نگاهي به فصل چهارم سريال «خانه اسكناس»
چگونه سوسياليسم كالا ميشود؟
احسان زيورعالم
زماني كه گروه اسپانيايي توليد سريال «La Casa de Papel» را آغاز ميكرد، شايد هيچگاه تصور آن را نداشت به يك پديده جهاني بدل شود. پديدهاي كه در آن بخش مهمي از جمعيت روي زمين، با وجود شيوع ويروس كرونا، سر و دست ميشكنند تا فصل چهارم سريال را ببينند. دريابند در نهايت پرفسور، ليسبون را از چنگ پليسهاي فاشيست نجات ميدهد يا آنكه نايروبي در آن وضع و حال، به زندگي بازميگردد يا خير. تا به جاي كار در سايت نتفليكس، پخشكننده سريال نمره 4.8 از 5 ثبت شده است و هرچند نتفليكس آماري از تماشاگران سريال ارايه نداده است؛ اما بدونشك «خانه اسكناس» يكي از پرمخاطبترين سريالهاي اين كمپاني در سال 2020 خواهد بود.
سريال الكس پينا حالا به يك شمايل جهاني بدل شده است. در كشورهاي مختلف در اعتراض به سياستهاي دولتي معترضان با ماسكهاي دالي و پوشش قرمزرنگ در خيابانها حاضر ميشوند تا تصويري از سوسياليسم امروزي را ارايه دهند. سوسياليسمي كه ديگر از دل كتابها و جزوههاي فلسفي يا سخنراني فلان اقتصاددان چپ درنميآيد؛ بلكه سوسياليسمي را امروز شاهديم كه محصول رسانه است و از قضا اين رسانه نماينده يك جريان راستگرا يا به عبارتي ليبرال است. در حالي كه پرفسور و نيروهايش در فصل نخست و دوم با اين انديشه دست به چاپ اسكناس ميزنند كه نگرش ليبرال دولت در فقيرتر كردن مردم، براي ثروتمند كردن دايره خوديها، جهان را به سمت نابرابري ميبرد؛ اما اين نگاه سياسي – و البته خامدستانه و عوامپسندانه – خود به انحراف از اصل ماجرا بدل ميشود.
مخاطبان براي ديدن سريالي كه گويي بخشي از وجودشان را آشكارا و در جذابترين شكل ممكن بيان ميكنند، پول ميپردازند؛ در حالي كه اين پرداخت مالي منجر به هيچ تغييري نميشود. سيستم بانكي كماكان همان است و بدتر از همه آنكه در اقصا نقاط جهان حاكمان دستراستي بر اريكه قدرت تكيه ميزنند. جريان سرمايهداري بيش از هر زماني آهنگ رشدش افزايش يافته و كسي براي جريانهاي چپگرا تره خرد نميكند. حال چپ بدل به يك كالاي جذاب شده است كه در شبكهاي سايبري به فروش ميرسد و صاحبان قدرت را براي ساختن پروژههاي رويايي ديگر مهيا ميكند. «خانه اسكناس» با آن سكانسهاي اعتراض مردم و پخش كردن پول در يكي از ميادين مادريد بيش از آنكه دلالت بر يك مبارزه سياسي – اقتصادي باشد، بيشتر شبيه به يك روياي هاليوودي است. انگار خدايگان بر سر مردم نظر كرده باران اسكناس ميباراند تا شايد امشب آنان از قبل پولها، رويايي شيرينتر از ديشب ببينند. در اين ميان از خودم ميپرسم چرا اين گروه مبارز چپگرا، براي كشيدن نقشههاي جذاب و ديدني خود همچون كارتلهاي كاپيتاليست زندگي ميكنند؟ چرا آنان با رسيدن به روياي خود ناگهان همان چيزي را ميسازند كه عليهاش اقدام كردهاند؟ اگر ملاك مبارزه سرنگوني سرمايهداري است؛ پس چرا آنان خود را در آن تصور غرق ميكنند؟ اگر هدف از مبارزه رسيدن به نوعي برابر اقتصادي است، پس چرا فقط اندكي از جامعه درگير از اين مرحمت منتفع ميشوند؟
«خانه اسكناس» حالا يك كالاست. ماسكهايش، لباسهايش، شايد اسلحههايش، حتي ديالوگهايش تبديل به كالا شده است و انديشه چپ بيش از هر زماني خود را درگير وضعيتي ميبيند كه والتر بنيامين، تئودور آدورنو و ماكس هوركهايمر همواره هشدارش را ميدادند؛ اينكه فرهنگ به صنعت سرگرميسازي بدل شود كه شده است.