• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4623 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۸ فروردين

ازسبخ با دانيال گيورگيز

آلبرت كوچويي

آباداني‌ها به زمين‌هاي خشك و لم‌يزرع و بي‌آب مي‌گويند «سبخ». در انتهاي محله كارون، در دهه سي، چنين زميني بود اما در واقع گورستان متروكه‌اي بود. از آنجا مي‌توانستيد برويد به محله‌هاي «كفيشه» و «تانكي دو» و ايستگاه دوازده. به گونه‌اي همه كارگرنشين. از كارون هم، مي‌توانستيد برويد به بوارده شمالي و جنوبي، محله‌هاي كارمندنشين شركت نفت . وكارون، بين اين دو بود.هم بازارنشين داشت و هم كاركنان پيمانكاران شركت نفتي. ملغمه‌اي بود. با دانيال گيورگيز هم مدرسه‌اي بودم.در دهه سي و چهل بود. مدتي در دبيرستان امير كبير خواند و رفت. كلاس بالايي من بود. آشوري بلندبالاي دوست‌داشتني. هيچ يك از ما، شيفتگانش، چون او نشديم. و نه بسياري ديگر هم كه او براي‌شان بت بود. 6-5 سالي بزرگ‌تر از من بود و دلباخته ورزش. البته بيشتر، وزنه‌برداري و براي رسيدن به اين قد و قامت و اندامي ورزيده، بدنسازي مي‌كرد. آن موقع يعني دهه سي و چهل، به بدنسازي و پرورش اندام مي‌گفتند زيبايي اندام. آنها كه دست خانواده‌شان به دهان‌شان مي‌رسيد، مي‌رفتند باشگاه زيبايي اندام كه توي آن بوكس هم بود، ژيمناستيك و ... آن هم ملغمه‌اي بود.آنها كه نداشتند مي‌آمدند به همين«سبخ»يا گورستان متروكه، با پاره‌هاي آجر و ميله‌هاي چوبي دنبل و هالتر مي‌ساختند. و به گونه‌اي «ديمي»بدنسازي مي‌كردند .و چه اندام‌ها، به قول بچه‌هاي آن وقت كه سوخت. سوخت هم يعني، يكي بالاتنه ورزيده‌اي داشت و پاهاي نحيف و لاغرمردني يا برعكس. يادم هست از جمله سوختگان، جواني بود، هم مدرسه‌اي من، به نام قربان ممو، باقدي كمتر از يك و پنجاه، اما شانه‌هايي كشيده و ورزيده و قهرمانانه مي‌گفتند، « ممو » طفلي سوخته! دانيال گيورگيز، اصولي تمرين مي‌كرد و بچه‌هاي قد و نيم‌قد را آمده به تماشا يا تمرين را، راهنمايي مي‌كرد. دانيال گيورگيز، كه او را در حلقه صميمانه، دوستانه«دنو»مي خوانديم، خيلي زود توي تيم‌هاي باشگاهي و ملي، رشد كرد و به مقام‌هاي ملي و آسيايي و المپيك دست يافت . ديگر از بچه‌هاي «سبخ» كسي به گرد اين رعناي آشوري نرسيد. آن موقع‌ها، بيشتر آنهايي كه به دنبال ورزش مي‌رفتند، درس و مشق را رها مي‌كردند و به سلك قلدرها و قلچماق‌ها در مي‌آمدند. و البته بسياري هم به پهلواني، با خصلت پهلوانان. دانيال گيورگيز، از جمله آنها بود: فروتن، افتاده، لوطي، بزرگوار كه درس و مشقش را هم مي‌خواند. و بالاتر از اين همه، اندامي بسيار شكيل و ورزيده داشت و چهره‌اي زيبا و مردانه. از خصلت‌هاي غريب «دنو»، اينكه مثل يك كودك ده – دوازده ساله، خجول بود. تعريف از او مي‌كرديد، از خجالت، خيس عرق مي‌شد. همين شرم و حياي بيش از حد، مانع رسيدنش به مال و منال شد. اگر چه خودش هم چنين مي‌خواست. با احساساتي كه يك اتفاق ساده اشك‌هايش را سرازير مي‌كرد. پهلواني كه با آجر و پاره آجر در «سبخ» گورستان متروكه آبادان، آغاز كرد و تا سكوي المپيك و آسيا، راه يافت. مرگ او هم، آرام و بي جنجال و هياهو، در مصيبت كرونا ونه به سبب كرونا آمد، كه مبادا شب هفت و چله و برايش بزرگداشت و تجليل بگذارند. كه روحش بي‌ترديد همچون كودكي خجول و شرمگين و افتاده و فروتن از آن گريزان بود. از سكوت و سياهي «سبخ»در آبادان، به مرگ عصر كرونا، در حلقه دوستان و خويشان نزديكش رفت. بي يك هياهو. مگر «دنو»، جز اين هم مي‌خواست؟
تنها حلقه‌اي از دوستان ورزشكار و پهلوان به دور خود داشت و بس..‌. پس از ازدواجي كه چندان نپاييد و حاصل آن يك دختر و پسر، با خوي و خصلت او و برازنده و شايسته چون او، در ويلاي كوچكش، بهتر بگوييم كلبه‌اش، درمردآباد كرج، سال‌ها به تنهايي زندگي كرد. از قهرمانان باشگاه پاس بود و مربي در همان جا و باقي اوقات، در باغ كوچكش، آرام و بي‌جنجال و هياهو، قهرمانان بسياري را در وزنه‌برداري پروراند و جز سكوي قهرماني، هرگز تن به روي صحنه رفتن نداد. همه شاگردانش و قهرمانانش، خوي پهلواني چون او داشتند. دانيال گيورگيز، پهلواني با قلبي چون يك كودك بود. محجوب، خجالتي، پر احساس، مهربان و دردانه.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون