• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4630 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۶ ارديبهشت

حكمت سعدي در گفت‌وگو با حسن بلخاري، استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر فلسفه و هنر

جمع ميان سكر و صحو

محسن آزموده| در روزگار كنوني به دلايل گوناگون از جمله تخصصي شدن رشته‌هاي علوم انساني، گسست رابطه بي‌واسطه ما از سنت و آشنايي با آن از رهگذار آموزش‌هاي جديد و... از بسياري از وجوه اساسي و بنيادين بزرگان انديشه و تفكر ما با برچسب‌هاي معناداري چون «شاعر» و «اديب» غفلت مي‌شود. سعدي عليه‌الرحمه، يكي از اين متفكران بزرگ ايراني است كه در زمانه حاضر عمدتا به عنوان «شاعري شيرين سخن و اديبي چيره‌دست و سخنوري هنرمند» شناخته مي‌شود. اگر چه در اطلاق اين صفات بر اين استاد مسلم سخن نمي‌توان ترديدي داشت، اما متاسفانه همين تعابير حجابي شده براي آنكه از اصل و اساس و بنياد تفكر اين انديشمند بزرگ غفلت شود و وجه فكري و انديشگي او كمتر مورد مداقه و پرسش قرار گيرد. حال آنكه زبان زيباي شاعرانه شيخ مصلح‌الدين در اصل بيانگر ايده‌ها و انديشه‌هاي اوست و از اين رو پاسداشت حقيقي سعدي، توجه اساسي به بن‌مايه‌هاي انديشه او و بازخواني ايده‌هايي است كه در آثار منثور و منظومش بيان كرده است. بر اين اساس به مناسبت اول ارديبهشت روز سعدي نزد حسن بلخاري، استاد دانشگاه تهران، پژوهشگر فلسفه هنر و زيبايي‌شناسي و رييس انجمن آثار و مفاخر فرهنگي ايران رفتيم و با او پرسش‌هايي پيرامون انديشه سعدي در ميان گذاشتيم كه از نظرتان مي‌گذرد.

نخست بفرماييد كه از ديد شما، سعدي در بادي نظر كيست؟ يك شاعر شيرين سخن و يك اديب چيره‌دست يا انديشمندي ژرف‌انديش و آيا اصولا مي‌توان ميان اين دو تمايزي گذاشت؟

شايد بتوان در موارد نادري در فرهنگ ما به كساني برخورد كه صرفا شاعر باشند و دست به نظم كلمات بزنند و خيال خودشان را به صورت كلمات منظوم به كار بگيرند، بدون اينكه در جست‌وجوي حكمت يا انديشه‌ورزي عميق باشند. در تاريخ ما اين افراد معدود هستند، ليكن غلبه كامل در فرهنگ ما با شاعران بزرگي است كه اولا و بالذات حكيم و دانشمند هستند و تفكر عميق حكمي دارند و ثانيا و بالعرض شاعرند. دقت كنيد از تعبير «فلسفي» استفاده نمي‌كنم، زيرا مثلا نمي‌توان فردوسي را فيلسوف خواند، اما حكيم هست. حتي مولانا را نمي‌توان فيلسوف خواند.

تفاوت حكمت و فلسفه چيست؟

در فرهنگ ما حكيمان صرفا از سرچشمه حضرت عقل در قلمروي قواعد فلسفي بهره‌مند و مشروب نمي‌شوند، بلكه به دامن عرفان و انديشه‌هاي عرفاني - كلامي و به ويژه در فرهنگ اسلامي ما قرآني هم روي مي‌آورند. به همين دليل حكيم اعم از فيلسوف است. يك فيلسوف نمي‌تواند حكيم باشد اما يك حكيم قطعا فيلسوف هم هست. بنابراين در فرهنگ ما شعراي بزرگ اولا و بالذات حكيم هستند و بعد در جهت بيان و اظهار اين مفاهيم و مباني حكمي از زبان شيرين و جذاب و بسيار موثر شعر استفاده مي‌كنند.

يعني اين سخن در مورد سعدي نيز صادق است؟

بله، سعدي نيز به دلايل چندي حكيم است؛ از جمله به دليل شعر بلند «مرا پير داناي شهاب...» كه استاد خودش را شيخ شهاب‌الدين سهروردي ذكر مي‌كند. البته اين شهاب‌الدين، شيخ اشراق مشهور نيست، بلكه شيخ‌الاسلام و صاحب عوارف‌المعارف و از برجسته‌ترين عرفاي تاريخ تمدن اسلامي و موسس سلسله سهرورديه است. همين يك مورد كفايت مي‌كند كه سعدي را بهره‌مند از انديشه‌هاي حكمي، كلامي، قرآني و حتي فلسفي بدانيم. بنابراين خارج از هر گونه اغراقي سعدي را انديشمند و حكيمي ژرف‌انديش و بنا به سفرهاي گوناگونش يك جامعه‌شناس برجسته مي‌دانيم. متن حكايت‌هاي او علاوه بر شيريني و جذابي، نشانگر يك جامعه‌شناسي بسيار پيشرفته و دقيق است كه از يك ذهن حكيم انديشمند سرچشمه مي‌گيرد.

سعدي استاد مسلم زبان فارسي است و در اين زمينه تاكنون بسيار گفته‌اند و نوشته‌اند و ترديدي نيز در آن نيست. اما آيا فكر نمي‌كنيد همين سخنوري شگفت‌انگيز سعدي سبب شده كه جنبه‌هاي ديگر آثارش مورد غفلت قرار بگيرد؟

درست است؛ من چند سال پيش در شهر كتاب چند درسگفتار راجع به سعدي ارايه كردم و آنجا رساله حقيقتا كمتر مورد توجه قرار گرفته عقل و عشق را انتخاب كردم و كوشيدم مفصل نشان دهم كه اگر از زوايايي غير از غزليات فوق‌العاده زيباي سعدي و همچنين قصايد و نثر دلنشين او، به ديگر آثارش توجه كنيم، مي‌بينيم كه حقيقتا سعدي كسي است كه انديشه‌ورزي‌اش بر قدرت سحرانگيز بيانش غلبه دارد و از جمله اديبان نادر فرهنگ ماست كه توانسته دنيايي ژرف از معنا را در كنار زباني بسيار شيرين و جذاب با هم جمع كند، به قسمي كه حكايات و اشعارش در اقصي نقاط جهان حتي ورد زبان ملوان‌ها بوده است. نكته مهمي كه به نظرم مي‌رسد اين است كه قرآن را نسبت به متون ادبي ديگر به زبان عربي مقايسه كنيد، قرآن كلام حق است و در اوج ژرفا و عمقش چنان آيات ساده بيان مي‌شوند كه حقيقتا بر دل مي‌نشيند. حرفم اين است كسي كه استاد معنا و سخن باشد، زبان و بيانش به گونه‌اي خواهد بود كه عميق‌ترين معاني را در لطيف‌ترين بيان‌ها به مخاطبان خودش منتقل مي‌كند فلذا گستره عامي را به عنوان مخاطب به دست مي‌آورد. سعدي از جمله نوادر ماست كه اين سعادت را داشته كه ژرفايي معنا را در كنار ساختاري زيبا به گونه‌اي ارايه دهد كه حتي عامه هم آن را بخوانند و لذت ببرند. اما مي‌پذيرم كه اين چيره‌دستي در بيان و استادي مسلم در سخن سبب شده كه ابعاد فلسفي و فكري سعدي تا حدودي پنهان بماند.

ارزيابي شما از پژوهش‌ها و تحقيقاتي كه راجع به سعدي صورت گرفته چيست و اين آثار بيشتر از چه جنبه‌هايي اور ا مورد بررسي قرار داده‌اند و از كدامين وجوه دچار غفلت و نقصان هستند؟

در ميان آثار سعدي عمدتا گلستان و بوستان محور بنيادين تحقيقات صورت گرفته راجع به اوست و بخش مهمي از تحقيقات نيز به ساختار زيبايي‌شناسي كلام و شناخت خود سعدي و شرح غزليات و قصايد و در موارد اندكي شرح حكايات اختصاص يافته است. اما يك متن محوري در اين تحقيقات وجود داشته و همين امر سبب شده شخصيت‌شناسي سعدي چندان مورد توجه قرار نگيرد. نبايد فراموش كرد كه اين متون را سعدي توليد كرده است و بنابراين اولا و بالذات با يك شخصيت نيرومند حكمي ادبي مواجهيم كه آثاري چون گلستان و بوستان از او ساطع شده است. در باب شخصيت خود سعدي، نگرش جامعه‌شناختي او، ديد عميقش در شناخت مردمان عصر خودش و مثلا بحث مهمش در تفاوت صوفي و عارف با انديشمند مجتهدي مواجهيم كه در حوزه‌هاي مختلف نه فقط تحليل ارايه مي‌دهد، بلكه قضاوت هم مي‌كند و اين داوري‌ها نيز غالبا درست و حق است. بنابراين معتقدم در تحقيقات راجع به سعدي اولا شخصيت‌شناسي خود سعدي و ثانيا رساله‌هايي كه به شهرت بوستان و گلستان نيستند، از جمله رساله عقل و عشق، مجالس پنجگانه، مغفول واقع شده‌اند. در رساله عقل و عشق، بحث عالمانه و حكيمانه‌اي درباره تقدم عشق بر عقل دارد كه نشان‌دهنده عمق شخصيت اوست.

سعدي از دانش‌آموختگان نظاميه بغداد است، يكي از مدارسي كه پايه‌گذار آنها وزير حكيم سلجوقي، خواجه نظام‌الملك بود. مي‌دانيم كه در اين مدارس علوم اسلامي و به ويژه فقه و حديث توسط بزرگاني چون امام محمد غزالي تدريس مي‌شده است. آيا تاثير اين آموزش‌هاي اساسي و جدي در آثار سعدي ديده مي‌شود؟ به عبارت ديگر آيا فلسفه‌ستيزي و نگره تكفيري امام محمد غزالي در مورد فلاسفه يوناني و اسلامي به ويژه ابن‌سينا و فارابي در نگاه سعدي داشته است يا خير؟

نكته بسيار مهم آغازين آنكه ما در بسياري از موارد فلسفه را معادل عقل و عقل را معادل فلسفه گرفته‌ايم. در حالي كه در يك نظام كلاسيك و تخصصي اين كار درست نيست. اين دو الزاما معادل مطلق يكديگر نيستند، گر چه مهم‌ترين ابزار انديشه‌ورزي فلسفي عقل است. مثلا شهاب‌الدين سهروردي استاد سعدي كتابي در رد فضائح يونانيه به تعبير خودش نوشته است. بنابراين فلسفه‌ستيزي برخي حكماي مسلمان معادل عقل‌ستيزي نيست و خطاست اگر اين دو را يكي بدانيم. غالبا در تفكر اسلامي نوعي گرايش فلسفه‌ستيزي در تقابل با فلسفه‌هاي يوناني يا فلسفه‌هايي كه در مواردي نكاتي را داشته كه با كلام يا انديشه‌هاي حكمي سر ستيز داشته، پديد آمده است براي اثبات عدم تلازم عقل و فلسفه بايد بگويم، مثلا همين غزالي كه به فلسفه‌ستيزي مشهور است، در رساله مشكاه‌الانوار عقل را ميزان ‌الله في‌الارض مي‌خواند و در نتيجه نمي‌توان از يوناني‌ستيزي او به عقل‌ستيزي او رسيد. از همين نكته مي‌توان به بحث سعدي پرداخت. غزالي هم در آثارش حكايت محور است، مثلا در ربع چهارم شرح عجايب دل، بحث بسيار زيبايي در ضرورت زدودن زنگارها از دل مي‌كند و به حكايت نقاشي كردن چيني‌ها و روميان مي‌پردازد كه بعدا مولانا آن را در مثنوي به صورت منظوم روايت مي‌كند. غزالي در كيمياي سعادت نيز حكايت محور است، بنابراين امكان آن هست كه سعدي در حكايت محوري متاثر از نظام حاكم بر انديشه‌هاي غزالي باشد. گرچه مي‌دانيم كه غزالي بعد از تحول روحي مشهورش و گذران چند سال در بيابان‌ها، ديگر به نظاميه بازنگشت. اما به هر حال امكان آن هست كه آثار مكتوب او بر سعدي اثر گذاشته باشد. نكته مهم ديگر اينكه اگر شما در آثار سعدي رجوع و ارجاع مكرر به مباني عرفانيه و برهانيه و قرآنيه را مي‌بينيد، ممكن است ماحصل انديشه و طريق احياگرانه امثال غزالي باشد. زيرا غزالي در المنقذ هنگام بحث در باب باطني‌گرايان، فلاسفه و متكلمان، در نهايت فرقه ناجيه در انديشه را متصوفه مي‌داند، لكن به تعابيري كه خودش در احيا و كيمياي سعادت دارد. چنين رويكردي مي‌توانسته در گرايشات روحاني و عرفاني جناب سعدي تاثير بگذارد، به ويژه كه ما شخصي مثل شيخ شهاب‌الدين سهروردي صاحب كتاب مشهور عوارف‌المعارف كه از امهات متون عرفاني در تمدن اسلامي است را در حيات سعدي داريم.

با توجه به تفصيلاتي كه گفتيد، تاثير نظاميه بر سعدي را چگونه مي‌توان ارزيابي كرد؟

من ترجيح مي‌دهم از تاثير مكتب بغداد بر سعدي سخن بگويم تا تاثير نظاميه، زيرا اگر چه نظاميه نقطه مهمي در فرهنگ بغداد است، اما تماميت بغداد را نمي‌توان با نظاميه‌ها تعريف كرد. بنابراين سعدي را مي‌توان تربيت‌يافته قلمروي تماميت بغداد دانست. ضمن آنكه مراد من از مكتب بغداد، معناي خاص آن در قلمروي فلسفه كه اولين مكتب فلسفي در جهان اسلام محسوب مي‌شود، نيست، بلكه مراد بغدادي از نظر فرهنگي، حكمي-فقهي- كلامي و فلسفي است كه در قرون ششم و هفتم هجري وجود دارد و جايگاه امثال شيخ شهاب‌الدين سهروردي است. جالب است مولانا در نوجواني در سفرش به همراه با خانواده از بلخ به مكه و سپس به قونيه، اولين بزرگي كه زيارت مي‌كند، عطار در نيشابور است و دوم شيخ شهاب‌الدين سهروردي شيخ‌الاسلام مرشد سعدي در بغداد است. اين اتفاقا ممكن است تقريبا در سال‌هاي 618-617 يعني چند سال پيش از فوت شيخ شهاب‌الدين سهروردي رخ داده باشد.

آثار سعدي را عمدتا به واسطه گلستان و بوستان عموما در منظومه حكمت عملي ارزيابي مي‌كنند و كمتر به جنبه نظري و جهان‌بيني او اشاره كرده‌اند، آيا درست است كه بگوييم اين وجه عملي در آثار سعدي پررنگ‌تر و بر جنبه نظري فكر او غلبه دارد؟

پرسش مهمي است؛ دو نكته در اين زمينه قابل ارزيابي است. نخست اينكه ما تفكيكي ميان حكمت عملي و حكمت نظري در فرهنگ اسلامي به صورت برجسته نداريم. البته در مواردي شاهد ظهور حكماي برجسته‌اي بوديم كه در حكمت نظري بسيار قدر و در حوزه عملي ضعيف بوده‌اند يا بالعكس يعني بسيار اهل زهد و عبادت و تزكيه و تصفيه دل بوده‌اند، اما از حيث نظري ضعيف بوده‌اند. اما نكته مهم اين است كساني كه حكمت نظري را نزد استادان برجسته مي‌گذراندند يا اگر استادان برجسته‌اي نداشتند، تعمق و ژرف نگري و پشتكار خودشان به گونه‌اي بود كه به آن شعاع اصلي يا مركز بنيادين حكمت نظري نزديك مي‌شدند، محال بود كه از حكمت عملي سر در نياورند. يعني اگر حكمت نظري به درستي درك شود، حكمت عملي را به صورت جانمايه در بطن دارد. حكيم نظري از شدت ژرفاي نظري خودش به اين مي‌رسد كه اگر اين حكمت به منصه عمل نرسد و ظهور نيابد در ذات خودش ابتر مي‌ماند. جالب است كه حكمت از نظر لغوي در فرهنگ قرآني و برهاني ما به معناي نظريه‌اي است كه منتج به عمل شود. يعني ما تواماني ذاتي نظر و عمل در مفهوم حكمت به ماهو حكمت در قرآن را داريم. به همين دليل يكي از چهره‌هاي برجسته حكمت در قرآن، لقمان است و جنس دستورات لقمان عملي است. بنابراين هر كس در قلمروي حكمت نظري درست رفت، قطعا به حكمت عملي مي‌رسد و هر كس در حكمت عملي خالصانه حركت كرد و به زهد و عبادت رسيد و در اين خلوص تزكيه و تصفيه صادق بود، يقينا در جان خودش به دنبال ادراك سرچشمه‌هاي نظري آن خواهد بود. من بالذات در فرهنگ اسلامي به ويژه مستند به تفسير و تصويري كه از حكمت ارايه كردم، حكمت نظري و عملي را توامان مي‌دانم. در مورد سعدي بر اين نكته اصرار دارم. شيريني گفتار و دلنشيني بيان سعدي، الزاما محصول نظم و زيبايي‌شناسي كلامش نيست، بلكه اين معناي زيباست كه در ساختار زيبا توامان جلوه مي‌كنند و اثر مي‌كنند و اين نگره‌اي فلوطيني و اسلامي است كه مي‌گويد وقتي شما به شيئي زيبا مي‌نگريد، زيبايي الزاما از ساختار نيست، بلكه از حقيقت مكنون در ذات آن ساختار است. جمع اين ظاهر و باطن، صورت و سيرت، فرم و محتواست كه جان مخاطب را شيداگون در خدمت درك معنا قرار مي‌دهد. بنابراين زيبايي مطالب سعدي صرفا محصول ساختار نيست؛ اگر چنين كنيم، در قضاوت خود نسبت به او ظلم كرده‌ايم. معناي زيبا در كنار بيان زيبا، ساحتي مي‌آفريند كه اين معاني و گوهرها ورد زبان عام و خاص مي‌شود. اصلي زيبايي‌شناسي مي‌گويد كه بر خلاف سخن افلاطون در هيپياس كه مي‌گويد زيبا دشوار است، آن اصل مي‌گويد زيبا ساده است. من در مراسم مرحوم عباس يميني شريف كه با اشعار او آشنا هستيم، گفتم كه ايشان را حافظ در حوزه كودكان مي‌دانم، زيرا اشعار او فوق‌العاده ساده و در عين حال زيباست. حافظ مي‌فرمايد: در اندرون من خسته دل ندانم كيست/ كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست. اين جمله فوق‌العاده ساده و در عين حال فوق‌العاده زيباست. كساني مي‌توانند سادگي و زيبايي را جمع كنند كه مالك معنا و كلام باشند و به تعبير فلاسفه معنا و ساختار در جان‌شان ملكه شده باشد. من شيريني و دلنشيني حكمت عملي سعدي را محصول اجتماع و تلائم مطلق زيبايي معنوي كه محصول معناست با زيبايي ساختاري مي‌دانم و معتقدم زيبايي ساختاري به تنهايي نمي‌تواند آن همه جذابيت ايجاد كند، مگر آنكه در جانش زيبايي معنوي را داشته باشد و زيبايي معنوي را كسي دارد كه در حكمت نظري استاد باشد.

مشهور است كه سعدي در اخلاق و حكمت عملي مصلحت‌انديش است. آيا اين ارزيابي از اخلاق سعدي درست و دقيق است؟

درست است، اما دقيق نيست. به اين معنا كه بخواهيم كليت انديشه او را مصلحت‌انديشانه بدانيم درست نيست. حقيقت آن است كه رگه‌هايي از مصلحت‌انديشي را در آراي او مي‌بينيد و اين مطلقا قابل انكار نيست. اما در مواردي موضع‌گيري‌هاي خيلي دقيق و پرخاشگرانه‌اي دارد و لحن اعتراضي مي‌يابد. مثلا يك جا از او در باب تصوف سوال مي‌شود؛ در نظر بگيريد كه اين پرسش و پاسخ مربوط به قرن هفتم هجري است كه اوج خانقاه‌ها و عرفان نظري و صوفيه است. او پاسخ مي‌دهد در قديم كساني بودند، در دل متحد بودند، به ظاهر متفرق بودند، الان به ظاهر متحدند اما در دل متفرق. اين فوق‌العاده تلميح زيبايي است كه بيانگر آن است كه در تصوف منيت و خوديت رشد كرده و رشد اين منيت مانع از اتحاد قلوب اهل تصوف شده است. كجاي اين سخن مصلحت‌ انديشي است؟! اگر مبناي اخلاق سعدي را مصلحت‌انديشي بدانيم، او بايد ملايم‌تر صحبت مي‌كرد، اما در مواردي مثل حافظ نه پرخاشجويي، بلكه نقد خودش را از شرايط زمانه خودش ذكر مي‌كند. بنابراين كليت آثار سعدي و رويكرد او را نمي‌توان مصلحت‌انديشانه خواند.

از حيث نظري معمولا سعدي را از اشاعره و همچنين تقديرگرا تلقي مي‌كنند. آيا اين تاكيد بر تقديرگرايي تناقضي با حكمت عملي او كه لامحاله در آن بايد بر نقش اراده و اختيار و آموزش‌پذيري انسان تاكيد شود، ندارد؟

نخست آنكه معمولا در مقالات و آثار مختلف برخي بزرگاني چون مولانا، سعدي، حافظ، عطار و... را از اشاعره مي‌خوانند. من حقيقتا مخالف اين ديدگاه هستم. اشاعره و معتزله و تفكر كلامي شيعه، سه جريان در حوزه كلام هستند. اما كساني كه در حوزه عرفان و حكمت كار مي‌كنند، ممكن است در صورت، برخي آرا‌ي‌شان از جنس آراي اشاعره باشد، اما همان نيست. مثلا اگر عارفي در آثارش بر اقتدار مطلق حضرت حق در تمامي سكنات و وجوهات مطلق عالم تاكيد كند، الزاما به معناي اشعري‌گري او نيست، بلكه بيان توحيد بي‌مثال حضرت حق و قدريت و قدرت الهي است. در حالي كه ما به خطا براساس شباهت‌هاي صوري، انگ‌هاي اشعري و معتزلي به اين و آن مي‌زنيم. در حوزه آزادانديشاني چون حافظ و سعدي و مولانا، بيان اين مسائل كلامي وجهي ندارد. در نگره عرفاني ما، بنا به ذات عرفان نوعي مطلق‌نگري وجود دارد كه از خواص نگره‌هاي عرفاني است اما نمي‌توان آن را مبناي اشعري خواندن عرفا خواند. زيرا رويكرد در قلمروي حكمت و عرفان، رويكردي مطلق‌گرايانه و عاشقانه است.

سعدي انديشمند مسافر و متفكري سالك و جهانگرد است، نه عارفي گوشه گزين و فيلسوفي برج عاج نشين يا فقيهي مقيم مدرسه و مسجد. او نه فقط در متن زندگي روزمره جامعه خود حضور دارد كه همچون مسافري مشاهده‌گر به اقصي‌نقاط سرزمين‌هاي زمانه خود سفر كرده است. تاثير اين روحيه مشاهده‌گر و تجربه‌گرا و گردشگر در انديشه و نظر سعدي چيست؟

ما در قلمروي عرفان اسلامي دو مشرب داريم، نخست مشرب سكر (به معناي مستانگي) كه بزرگاني چون بايزيد و حلاج سردمدار آن هستند و ديگري مكتب صحو (به معناي هوشياري) كه بزرگاني چون جنيد و شبلي از سردمداران آن هستند. در مشرب صحو شديدا به شريعت و ظواهر آن توجه مي‌شود و مقدمه طريقت محسوب مي‌شود، در مشرب سكر، شريعت نردباني براي رسيدن به طريقت است كه به تعبير مولانا: چون رسي بر بام‌هاي آسمان/ سرد باشد جست‌وجوي نردبان. البته نبايد بر بنياد اين بيان، بزرگي چون مولانا را يكسره سكري مسلك خواند كه به شريعت توجهي ندارد. مطالب اين بزرگان بايد در سپهر واحد انديشه‌هاي آنها مورد بررسي قرار گيرد و نبايد يك بيت يا جمله را مبنا قرار داد. خلاصه آنكه صحويان بيشتر به جمع و جامعه و رعايت مسائل اهميت مي‌دهند و اخلاقيات شيخ شهاب‌الدين سهروردي شيخ الاسلام، مرشد سعدي هم چنين بوده است. به همين دليل اين اخلاق در سعدي اثر گذاشته است. يعني عرفايي پرورش يافته‌اند كه در عين حال كه خلوت‌شان مملو از عاشقي است، در جلوت با جامعه و مردم هستند. در عرفان حقيقي به نحوي نگره جمعي و جامعه در كنار خلوت نشيني و ذكر و عبادت انفرادي قرار مي‌گيرد و عرفان حقيقي جمع جلوت و خلوت، جامعه و شخصيت فردي شخص عارف است. براي نمونه پيامبر اكرم(ص) به عنوان سردمدار عرفاي عاشق، از سويي شب‌هايي دارد چون قم اليل الي قليلا، كه دقيقا بيانگر آن خلوت است و بعد جلوتي كه در روز دارد و آنچه در شب در جانش انباشته شده را آشكار مي‌سازد. سعدي در نظام تربيتي‌اش به اين نتيجه رسيده كه عرفان را صرفا خانقاه‌ها و فضاهايي بسته و حوزه‌هايي از نظر فكري بسته نمي‌توان به دست آورد و بنابراين دست به سير و سفر و جهانگردي مي‌زند و من باور دارم كه اين سير و سياحت، در وسعت و گستره افق فكري او بسيار موثر بوده است. كسي كه دنيا را مي‌گردد با فرهنگ‌هاي مختلف آشنا مي‌شود و افق ديدش فراخ‌تر از كسي مي‌شود كه تمامي عمر را در محيطي بسته سر مي‌كند، در اظهار و عمل به حكمت موفق‌تر است و من اين را يكي از قدرت‌هاي بنيادين سعدي در سلوك آفاقي او مي‌دانم كه با سير انفسي او پيوند خورده است و اين دو در شيخ اجل ديده مي‌شود.

مخاطب سعدي عموم مردم جامعه است، برخلاف فيلسوفان كه مخاطبان‌شان خواص فرهيخته و آموزش ديده بودند يا فقها كه در آثار تخصصي صرفا به شاگردان و همكاران خود نظر داشتند. اهميت مخاطبان سعدي در چيست؟

مخاطب سعدي عموم جامعه است و اين متفاوت از فلاسفه‌اي است كه گاه در برج عاج خود چنان سخت و صعب صحبت مي‌كنند كه مبناي ظهور لطيفه‌هايي چون شب اول قبر ميرداماد، صاحب قبسات مي‌شوند و به همين دليل نمي‌توانند با عامه مردم ارتباط پيدا كنند. فلاسفه گاهي معاني تجريدي را چنان مطرح مي‌كنند كه به دور از اذهان عامه است و گاه همين مفاهيم تجريدي به دور از ذهن عموم را چنان سخت بازگو مي‌كنند كه دوري و هجر آنها را از عموم مردم مضاعف مي‌كند. سعدي به دليل پيوند زدن سير و سلوك انفسي و آفاقي و عرفان سكري و عرفان صحوي و در عين حال بر بنياد اين نگرش زيسته كه حقيقت را مي‌توان گاهي در كوچه پس كوچه‌هاي زندگي روزمره يافت، آثاري مي‌آفريند كه بازتاب مشعشع اين زيسته هست. البته در اين نوع زيستن مسائلي به وجود مي‌آيد كه مي‌تواند از سوي برخي افراد مبناي تقليل شخصيت روحاني و حكمي اين بزرگان شود، اين در حقيقت موضع ويژه و خاصي است كه امثال سعدي از آن عبور كردند و احتمالا پذيرفته‌اند كه در اين عبور برخي مسائل عليه آنها گفته خواهد شد و گاه خود اينها هم در اثر تماس مستقيم با برخي جريان‌هاي اجتماعي، اين مسائل را انعكاس داده‌اند. اما ضمن اينكه اين مطالب را مي‌دانيم، بايد سعدي را در قله تعاليم ارجمندي كه براي بشريت به يادگار گذاشته نگريست نه برخي وقايعي كه در زندگي او وجود داشته و متاثر از برخورد با عامه است. بنابراين من معتقدم كه سعدي را بايد در حاق حقيقي او و آثارش ديد. 


شيريني و دلنشيني حكمت عملي سعدي را محصول اجتماع و تلائم مطلق زيبايي معنوي كه محصول معناست با زيبايي ساختاري مي‌دانم و معتقدم زيبايي ساختاري به تنهايي نمي‌تواند آن همه جذابيت ايجاد كند، مگر آنكه در جانش زيبايي معنوي را داشته باشد و زيبايي معنوي را كسي دارد كه در حكمت نظري استاد باشد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون