقي مي‌نوشت. نگارنده كه در اين مورد مغبون شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون