• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4628 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۳ ارديبهشت

شعري نيك مي‎گفت، اما زبان فارسي نيكو نمي‎دانست

رضا مختاري اصفهاني

ايران و شبه‎قاره هند شامل هندوستان، پاكستان و بنگلادش پيشينه‎اي كهن در قاره كهن آسيا دارند. اين دو سرزمين در تاريخ پرفراز و نشيب‌شان از يكديگر تاثير پذيرفته و بر فرهنگ و اجتماع يكديگر اثر گذاشته‎اند. هند براي ايرانيان پناهگاهي امن در تندباد حوادث روزگار و تهاجمات بيگانگان بود؛ پناهگاهي براي فرار از فقر و آزارهاي مذهبي. هنديان حساب اين پناهندگان را جدا از مهاجماني مي‎دانستند كه به طمع ثروت انباشته در معابد هندي بر هجوم‌شان نام جهاد مي‎نهادند. از همين‌رو زبان فارسي و آيين محمدي به همراه اين پناهجويان و مسافران به هند راه يافت. گويي حافظ شيرازي به اين انتقال فرهنگي اشارت داشت كه سرود:  شكرشكن شوند همه طوطيان هند/ زين قند پارسي كه به بنگاله مي‎رود/طي مكان ببين و زمان در سلوك شعر/ كاين طفل يك‎شبه ره يك‎ساله مي‎رود. هنر و معماري هند نيز رنگ و روي ايراني گرفت و برخلاف غرب جهان اسلام شد كه تحت تاثير معماري عثماني است كه خودش هم از معماري بيزانس الگو برداشته بود. اگرچه اجتماع ايرانيان اعم از زرتشتي (پارسيان) و مسلمان بعدها منشا تحولات مهمي شد، اما به مرور هندي‎زادگان خود نيز حاملان فرهنگ ايراني و زبان پارسي شدند. چه نخبگان هندي ايرانيان را عموزادگان خود مي‎دانستند كه عوامل خارجي به جدايي و فراق آنان دامن زدند. 
جواهر لعل نهرو از جمله نمايندگان اين نگاه است كه در زمان نخست‎وزيري در پيامي به نخست‎وزير ايران، احمد قوام از اين فراق نوشت: «روابط فيمابين كشور ايران و هند يك داستان كهنه تاريخ عالم است، بلكه مي‎ماند ازين هم قديم‎تر بشماريم. هنوز صبح جهانتاب تاريخ بر افق گيتي فروزان نگشته بود كه مردمان اين دو كشور همجوار در رشته اشتراك جنس و نسل از وابستگي‎هاي فكري و معني با همديگر منسلك و مربوط بودند و حكم «نحن روحان حلّلنا بدنا» داشتند. حالا بايد كه اين داستان كهنه را از كلك عزم و ثبات و مداد اتحاد و ائتلاف بر صفحه گيتي مجددا بنگاريم و اين باده قديم را در محبت جديد از سر نو بيندازيم...» استعمار بريتانيا همانقدر در جدايي مسلمان و هندو كوشيد كه در جدايي ايران و هند. آنچه سدي در مقابل اين جدايي‎ها بود، نخبگاني برآمده از فرهنگ ايراني و آيين محمدي بودند. محمد اقبال‌لاهوري از جمله اين نخبگان بود؛ مسلماني كه تباري برهمن داشت. او در كودكي زبان فارسي را آموخت و بعدها بدين زبان شعر گفتن آغازيد. گويا در اين باره چنان بود كه ناصرخسرو در توصيف قطران‌تبريزي گفته است كه«... شعري نيك مي‎گفت، اما زبان فارسي نيكو نمي‎دانست.» توصيفي كه دلالت بر عدم‎ تسلط غيرفارسي‎زبانان بر ظرايف وجه محاوره‎اي زبان دارد. اقبال با آنكه توان شعر گفتن به زبان مادري و نيز زبان انگليسي را داشت، اما زبان فارسي را براي بيان انديشه‎اش برگزيد. با آنكه با انتخاب زبان انگليسي مي‎توانست به خانه‎هاي عوام جهان نيز راه يابد، اما زبان فارسي را بهتر و شيرين‎تر در ترجمان حال و افكارش مي‎دانست: 
گرچه هندي در عذوبت شكر است/ طرز گفتار دري شيرين‎تر است/ فكر من از جلوه‎اش مسحور گشت/ خامه من شاخ نخل طور گشت.اقبال زبان فارسي را داراي مفاهيم و واژگاني مي‎دانست كه مي‎توانست آنچه در ذهن دارد، جان ببخشد؛ انديشه‎هايي كه از فطرت انساني‎اش برخاسته بود:  پارسي از رفعت انديشه‎ام/ درخورد با فطرت انديشه‎ام/  اگرچه اقبال به بازگشت به خويشتن دعوت مي‎كرد، اما بازگشتي كه او مي‎گفت، از جنس سلفي‎گري نبود. چه او به زبان مولوي، سعدي و تحت تاثير نگاه آنان دعوتش را صلا مي‎زد. اسلام او به لطافت همان زبان شعرش بود؛ اسلامي كه به گفتار و كردار مشايخ و پيران عرفان در دل مردمان هند راه پيدا كرده بود؛ مشايخ و پيراني كه در حيات و ممات، مسلمان و هندو احترام‌شان مي‎كردند. چنين اسلامي تن در هند و جان در حجاز نبوي داشت. ترجمانش هم به زبان پارسي بود: 
تنم گلي ز خيابان جنت كشمير/ دل از حريم حجاز و نوا ز شيراز است/اقبال‌لاهوري به چنين اسلامي دعوت مي‎كرد كه شرق را در اتحاد مي‎خواست نه اختلاف. جهان اسلام در آتش نزاع با خود و ديگران سخت به انديشه او نيازمند است. همچنانكه هنديان همچون گذشته نيازمند روح تساهل در جامعه خويشند تا انديشمنداني چون تاگور و اقبال از آن برخيزند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون