• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4607 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۲ اسفند

درباره رمان «زن چپ دست» اثر پيتر هانتكه

تنهايي باشكوه

ناهيد شمس

پتر هانتكه در سال ۱۹۴۲ در گريفن كرنتن متولد شد و در گراتس در رشته حقوق تحصيل كرده است. او در پاريس و آلمان روزگارش را گذرانده است. پيتر هانتكه كه جايزه نوبل ادبيات سال 2019 را به دست آورد، علاوه بر نويسندگي فيلمسازي هم مي‌كند. اقتباس سينمايي بعضي رمان‌هاي او ساخته شده است كه از جمله آنها رمان «زن چپ دست» است كه خود پيتر هانتكه آن را در سال 1977 جلوي دوربين برد.

آثار داستاني پتر هانتكه اغلب متاثر از تجارب روزمره است. در رمان «زن چپ دست» كه بسيار تصويري است و مثل يك فيلم سكانس‌بندي شده، صحنه‌ها بسيار ساده است و اتفاق درون كاراكترها، اغلب در دل ديالوگ‌هاي ظاهرا روزمره شكل مي‌گيرد.

زن چپ دست رماني است در مورد تنهايي. انساني كه گاه تنهايي را برمي‌گزيند و حتي برايش شكوهمند مي‌شود. اگرچه به قول فردريك بكمن، نويسنده سوئدي، آدم‌ها غم را كه تقسيم نكنند، غم آنها را تقسيم مي‌كند. اما چه مي‌شود كه گاه انسان تنهايي را انتخاب مي‌كند؟

«زني بود سي ساله كه در يك شهرك ويلايي پلكاني در دامنه جنوبي كوهستاني نه چندان مرتفع فراتر از دود و غبار شهري بزرگ زندگي مي‌كرد.»

ماريان دست به انتخابي آگاهانه مي‌زند. او يك روز پس از بازگشت همسرش برونو از يك سفر كاري، تصميم مي‌گيرد جدا از او به زيستش ادامه دهد. تصميمي كه سبب خشم برونو مي‌شود؛ خشمي كه شايد يكي از دلايل گريز ماريان از برونو است، خشمي كه به قول آدرنو نهفته در تمدن بشري است و ديوانگي اين خشونت كل زندگي ما را تسخير كرده است.

«برونو كشيده‌اي به صورت او زد. اما در آن فضاي تنگ ضربه درست به صورت او اصابت نكرد... سپس برونو زد زير خنده: «مي‌دوني چه اسمي روت گذاشتم؟ تارك دنيا. به جهنم. لعنت به اين زندگي، تو مريضي، به فرانسيسكا گفتم چند تا شوك الكتريكي لازم داري تا دوباره سرعقل بياي.»

وقتي برونو در برابر سكوت ماريان قرار مي‌گيرد، گويا بيش از پيش احساس تحقير و مردگي مي‌كند و بار ديگر براي اينكه قدرتش را به رخ ماريان بكشد از او پول مي‌خواهد.

«زن: ما يه حساب مشترك داريم. نكنه بستيش؟

برونو: البته كه نه. اما بيا اين پول رو بگير. حتا اگه لازم نداري بگيرش. خواهش مي‌كنم.»

برونو مدير فروش شعبه محلي شركت چيني‌سازي است كه در سراسر اروپا اسم و رسمي دارد. گويا براي برونو آنچه در پيشاني اهميت مي‌درخشد اقتصاد است. همين سبب توجه بيش از حد او به كار و بازار است. توجهي كه شايد به قول ژيژك براي پنهان ساختن پوچي است كه جريان دارد.

«برونو خنديد: دوباره داريم كلي سفارش مي‌گيريم. حالا كه غذاي كشورهاي شمال اروپا بدمزه‌اس، همون بهتر كه همين غذاها را حداقل توي چيني‌هاي ما بخورن. دفعه بعد مشتري‌هاي فنلاندي بايد قدم‌رنجه كنن و براي ديدن ما تشريف بيارن اينجا.»

پوچي آنچنان وجود برونو را تسخير كرده كه حتا كودك خود را نمي‌بيند و توان برقراري با او را ندارد. در تمام رمان ديالوگي بين برونو و اشتفان پسرش برقرار نمي‌شود.

«كودك نامه برونو را آرام براي خود خواند: اشتفان عزيزم، ديروز وقتي از مدرسه به خانه برمي‌گشتي ديدمت. توي ترافيك گير كرده بودم و نمي‌توانستم نگهت دارم. با دوست چاقت سرشاخ شده بودي. كودك به اين قسمت از نامه كه رسيد لبخند زد: گاهي فكر مي‌كنم هيچ‌وقت وجود نداشتي...» برونو توان برقراري ارتباط را ندارد و هر بار هم كه تصميم به اين كار مي‌گيرد با شكست مواجه شده و مغبون مي‌شود. او حتا براي برقراري ارتباط از شكست در ارتباط و فاصله‌ها سخن مي‌گويد.

«فنلاند هميشه خدا تاريك بود. روز و شب. حتا يك كلمه هم از زبون مردم اونجا رو نمي‌فهميدم....»

در «زن چپ دست» همه كاراكترها به نوعي تنها هستند و درگير دنياي خودشان. انگار جزيره‌هايي متحرك و جدا از هم روي يك دريا كه گاهي فقط به هم برخورد مي‌كنند.

نمود اين تنهايي در هر كدام از شخصيت‌ها متفاوت است. در برونو به صورت يك زندگي كاملا مادي بروز كرده است. گويا اين وسواس در مورد خوردن، خوابيدن و رابطه جنسي نوعي گريز از تنهايي است. براي ماريان نمود اين تنهايي فرار از برونو و پناه بردن به تنهايي است. حتا پدر، فرانسيسكا، ناشر و هنرپيشه به نوعي تنها هستند و براي فرار هر كدام راه‌هايي را در پيش مي‌گيرند.

اگرچه همه به نوعي قصد دارند ماريان را از تنهايي بترسانند و تهديدش كنند و شكوه تنهايي‌اش را ناديده بگيرند.

«ناشر مكثي كرد و گفت: از حالا به بعد بايد مدتي طعم تنهايي رو بچشي.

زن: تازگي‌ها همه منو تهديد مي‌كنن.»

در واقع ماريان جرات به خرج مي‌دهد و به قول ويرژيل وجه پنهان شالوده‌هاي ناگفته زندگي روزمره خود را برهم مي‌زند. او تنهايي باشكوه را مي‌پذيرد. تنهايي كه او را به لايه‌هاي دروني وجودش سوق مي‌دهد.

«جلوي آينه راهرو ايستاد و موهايش را شانه كرد. به چشمان خودش زل زد و گفت: خودتو لو ندادي. ديگه هيچكي نمي‌تونه خوار و خفيفت كنه.»

اما بيشترين ارتباط و برقراري ديالوگ بين ماريان و پسرش است. گويي روح رهاي ماريان به روح اشتفان گره مي‌خورد و اين دو تنهايي با شكوه باهم يكي مي‌شوند.

«آن بالا كه راه چندان درازي نبود، در پناه صخره‌اي نشستند تا از گزند باد در امان بمانند و بعد از هيزم‌هاي خشك آتشي به پا كردند.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون