• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4618 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۲۳ فروردين

پيشنهاد‌ها و توصيه‌هاي اساسي فيلسوف اسلونيايي براي قرنطينه كرونا

فكر كنيد قرنطينه يك بازي است

لذت‌هاي مجرمانه، قتل‌هاي سريال والهالا و تظاهر به اينكه همه اين موارد چيزي بيش از يك بازي نيست

 اسلاوي ژيژك
ترجمه: نويد گرگين

در مواجهه با فشار رواني حاصل از بيماري عالم‌گير كرونا، اولين قاعده پيشنهادي من اين است كه اكنون وقت مناسبي براي جست‌وجوي اصالت معنوي نيست. بدون هرگونه شرمندگي‌- به انجام تشريفات و خرده‌كاري‌هايي تظاهر كنيد كه زندگي شما را با ثبات مي‌كند. بگذاريد با يك اعتراف شخصي شروع كنم: من اين ايده حبس شدن در يك آپارتمان را دوست دارم كه همه وقتم را صرف خواندن و كار كنم.
حتي وقتي سفر مي‌كنم، ترجيح مي‌دهم كه در اتاق يك هتل خوب بمانم و به همه جذابيت‌هاي مشهور بي‌اعتنا باشم.  يك نوشته خوب درباره يك نقاشي مشهور معناي خيلي بيشتري براي من دارد تا ديدن اين نقاشي در يك موزه شلوغ و پر جمعيت. ولي حواسم هست كه موضوع كنوني از آنجايي كه در اينجا باقي ماندن در محبس اجباري است به اين سادگي‌ها نيست و بد‌تر است. اما چرا؟
اجازه دهيد كه همان جوك معروف فيلم نيناچكا از ارنست لوبيچ را تكرار كنم: «مستخدم! يك فنجان قهوه بدون خامه، لطفا!، متاسفم جناب، خامه تمام كرديم، فقط شير داريم، پس اشكالي نداره فقط قهوه بدون شير باشه؟» در واقعيت، قهوه همان قهوه باقي مي‌ماند، ولي چيزي كه مي‌توانيم تغيير دهيم ساختن قهوه با شير به جاي درست‌ كردن قهوه با خامه (يا حتي ساده‌تر) افزودن يك نفي يا سلبيت تلويحي و تبديل قهوه ساده به قهوه بدون شير است. آيا اين همان اتفاقي نيست كه در گوشه‌نشيني من روي داد؟ پيش از اين بحران، يك گوشه‌نشيني «بدون شير» بود ـمي‌توانستم هر وقت خواستم بيرون بروم و فقط خودم تصميم گرفته بودم كه اين كار را نكنم. اين گوشه‌گيري اما حالا فقط يك قهوه ساده است بدون هيچ گونه سلبيت تلويحي.

تهديدات نامرئي از همه ترسناك‌ترند
دوستم گابريل توپينامبا كه يك روانكاو لكاني‌ ساكن ريودوژانيرو ا‌ست، اين پارادوكس را براي من در پيام ايميل توضيح مي‌داد كه « مردمي كه الان از خانه دوركاري مي‌كنند بيشتر از بقيه دچار نگراني هستند و در معرض بدترين خيال‌پردازي‌هاي سترون هستند، چراكه هيچ تغييري در عادت‌هاي آنها نبوده كه در اين يگانگي شرايط منحصر‌به‌فردشان در زندگي روزانه‌ تفاوتي ايجاد كند.» نكته توپينامبا پيچيده ولي روشن است: اگر هيچ تغيير مهمي در واقعيت روزمره ما در كار نباشد، بنابراين تهديد به عنوان نوعي خيالبافي شبح‌گونه تجربه مي‌شود كه در هيچ جا ديده نمي‌شود و در نتيجه تهديدي خطرناك‌تر به حساب مي‌آيد. به خاطر بياوريد در آلمان نازي، يهود‌ستيزي در آن قسمت‌هايي شديدتر بود كه كمترين تعداد يهوديان حضور داشتند، نامرئي بودن يهودي‌ها از آنها اشباحي هراسناك ساخته بود.
توپينامبا توجه داشت كه همين پارادوكس در مورد طغيان بحران ايدز (HIV) صدق مي‌كرد: «عذاب روحي بزرگي گسترش نامرئي بحران ايدز بود، ممكن نبود خودمان را متناسب با ابعاد مساله تطبيق دهيم، اينكه كسي گذرنامه‌اي داشته باشد با مهر «بيمار ايدز» به‌نظر نمي‌رسد براي بسياري به اندازه شرايطي دشوار باشد كه در آن تنها شاهد حاشيه‌هاي سمبليك هستيم. دست‌كم در آن حالت عياري براي قدرت ويروس داريم كه ما را از شرايطي مثل اكنون نجات مي‌دهد. شرايطي كه در آن مي‌توانيم چه شكلي از آزادي را هنوز در اختيار داشته باشيم.» در مرحله‌اي كه اين عامل شبح‌وار به بخشي از واقعيت ما مبدل شود (حتي اگر اين امر معادل ابتلا به بيماري باشد)، قدرتش اينجايي مي‌شود، چيزي خواهد بود كه بتوانيم با آن سر و كار داشته باشيم (حتي اگر در مبارزه با آن شكست بخوريم). مادامي كه اين جابه‌جايي به واقعيت ممكن نباشد، «ما در دوگانه‌‌اي به دام افتاده‌ايم: پارانويا‌ي اضطراب (جهاني ‌شدن محض) يا توسل به سمبل‌سازي بي‌اثر به واسطه در آوردن اداي اينكه در معرض خطري غيرضروري قرار گرفته‌ايم (محلي‌ شدن محض).» اين «سمبل‌سازي‌هاي بي‌اثر» پيشاپيش اشكالي متنوع به خود گرفته‌اند (بهترين نمونه آن پيام رييس‌جمهور ايالات متحده دونالد ترامپ براي ناديده‌ گرفتن خطرات و بازگشت امريكايي‌‌ها به محل كار بود. چنين رفتاري به مراتب بدتر از داد و فرياد يا تشويق در موقع تماشاي يك بازي فوتبال در تلويزيون خانگي روبه‌روي‌تان است، چنان رفتاري كه انگار مي‌توانيد به شكلي معجزه‌ آسا نتيجه را تحت كنترل خود بگيريد. ولي اين بدان معنا نيست كه ما كاملا عاجز هستيم: پيش از اينكه علم بتواند وسايل فني مقابله با ويروس را فراهم آورد، مي‌توانيم از اين بن‌بست خارج شويم.

چطور تسليم پارانويا نشويم
اين آن چيزي بود كه توپينامبا گفت:  «اين واقعيت كه دكتر‌هايي كه در خط مقدم بيماري هستند، مردمي كه در كار سازماندهي سيستم‌هاي كمك دوجانبه در جماعت‌هاي پيراموني هستند و غيره و غيره، شباهتي به تسليم در برابر پارانوياي احمقانه ندارد، بلكه امروز به ما خبر از منفعتي سوبژكتيو و پهلو به پهلو براي اشكال مشخصي از كار سياسي مي‌دهد. به نظر مي‌رسد اينكه سياست مبتني بر ميانجي‌هاي گذشته به پايان رسيده است (و هرچند اغلب در اين ميان دولت تنها وسيله در دسترس است، ولي فكر مي‌كنم كه اين موضوع كاملا تصادفي باشد) نه تنها ما را مهياي تغيير شرايط با وسايل مقتضي مي‌كند، بلكه همچنين به آنچه از دست داده‌ايم شكل ويژه‌‌اي مي‌بخشد.» در بريتانيا، بيش از ۴۰۰ هزار جوان سالم براي كمك به نيازمندان داوطلب شده‌اند كه بايد اين اتفاق را به عنوان گامي شايسته در اين راستا به فال نيك گرفت.

چطور از اعصاب‌خردي پرهيز كنيم
خب در مورد ما يا ديگر كساني كه امكان چنين فعاليت‌هايي را ندارند چه مي‌توان گفت؟ براي نجات از فشار ذهني زندگي در اين دوران بيماري عالم‌گير چه مي‌توان كرد؟ اولين قاعده من اينجا از اين قرار است: الان وقت مناسبي براي جست‌وجوي اصالت معنوي، يا براي مواجهه با مغاك و شكاف وجودي خودمان نيست. بدون هر گونه شرمساري به همه مناسك، تشريفات، فرمول‌ها، عادت‌ها و رفتار‌هاي و حركات كوچكي تظاهر كنيد كه زندگي شما را با ثبات مي‌كند. هر چيزي كه بتواند منجر به ظاهر باثبات در زندگي شما شود براي مقابله با فروپاشي ذهني مجاز است. براي مدت طولاني فكر نكنيد بلكه فقط به اموري كه قرار است امروز تا وقت خواب بدان بپردازيد، مشغول باشيد. اگر موفق شديد بازي فيلم زندگي زيباست [Life is Beautiful] را انجام دهيد: ‌تظاهر كنيد كه قرنطينه فقط يك بازي است كه در آن شما و خانواده آزادانه مشاركت كرده‌ايد به اين اميد كه جايزه بزرگ مسابقه را برنده شويد و اگر اهل فيلم هستيد (و وقت كافي برايش داريد) با طيب خاطر تسليم همه لذت‌‌‌هاي مجرمانه خودتان شويد: فيلم‌هاي علمي- ‌تخيلي آخر‌الزماني، ويران‌شهري فاجعه‌بار، سريال‌هاي كمدي از زندگي روزانه با صداي خنده‌هاي ضبط شده مثل ويل و گريس
[will and grace]، كتاب‌هاي صوتي درباره جنگ‌هاي بزرگ گذشته و غيره. ترجيح شخص‌ِ من سريال‌هاي جنايي سياه اسكانديناويايي (ترجيحا ايسلندي) مثل سريال در دام افتاده [Trapped ] يا قتل‌هاي والهالا
[Valhalla Murders] است.
با اين حال اين طرز برخورد هميشه جواب نمي‌دهد، مساله اصلي اين است كه زندگي روزانه خودتان را به شيوه‌اي معنادار و باثبات ساختار بدهيد. اينجا مي‌بينيد كه چطور يكي ديگر از دوستانم آندراس روزنفلدر كه يك ژورناليست آلماني از نشريه دي‌ولت [Die Welt] است در ايميلي برايم شكل جديد مواجهه‌اش در زندگي روزمره را توضيح داد:  «واقعا چيزي قهرمانانه را در مورد اين منش جديد احساس مي‌كنم، حتي در حرفه روزنامه‌نگاري هركسي شب و روز از دفتر خانگي‌ كار مي‌كند، ويديو كنفرانس‌ها را ترتيب مي‌دهد و همزمان از بچه‌ها نگهداري مي‌كند يا به آنها آموزش مي‌دهد، ولي هيچ كس نمي‌پرسد چرا اين كارها را انجام مي‌دهد، چون ديگر خبري از گفتن اينكه «پولم را مي‌گيرم و مي‌توانم به تعطيلات برم و غيره» نيست، چراكه كسي نمي‌داند كه آيا اصلا ممكن است باز هم پول يا تعطيلاتي در كار باشد يا نه. اين همان ايده جهاني است كه آنجا تو فقط يك واحد آپارتمان و ملزومات ضروري مثل غذا و غيره داري، عشق به ديگران و وظيفه تنها چيزهايي هستند كه امروز بيش از هميشه اهميت دارند. اين ايده كه كسي «زياد‌تر» بخواهد به نظر غير واقعي مي‌رسد.» نمي‌توانم توصيف بهتري براي اين وضعيت تصور كنم مگر آنچه بي‌هيچ شرمي زندگي مناسب و معقول ناميده مي‌شود كه به انسان برگردانده شده و اميدوارم دست‌كم برخي از اين رفتار‌ها و برخوردها وقتي كه بيماري به لطف و اميد تمام شود نيز باقي بمانند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون