• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4680 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۱۰ تير

«برآمدِ» سمپوزيوم‌هاي طرح‌افكني نوشريعتي و خويشتن

نگريستن به خود از منظر ديگري

عباس منوچهري*
حسين مصباحيان**

شماري از روشنفكران و پژوهشگران علوم انساني كشور، طي سال‌هاي 1396 و 1397، با برگزاري يك سمپوزيوم سه روزه زيرعنوانِ «اكنون، ما و شريعتي: نوشريعتي، بررسي شرايطِ امكانِ يك پارادايمِ بديل» در دانشگاه تربيت مدرس و پس از آن در سمپوزيوم ديگري با عنوان «نوشريعتي و مسائل امروز جامعه ما» در دانشگاه اصفهان، ضرورت بازخواني انديشه‌هاي دكترعلي شريعتي را در پيوند با مسائل مبتلابهِ ملي و جهاني مورد تاكيد قرار داده‌ بودند. پس از برگزاري اين‌دو نشست، به‌تدريج مطالب بيشتري ازسوي طيف فكري‌ِ موسوم به «نوشريعتي» در رسانه‌هاي كشور منتشر شده است. در چهل‌وسومين سالگرد هجرت دكترشريعتي، در ٢٩ خرداد امسال نيز، جريان فكري نوشريعتي نشستي را زيرِعنوان «نوشريعتي و سياست اخلاقي: دولت، مساله سلطه و مسووليت‌پذيري اجتماعي» برگزار كرد كه در آن احسان شريعتي، مجتبي مهدوي و حسين مصباحيان به سخنراني و گفت‌وگو پيرامونِ نسبتِ جريان نوشريعتي و سياست اخلاقي پرداختند. همزمان با اين نشست، متني ازسوي «كميته علمي» اين سمپوزيوم‌ها زيرِعنوان «نوشريعتي و ابداع خويشتن» منتشر شد. اين متن كه در حقيقت ناظر بر خروجي‌هاي اصلي مباحث سمپوزيوم‌هاي پيشين است، مي‌تواند دربردارنده حداقل‌هاي مشتركي درباره طرح‌افكني نوآفريني يا «ابداعِ خويشتن» باشد. پروژه‌اي كه توسط شريعتي پي‌افكنده شد و طيف متنوعي از روشنفكران متأثر از آراي او خود را متعهد به تداوم، تدقيق و تعميق آن مي‌دانند. نويسندگان اين متن يا اعضاي هيات علمي سمپوزيوم‌هاي پيشين، تلاش كرده‌اند باتوجه به گستره بحران‌هاي درهم‌تنيده و تودرتويي كه سرزمين ما با آن مواجه است، راه‌هاي برون‌رفت از آنها را به بحث و گفت‌وگو بگذارند و اميدوار باشند تا به سهم خود، در جهت شناخت روشن‌تري از شرايط اين دوران و مهم‌ترين پرسمان‌هاي (پروبلماتيك‌ها) آن، گامي براي خروج از تنگناهاي اين موقعيت بردارند.
(آنچه مي‌خوانيد فصل اول اين كتاب است كه به‌طور اختصاصي در‌اختيار روزنامه اعتماد قرار گرفته است).
*استاد دانشگاه تربيت مدرس و دبير علمي سمپوزيوم «اكنون، ما و شريعتي: نوشريعتي، شرايط امكان يك پارادايم بديل»، دانشگاه تربيت مدرس، تهران، ۱۳۹۶؛ 
**عضو هيات علمي دانشگاه تهران و دبير علمي سمپوزيوم «نوشريعتي و مسائل امروز جامعه ما»، دانشگاه اصفهان، ١٣٩٧.

 

1- مفهوم «نوشريعتي»
هيچ تفكري بدون حافظه، بدون مبارزه عليه فراموشي و خطر فراموشي وجود ندارد. انديشه به خلاف علم به دنبال ردپاي خود است و با همين درك است كه «نوشريعتي» خود را به ميراث فكري شريعتي وفادار مي‌داند.
نسبت «نو» با «شريعتي» با هيچ يك از مفاهيم «تكرار»، به‌روزسازي «اكنون‌زده»، نئو در برابر «ارتدوكس» و «عبور» قابل توضيح نيست. در «نو» عناصر اساسي و رويكردهاي پايه‌اي فكر يك متفكر يا تئوري‌هاي او حفظ مي‌شوند و تلاش كساني كه خود را به كليات يك نظريه وفادار مي‌دانند معطوف به شبهه‌زدايي، ساخت‌گشايي و توسعه اساس انديشه در ساحت‌هاي جديد مي‌شود. در رويكردهاي تجديدنظرطلبانه اما تلاش‌ها معطوف به تصحيح بخش‌هايي از انديشه است كه سست پنداشته مي‌شود. تفاوت بين «نوگرايي» و «تجديدنظرطلبي» هم از اين رو اهميت بسيار دارد. جريان نوشريعتي بايد معين كند كه اولا چه بخش‌هايي از انديشه شريعتي را بنيادي تلقي مي‌كند و به آن وفادار مي‌ماند و ثانيا باتوجه به تحولات دوران، چه افزوده‌هايي بر انديشه او دارد؟ نوشريعتي بي‌ترديد در درون خود گفتاري چندوجهي است و عمده‌ترين دغدغه‌اش اين است كه غيبت جزم‌هاي متصلب با غيبت مرزهاي معرفتي و نبود وفاداري به يك رشته از ارزش‌هاي اخلاقي و اجتماعي در عرصه عمومي و در حوزه سياست و جامعه يكي گرفته نشود.
ويژگي تفكر و پارادايم نوشريعتي، همت همدلانه براي بازسازي مترقيانه انديشه شريعتي در مواجهه با بحران‌ها و پرسش‌هاي امروزين و عطف به آينده‌اي امكاني-آرماني است. «نوشريعتي» ميراث برجاي مانده از شريعتي را امكاني براي نقد خويشتن منسوخ و نقطه عزيمت حركت به سمت افقي تازه مي‌داند اما به ميراث او نه به منزله يك پناهگاه خودبسنده كه صرفا به منزله امكاني براي آغازي نو مي‌نگرد.
«نوشريعتي» با تكيه بر ميراث شريعتي و روش او براي فهم زمانه خود و ايجاد تغيير در آن، در جست‌وجوي طرحي براي جست زدن از بزنگاه امروزي است كه اگرچه در تداوم ديروز است با اين حال دستخوش تحولات شگرفي بوده و توقف بر او را غيرعملي مي‌سازد. از همين رو مي‌توان از حركت از بزنگاهي تازه سخن گفت و جريان «نوشريعتي» با آغاز از شريعتي پروژه خود را كه به تعبير شريعتي مي‌توان آن را «ابداع خويشتن» نام نهاد، در سه مرحله پي مي‌گيرد: ١- گفت‌وگو با شريعتي و پرسش از چند و چون فهم و تفسير او از ميراث فكري ايراني- اسلامي و نيز گفت‌وگوي وي با هم‌عصران از سويي و شيوه مواجهه وي با بحران‌ها و معضلات زمانه از سوي ديگر؛ ۲- درك همدلانه از چشم‌اندازها و اميدهاي وي؛ ٣- ترسيم امكان‌ها براي زمانه و آينده براساس دو پرسش نخست و اما، معناي «ابداع خويشتن» همچون طرح‌افكني (پروژه) چيست؟

۲- طرح‌افكني «ابداع خويشتن»
هر كسي به ميزان هنري كه دارد انسان است و با انكار واقعيت طبيعت، حقيقت خويش را ابداع مي‌كند. اين است آن ديالكتيك اعجاز‌گري كه هيچ‌كس، هيچ‌كس از آن سخن نگفته است.»
«نوشريعتي» عبارت است از تركيب ميان مولفه‌هايي كه در انديشه شريعتي بنيادي و همچنان معتبر تلقي مي‌شوند و امكاناتي كه در اين انديشه براي امروز ما موجود است و شرايط ساختن بديل را فراهم مي‌سازند؛ آنچه بقا داشته و آنچه تفاوت دارد و نيازمند ازسر‌گيري و نوآفريني است. 
به عبارتي، «نوشريعتي» محصول وفاداري به ميراثي فكري و نيز تداوم آن از خلال تشابهات و تفاوت‌هاي دو دوران است. اين ديالكتيك وفاداري و تداوم، پيش‌شرط آن پروژه‌اي است كه شريعتي از آن زير عنوان «ابداع خويشتن» نام برده است. پروژه‌اي كه با شريعتي كليد خورده و با نوشريعتي‌ تداوم مي‌يابد. شريعتي را با «بازگشت به خويش» به ياد مي‌آورند و پرسش اين است كه آيا طرح «ابداع خويشتن» را بايد بدعتي در انديشه شريعتي تلقي كرد؟
تعريف «ابداع» و «خويشتن» شايد اين ابهام را روشن سازد. ابداع بي‌ترديد در نگاه شريعتي به معناي «بدعت»، شروع از صفر و پشت به ديروز و ريشه‌كن‌شدگي، آن چنان كه در نگاه مدرن تعريف مي‌شود، نيست. ابداع همان ازسرگيري است. بازگشت به سرچشمه و لايروبي مسيري است مسدود شده. «رنسانس» است؛ مي‌ميرد و زنده مي‌شود. «خويشتن» را نيز نبايد مساوي با «فرد» گرفت، اگر فرد عبارت باشد از موجود، محصول و محكوم به شرايط و محيط و طبقه و تقدير و...، شريعتي «خويشتن» را آن بايد باشدي مي‌داند كه نيست، موجوديتي كه بايد نوآفريني شود و تقديرش را به دست گيرد و نه امري ديروزي و از دست رفته. خويشتن (در مفهوم نيچه‌اي) نيز اين گونه بايد فهميده شود «آنچه هستي بشو!» آنچه هستيم را مگر مي‌شود كه شد؟ يعني بدل كردن آنچه هستي به موقعيت آگاهانه. بايد با آنچه تقدير تو است آشتي كني. بار دومي است كه مي‌شوي. خودي است كه متفاوت است با من (من چونان ديگري). مفهوم ابداع در برابر مفهوم بازگشت قرار ندارد. بازگشت به خويش، «بازگشت به من» نيست بازگشت به من آگاه به خود است. خود آگاهي محصول نگريستن به خود از منظر ديگري است. خويش دو تا است؛ به معناي «اين همان» idem. اين همان «خود» است به علاوه «ديگري»، «خود و ديگري» مكمل همند، 
به خلاف ipse كه به معناي هويت من تكين است.
در نتيجه، «ابداع خويشتن» در امروز مستقر است و به فردا نظر دارد اما از مواريث پشت سر خويش براي حركت به سمت فردا غافل نيست و مرز معيني با ارتجاع يا احياي خويشتن متصلب ديروزي و بازگشت‌هاي حسرت‌آلود (نوستالژيك) دارد. اين ابداع در نگاه شريعتي به ياري عمل (پراكسيس) ممكن مي‌گردد و نه تنها به تجربيات استعلايي و وجودي برمي‌گردد، بلكه به همه ساحت‌هاي حيات جمعي و اجتماعي نيز تعميم مي‌يابد. خويشتني گشوده در همه جلوه‌هاي اجتماعي، سياسي، ملي، بشري و...
«ابداع خويشتن» به معناي توليد دركي جمعي از خود در نسبت با يك موقعيت تازه است. «ابداع خويشتن»، «ابداع» و «بازگشت» را به نحوي توامان دارد. ابداع است از اين حيث كه بازگشت به يك امر پيش داده نيست، آفرينش است. چشم به گذشته ندارد، معطوف به آينده است. نشان از حسرت ندارد، اميدوار است اما در همان حال، خلق از عدم نيست. بستر و جايگاه معيني وجود دارد كه ابداع را امكا‌ن‌پذير مي‌كند. ابداع‌‌كننده از نقطه‌اي كه ايستاده آغاز مي‌كند. توجه به نقطه آغاز، بستر آفرينشي تازه است. همواره در نسبتي است با نقطه آغاز ظهور. خويشتن‌هاي هويت‌جو نسبت به ميراث و دستاوردهاي گذشته آري مي‌گويند اما نقطه عزيمت «ابداع خويشتن» نقد زايشگر است. نقدي كه همه‌ چيز را مهياي زايش امر نو مي‌كند. فرد يا جامعه‌اي كه در بستر «ابداع خويشتن» قرار مي‌گيرد با بازخواني و سنجش هر آنچه طبيعي و بديهي انگاشته شده، آغاز مي‌شود. سنت، تاريخ، فرهنگي، دين و همه قواعد و رسوم متعارف به پرسش گرفته مي‌شوند يا به عبارتي از سر گرفته مي‌شوند اما در اين پرسشگري سر از بيابان برهوت نيهيليسم درنمي‌آورد. مبدع خويشتن، ديروز را دوباره 
فرا مي‌خواند و در ميداني از خلق و ابداع تازه باز تعريف مي‌كند. به اين معنا فرآيند «ابداع خويشتن»، فرآيند بازآفريني همه داشته‌ها در نسبت با آن چيزي است كه ساخته مي‌شود. تنها به شرط اين ابداع است كه يك نسل، امكان حركت و اميد پيدا مي‌كند. همان‌طور كه فرد پس از تجربه يك بحران، خود را از دست مي‌دهد و براي ادامه زندگي نيازمند بازيافتن خويشتن است، يك جمع و ملت نيز نيازمند پيدا كردن خود است. يافتن خويشتن، «برگشت به خويشتن از پيش موجود نيست، بلكه يافتن خويش است به نحوي تازه در بستر و موقعيتي تازه. «ابداع خويشتن» محصول شرايط بحران است. خويشتن تكيه‌گاهي است براي فرد تا خود را از مخاطره رهايي بخشد و مسوولانه سهم خود را براي رهايي ديگران ايفا كند و اين مهم روي نمي‌دهد مگر آنكه همزمان، خويشتن به منزله يك سرمايه جمعي براي رهايي ظهور كرده باشد. خويشتن محصول جست‌وجوي ناممكن‌هاست در شرايطي كه اضطرار اجتماعي و فرهنگي و سياسي، فرد و جمع را در مخاطره انداخته باشند؛ اما ناممكن‌ها هميشه از امكان‌هايي ظهور مي‌كند كه پيشاپيش موجودند. امكان‌هايي كه چه بسا خود ناممكن‌هاي ممكن شده پيشين‌اند. براي ابداع خويشتن بايد هوش بهره‌گيري از امكان‌هاي موجود را از دست نداد. هميشه در منظومه از ريخت افتاده مواريث پشت سر، نقطه عزيمتي هست كه به مدد آن هم قادر به ساخت‌گشايي خويشتن منسوخ خواهيم شد و هم نقطه عزيمتي براي آفرينش دوباره به دست خواهيم آورد.
«ابداع خويشتن» ضرورتي است كه در جهان جديد ظهور كرده است. تحولات پرشتاب، بلاياي فراواني را متوجه تداوم شخصيت فرد و جامعه مي‌كنند‌ و خويشتن، موضوعي است كه مستمرا بايد در هر منزلگاه بحراني روي بنماياند. نيروي زندگي هم فرد و هم جامعه را به‌‌طور طبيعي به دوباره ساختن خود فرا مي‌خواند. تحولات مستمر دنياي مدرن در سويه‌هاي متنوع و غيرقابل پيش‌بيني، موقعيت‌هاي اجتماعي و فرهنگي و سياسي را دستخوش تغيير و تحول مي‌كند. همين تحولات است كه خويشتن موجود و 
در دسترس را ناممكن و گسيخته مي‌سازد و نياز به ابداع را ضروري مي‌كند؛ بنابراين، «ابداع خويشتن»، جز با درك عميق تغييرات ممكن نيست. درك تغيير هميشه در ميان دو ورطه روي مي‌دهد: نخست، ورطه ناديده انگاري يا سطحي‌انگاري تغييرات و دوم دركي افراطي از كميت و كيفيت تغييرات. ورطه نخست مستعد محافظه‌كاراني است كه الگوهاي منسوخ شده خويش را از دست نمي‌نهند و ورطه دوم، مستعد كساني كه خطرات ناشي از بي‌خويشتني را بر حصر در خويشتن‌هاي منسوخ شده ترجيح مي‌دهند. در اين زمينه، سياست، دين، فرهنگ، هنر و همه ميدان‌هاي حيات بشري، قلمروهاي ابداع خويشتنند.
جامعه امروز ايران نيز در لحظه‌اي بديع قرار دارد و جز به نيروي «ابداع خويشتن» قادر نيست از بحران اقتصادي، اجتماعي، زيست محيطي و امنيتي به سلامت برخيزد. در اين شرايط اضطرار، نيروهاي جوان كشور، به مهاجرت و تداوم زندگي در يك موقعيت ديگر مي‌انديشند. گسيختن و از مهلكه برون رفتن، همان خطري است كه در نتيجه فقدان نيروي برانگيزاننده خويشتن جمعي و فردي روي نموده است. امروز ما در يك بزنگاه تازه از «ابداع خويشتن» هستيم و تنها به شرط اين ابداع كه بي‌ترديد در تداوم ديروز است، يك نسل، امكان حركت و اميد پيدا مي‌كند. همان‌طور كه فرد پس از تجربه يك بحران، خود را از دست مي‌دهد و براي ادامه زندگي نيازمند پيدا كردن خويشتن است، يك جمع و ملت نيز نيازمند بازيافتن خويشتن است. در چنين شرايطي، تلاش براي برانگيختن نهضتي كه حاصل آن «ابداع خويشتن» است، رسالتي عمومي براي همه كساني است كه دل به اين ديار و ميراث فرهنگي بسته‌اند و به تداوم آن مي‌انديشند.
ابداع خويشتن، يك اتفاق تدافعي و تمهيدي براي حفظ خود در برابر حضور و نفوذ ديگران نيست. همياري با ديگران براي رهايي انساني در سطح عموم بشري است. «ديگري» با هر ظهور تازه فراخواني است براي الگوي تازه‌اي از «خود» بودن. هر فرد به سهم خود با «ابداع خويشتن» پيرامون خود را بارور مي‌كند و هر جماعت و جامعه و ملت و هر حوزه فرهنگي نيز به غناي حيات انساني در سطح عام بشري مدد مي‌رساند. «ابداع خويشتن»، بارورسازي يك قلمروي فرهنگي به منزله امكاني از باروري در سطح جهاني است. ابداع خويشتن خواستي است همساز با جست‌وجوي تماميت كه از خصايص زيست در دنيايي ذره‌ ذره شده (اتميزه) و چندپاره‌اي مدرن است. فرديت عصر جديد و تحولات پرشتاب، تماميت‌ها و خويشتن‌هاي فردي و جمعي و ملي و ديني را از هم مي‌گسلد و عسرت‌هاي اين از‌هم‌گسيختگي، نياز به تماميت را پديد مي‌آورد. تماميت دوباره بازنمي‌گردد مگر با هنر ابداع و خلق خويشتن. توفيق در اين مهم، نيازمند مولفه‌هاي زير است: «به ياد آوردن و نيز درك تفاوت موقعيت و ضرورت نوآفريني نوشريعتي با اين درك از ابداع و نوآفريني به سراغ «ميراث» مي‌رود تا با فهم و تصاحب ديروز ابداع را تدارك بيند.

٣- تشابهات دوران ما و دوران شريعتي
فرآيند ابداع از شناسايي تشابهات و تفاوت‌هاي موجود با بزنگاه‌هاي پيشين آغاز مي‌شود. دوران ما چه تشابهات و تفاوت‌هايي با بزنگاه پيشين دارد؟ ابتدا بايد تعريف خود را از مفهوم «دوران» روشن كنيم تا بر آن اساس بتوان از تداوم و گسست» سخن گفت.
«دوران»، يك تماميت يكدست و ارگانيك نيست. يك فرآيند است. فرآيندي كه با تنش ميان ناهمزمان‌هاي فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي، وضعيت‌هاي خاص و موقعيت‌هاي جهانشمول و مبتني بر ديالكتيك سه روند درازمدت، تمدني، ميان مدت فرهنگي و كوتاه‌مدت، سياسي اجتماعي، شكل مي‌گيرد كه همچون واحد اندازه‌گيري عمل مي‌كنند تا بتوان بر آن اساس، گسست‌ها و تدوام‌ها را شناسايي كرد. پيدا كردن نسبت و صرف توأمان اين سه روند است كه فهم نه تنها «مساله»، كه اساسي‌ترين مسائل دوران را ممكن مي‌سازد. 
پروژه شريعتي نيز مبتني بر همين درك از مفهوم «دوره» است؛ همزيستي ناهمزمان‌ها (زمان تقويمي-زمان تاريخي) و به صورت توأمان، زمان بومي و زمان جهاني. از حيث روندهاي درازمدت تمدني، نيم قرن گذشته، در بستر سده‌هاي متمادي تمدني، لحظه‌اي بيش به شمار نمي‌رود. ما همچنان در يك بستر تمدني مي‌زي‌ايم. در تركيب اين سه زمان شريعتي به تشخيص سه مساله مي‌رسد و براي حل آن به دنبال پاسخ مي‌گردد. اين سه مساله همچنان مساله ما هم هست.
مشخصه‌هاي اصلي اين مساله‌شناسي را مي‌توان چنين برشمرد: 
3-1 تسلط منطق سرمايه بر منطق مردم‌سالاري
تسلط منطق سرمايه بر منطق دموكراسي روندي است كه محدود به 40 سال اخير نيست و از جنگ جهاني دوم به بعد و شكل‌گيري فاشيسم و اشكال متعدد پوپوليسم، سخن از خطرات متعددي است كه دموكراسي‌هاي ليبرال و نمايندگي» را تهديد مي‌كند و خالي از شهروند. سلطه  منطق سرمايه بر منطق دموكراسي، به رسميت نشناختن ديگري، نابرابري‌هاي اجتماعي كه دموكراسي را مختص نخبگان ساخته است و دچار نوعي نيهيليسم گشتن، از نقاط آسيب دموكراسي‌هاي مستقر بوده‌اند.
3-2 بحران امر جهانشمول يونيورسال 
به پرسش گرفته شدن امر جهانشمول تك‌الگوي غرب‌محور امري است كه از دهه چهل ميلادي در حوزه نظري و با شكل‌گيري مبارزات ضد استعماري كشورهاي زير سلطه عموميت يافته و تعريف جديدي از جهانشمول‌هاي مبتني بر شناسايي فرديت‌هاي فرهنگي را ضروري ساخته است.
3-3- بحران هويت
هويت و چيستي نه تنها مساله بنيادي اگزيستانسيل و جهانشمول دوراني است كه مدرن نام گرفته، بلكه واقعيتي است كه جهان‌هاي بسته روي خويش را در معرض همديگر قرار داده و خود و ديگري را در برابر هم نشانده و ترس از خود نبودن و ترس از ديگري شدن‌ را در دل و جان فرهنگ‌ها انداخته است. ترسي كه محصول تهاجم است: فرهنگي، نظامي و سياسي. تهاجم استعمار باشد يا استحمار.
هويت در دنياي امروز ديگر نمي‌تواند با تكيه بر يك خاطره خود را تعريف كند. اين خاطره از خويش دستخوش فراموشي و در معرض حضور «ديگري» و امر معاصري است كه تغيير را اجتناب‌ناپذير كرده و اين پرسش را بدل به پرسشي عمومي ساخته است؛ من كدامم و چه بايد باشم؟ در چنين شرايطي است كه ماهيت هويت از هويت فردي گرفته تا هويت ملي، مذهبي و... در تقابل با ديگري و در تنش با «ما» قرار گرفته است و در عصري جهاني شده در نسبت قرار گرفتن هويت ديروز با معاصريت ضروري شده است.
دچار شدن به اين وضعيت و در اين سه‌گانه‌ها توسط شريعتي و حضور پررنگ اين مضامين در انديشه او است كه زمانه‌هاي او و ما را در تداوم يكديگر و در ذيل يك «دوران بلندمدت» تاريخي جاي مي‌دهد. به اعتبار همين اشتراك است كه مي‌توانيم بزنگاه شريعتي را نقطه اتكاي بزنگاه خويش بدانيم و در ذيل آن بتوانيم از تداوم يا ضرورت بازانديشي انديشه‌هاي شريعتي سخن گوييم. پاسخ‌هاي شريعتي همان مولفه‌هاي بنياديني است كه در نگاه نوشريعتي‌ نيز همچنان از اعتبار برخوردار است: خويشتن‌هاي «تاخورده روي خود در زمانه بحران جهانشمول يونيورسال‌ و ضرورت «ابداع خويشتن» در اين وضعيت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون