• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4681 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۱۱ تير

چرا مواجهه و نقد آثار بي‌مايه عامه‌پسند مهم‌تر از هر اثر ديگري است؟

موردِ «دل»

علي وراميني

از جمله عادت‌هاي بسيار بد من نگاه كردن به تلويزيون هنگام غذا خوردن است. چنان اين دو را در پيوند وثيقي با يكديگر مي‌دانم كه انگار خوردن بي‌تلويزيون عملي ناقص است. انتخابم براي اين اوقات معمولا برنامه‌هايي است كه به كمترين ميزان توجه نياز دارد. پيش‌تر كه در مجله كرگدن صفحه نقد تلويزيون داشتم اين اوقات به برنامه‌هاي تلويزيون داخلي و بيشتر هم سريال‌ها اختصاص مي‌يافت، بعدتر فيلم‌هاي سينماي بدنه ايران و مدتي است كه سريال‌هاي شبكه‌ نمايش خانگي. اين عادت زشت اما تنها بهانه من براي نگاه كردن به سريال‌هاي شبكه نمايش خانگي نيست.

بسياري از دوستان منتقد و روزنامه‌نگاران فرهنگ در شأن خود نمي‌بينند كه نگاهي به اين محصولات به اصطلاح فرهنگي بيندازند يا اوقات خود را پاي آنها تلف كنند. به ‌نظرم از جهاتي حق دارند، مگر عمر آدمي بي‌حد است كه پاي چنين آثاري هدر كند؛ آن‌هم وقتي كه مي‌تواند به سادگي بهترين آثار دنيا را ببيند.

نكته اساسي كه در اين ميان وجود دارد اين است كه جز حظ بصري و مواجهه زيباشناسي منتقد يا روزنامه‌نگار با يك اثر، شأن او به مثابه يك فعال فرهنگي هم در مواجهه با محصولات جامعه‌اي كه زيست فرهنگي‌اش در آن است، مهم است. مواجهه با آثار آب‌دوغ‌خياري كه اساسا قوت غالب عامه مردم است و اصلي‌ترين محصول سبد فرهنگي‌شان اگرچه كاري زمخت، سخت و حوصله‌ سر بر است اما مهم‌ترين كار براي منتقدي است كه مي‌خواهد زيست جهانِ فرهنگي‌اش را بشناسد و در نقد آن تلاش كند.

 

چرا ذوق عامه مهم است؟

يك دعواي قديمي كه در فلسفه وجود دارد اين است كه نظريه‌ها تحولات را به وجود مي‌آورند يا تحولات نظريه‌ها را؟ اگر بپذيريم كه بيشتر تحولات تاريخي نظريات را به وجود آوردند و درواقع اين نظريات آمده‌اند كه وقايع را تبيين كنند، مي‌توان نتيجه‌گيري كرد اين مردم هستند كه تاريخ را پيش بردند و نه نخبگان سياسي و فرهنگي يا مصلحان اجتماعي. حتي در سويه ديگر ماجرا هم نخبگان و در واقع نظرياتي منجر به تغيير شدند كه توانستند در ميان مردم مورداقبال قرار بگيرند. شخصا با نظرياتي همدلم كه يك رابطه ديالكتيكي بين اين دو برقرار مي‌دانند و معتقد هستند كه هر دوي اينها در يك فضاي ديالكتيكي بر يكديگر اثر گذاشته‌اند و پيشران تاريخ بوده‌اند. حتي مصلحان اجتماعي يا نخبگان سياسي (چه ديكتاتورها چه آنان كه در پي اصلاح جامعه بوده‌اند) ناچار بوده‌اند كه مردم را با خود همراه كنند.

همراه كردن مردم هم امري نيست كه يك شبه اتفاق بيفتد كه اگر يك شبه اتفاق بيفتد يك شبه هم به محاق خواهد رفت. با اين نگاه سليقه عامه بيش از هر چيز ديگري مي‌تواند مساله هم نخبگان خواهان اصلاح و تغيير باشد و هم كساني كه خواهان حفظ وضع موجود هستند.

شايد به همين دليل است كه در زمان پهلوي در كنار همه فانتزي‌هاي شخصي فرح آنچه سيطره داشت فيلمفارسي بود و امثال دايره مينا مهرجويي يا گوزن‌هاي كيميايي به تيغ سانسور و فشار دچار مي‌شوند. در كنار اين هم نيروهاي مقاومت هر ساختاري كه كار فرهنگي را در اولويت مي‌دانند در پي تغيير سليقه مسلط هستند تا بتوانند از راه تغيير سابجكتيو، به تحول آبژكتيو برسند.

اگر با آنچه تا به حال گفته شد، موافق باشيد و ايراد جدي‌اي به آن وارد نكنيد ديگر مي‌توانيم به يك فهم مشترك برسيم كه چرا هر اثري كه مورد اقبال عامه قرار مي‌گيرد يا مي‌رود كه سليقه عام را جهت دهد، مهم است و بايد به مساله آن به عنوان يك محصول با كاركرد خاص مواجه شد، حتي اگر آن اثر فاقد ابتدايي‌ترين استانداردهاي اصول يك اثر هنري باشد و نتوان به هيچ طريقي از در نقد زيبايي‌شناسي ورود پيدا كرد. با همين رويكرد اوقاتي را كه در ابتدا عرض كردم در روزهاي گذشته به سريال دل، ساخته منوچهر هادي اختصاص دادم. البته تا دستم آزاد مي‌شد، اپيزودهاي آن را با دور تند مي‌ديدم (حتي با دور تند هم جلو نمي‌رفت). با اين همه چند نكته تكنيكال كه در رابطه با اين سريال به نظرم آمد در ميان مي‌گذارم و بعد از آن به اين مي‌پردازم كه اين سريال براي چه گروهي كاركرد دارد؟

 

چند نكته فني

نام سريال به عنوان اولين الماني كه مخاطب با آن مواجه مي‌شود، همان اول تكليف را تا حدودي مشخص مي‌كند. «دل»؛ دم دستي‌ترين اسمي كه باليوودي‌ها چند دهه پيش آن را با انواع پيشوند و پسوند قديمي كردند. وقتي هم چنين نامي مي‌شنويم، مي‌فهميم كه با يك داستان عاشقانه و احتمالا در دم‌دستي‌ترين نوع روايت مواجه هستيم و البته وقتي اثر را مي‌بينيم تمام تصورات‌مان از دم‌دستي بودن عوض مي‌شود و به حدود جديدي از ناروايت بودن يك داستان مي‌رسيم.

در همان دو قسمت اول يك نكته اساسي دستگيرمان مي‌شود، اينكه دست صاحب اثر چه نويسنده و چه كارگردان از قصه تهي است. احتمالا اين تنها دليل آب بستن به سريال نيست و احتمالا فاكتوري كه درنهايت به سرمايه‌گذار برمبناي دقيقه تحويل مي‌شود هم مهم است. جمع اين دو باعث مي‌شود كه كل يك اپيزود در باز كردن و پله پايين و بالا رفتن دامادي بگذرد كه عروسش را گم كرده است، بي‌آنكه با صرف اين همه وقت و سكانس‌هاي حوصله سر بر تماشاچي هيچ تعليق، ترس، دلهره و چيز ديگري به وجود آورد. اين وسط اگر چيزي براي تماشاچي ندارد اما حسابي از شرمندگي تالار و آرايشگاهي كه اسپانسر سريال شده‌اند در مي‌آيند و بالاخره اين همه زحمتي كه براي لباس عروس و چيتان پيتان كردن بازيگران در سكانس عروسي شده است حداقل 120 دقيقه‌اي تصوير (و نه قصه) تحويل مي‌دهد. هر چه آب بستن در سريال‌هاي صداوسيما قابل فهم است در اينجا كه مثلا بخش خصوصي سرمايه‌گذار است مايه تعجب. خاصه اينكه كمتر ديده‌ام كسي به سوپري برود براي ديدن اين سريال پولي بپردازد و بيشتر كل اپيزودهاي آن يا در فلشي دست‌ به دست مي‌شود يا در صفحات اينستاگرام ديده مي‌شود.

اميدوارم كه حدس ما اشتباه باشد و سرمايه‌گذار يا خيلي سريال دوست باشد يا در هزينه و سودش دچار خطاي محاسباتي شده باشد! نكته بعدي كه در همان اپيزود اول تكليف را مشخص مي‌كند انتخاب بازيگر است. بازيگراني كه در عالم واقع يكي نزديك به 50 سال و ديگري بيش از
40 سال سن دارند در نقش زوجي بازي مي‌كنند كه تازه دانشگاه را تمام كرده‌اند و خيلي سن داشته باشند 30 سال است.

همين‌جا مشخص مي‌شود كه قصد نه بيان يك روايت قابل قبول كه رديف كردن اسم‌هايي است كه به فروش كمك كند و بتواند تهي بودن دست كارگردان و نويسنده را تا حد زيادي پوشش دهد. اين وصله آن‌قدر ناجور است كه پسر و دختري 10، 12 ساله بخواهند نقش آدم بزرگ‌ها را بازي كنند؛ بازي‌اي كه هر بيننده‌اي تا مي‌بيند مي‌گويد {بازي} است. جالب است، حتي از بينندگاني كه سريال‌هاي تركي را با ذوق و علاقه دنبال مي‌كردند من درباره اين سريال منفي شنيدم و از همراه نشدن‌شان با قصه مي‌گويند (نه دقيقا همين عبارت اما به اين مضمون) مهم‌ترين اتفاقي كه به اين منجر مي‌شود نبود شخصيت است. نويسنده و كارگردان اثر نه‌تنها نتوانستند شخصيتي بسازند كه به هيچ تيپي هم نزديك نشده‌اند.

نه شخصيت منفي داستان و نه شخصيت مثبت داستان آدم‌هاي واقعي نيستند، انگار موجودات غريب و ديگرگونه‌اي هستند كه شما هيچ تكليف‌تان با آنها مشخص نيست. هر كدام از مولفه‌هاي؛ ايده تكراري و كليشه‌اي (اينجا عشق كثير الاضلاعي)، نداشتن قصه و نداشتن هيچ شخصيت و حتي تيپي مي‌تواند يك اثر را دچار فروپاشي كند اما اينكه اثري هر سه را با هم داشته باشد جاي تبريك به عوامل دارد. انصاف دهيد كه پيش مواجهه فني با دل، جفا به آثاري ديگري است كه حداقل استاندارد را داشته باشند.

 

دل چه نتيجه‌اي دارد؟

با نگاه به شروع هر اپيزود (انتخاب صفتي كه براي خدا در آغاز تيتراژ انتخاب شده است) و نگاه به تيتراژ انتهاي سريال (عكس‌هاي بي‌شمار كارگردان در حالت‌هاي مختلف) و موزيك ويديو شدن مكرر و مدام هر اپيزود از سوي ديگر، مي‌توان با خوانش‌هايي كه اين اثر را به عنوان فانتزي سازنده آن مي‌دانند همدل شد. سازنده‌اي كه از خوش‌اقبالي امكاناتي نامحدود براي دنبال كردن فانتزي‌هايش پيدا كرده است.

البته كه هر كارگردان و صاحب اثري درنهايت فانتزي‌هاي خودش را در اثر غيرسفارشي دنبال مي‌كند و به اين معنا هيچ اثر غيرسفارشي را نمي‌توان جدا از سازنده‌اش دانست. تفاوت در اين است كه كارگرداني مي‌تواند از خودش جدا شود، فانتزي‌هايش را مورد سنجه قرار دهد، ابعاد خودش را بشناسد، خودش را از فانتزي تا مي‎تواند جدا كند و درنهايت اگر به جمع‌بندي رسيد كه اين فانتزي لياقت روايت شدن دارد، با فرمي كه مي‌شناسد آن را چنان روايت مي‌كند كه ديگري‎اي هم بتواند با آن روايت همراه شود. كارگردان اين اثر نه تنها هيچ‌كدام از اين ويژگي‌ها را ندارد كه حتي نكرده است از پي اين همه شانس و فرصتي كه در اين سينما نصيبش شده كوچك‌ترين بهره‌اي ببرد و حداقل به يك فرد تكنوكرات‌گونه سرگرمي‌ساز تبديل شود. ساخت فانتزي عشق ذوابعاد بچه ابرپولدارهايي كه كمتر از يك‌هزارم درصد مردم اين روزهاي كشور را تشكيل مي‌دهند به نفع چه كسي كار مي‌كند و براي چه كسي منفعتي در پي دارد؟

 

كاركرد سياسي

به لحاظ كاركرد سياسي از دو بعد مي‌توان نگاه كرد؛ در نگاه جامعه‌شناسي سياسي هم چنين اثري منجر به قياس زندگي فرد و نهايتا جامعه با داستاني مي‌شود كه سطح زندگي‌اش فاصله‌اي دست‌نيافتني با آنچه مي‌بيند، دارد و به قول جامعه‌شناسان سياسي منجر به افزايش نيازهاي مقايسه‌اي مي‌شود؛ نيازهاي مقايسه‌اي آن دسته از نيازهايي است كه ساخته مي‌شود، يعني فرد براي ادامه حياتش به آنها نياز ندارد اما با مواجه شدن با آنها و فقدانش احساس نياز مي‌كند. در جامعه‌اي كه وضعيت به جايي رسيده كه بعضي پشت‌بام اجاره مي‌كنند يا دو خانواده در پي گرفتن يك واحد هستند بازنمايي مدام بچه ابرپولدارها در عمده سريال‌هاي شبكه نمايش خانگي (كه دل اوج آن است و گويي مي‌خواهد بگويد كه بچه پولدارهاي من از همه پولدارترند) حس سرخوردگي، بي‌هيچ بودن و زندگي نكردن براي جواناني دارد كه وزارت كار نزديك دو ميليون حقوق براي آنها مصوب كرده است، اما همين هم به‌نفع گفتمان رسمي نيست. هر چند سريال اخته، غيرسياسي و بدون هيچ مازادي باشد و از هر نظر بي‌ضرر به نظر برسد، اما سليقه‌اي كه مي‌سازد و زندگي ابر لاكچري‌اي كه بازنمايي مي‌كند كاملا در تعارض با اكثر قريب به اتفاق مردمان امروز ايران است.

اين تعارض‌ها يا انباشت و به بغض فروخورده تبديل مي‌شود يا منجر به كين‌ورزي‌اي مي‌شود كه بالاخره از جايي بيرون مي‌زند. نگاه كنيد به صحنه غارت برندها در امريكا در پي حوادث اخير. اتفاقي كه بدون نگاه به هاليووديسم و متاخرتر كيم كارداشيانسيم تحليل آن كامل نخواهد شد. 

 


    نام سريال به عنوان اولين الماني كه مخاطب با آن مواجه مي‌شود، همان اول تكليف را تا حدودي مشخص مي‌كند. «دل»؛ دم دستي‌ترين اسمي كه باليوودي‌ها چند دهه پيش آن را با انواع پيشوند و پسوند قديمي كردند. وقتي هم چنين نامي مي‌شنويم، مي‌فهميم كه با يك داستان عاشقانه و احتمالا در دم‌دستي‌ترين نوع روايت مواجه هستيم و البته وقتي اثر را مي‌بينيم تمام تصورات‌مان از دم‌دستي بودن عوض مي‌شود و به حدود جديدي از ناروايت بودن يك داستان مي‌رسيم. 
    به لحاظ كاركرد سياسي از دو بعد مي‌توان نگاه كرد؛ در نگاه جامعه‌شناسي سياسي هم چنين اثري منجر به قياس زندگي فرد و نهايتا جامعه با داستاني مي‌شود كه سطح زندگي‌اش فاصله‌اي دست‌نيافتني با آنچه مي‌بيند، دارد و به قول جامعه‌شناسان سياسي منجر به افزايش نيازهاي مقايسه‌اي مي‌شود؛ نيازهاي مقايسه‌اي آن دسته از نيازهايي است كه ساخته مي‌شود، يعني فرد براي ادامه حياتش به آنها نياز ندارد اما با مواجه شدن با آنها و فقدانش احساس نياز مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون